جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی . برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی (دیوان ص 124). فروغی پدیدآمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ . فردوسی . فروغ رخش را که جان برفروخت در او بیش دید و دلش بیش سوخت . فردوسی . خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش . عنصری (دیوان ص 313). از فروغ گل اگر اهرمن آید بچمن از پری بازندانی دو رخ اهرمنا. منوچهری . ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود. قطران . علم ، دل تیره را فروغ دهد کندزبان را چو ذوالفقار کند. ناصرخسرو. بمعلولی تن اندر ده که یاقوت از فروغ خور سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی . خاقانی . گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پروز شود دامن روح الامین . خاقانی . دروغ است اینکه گویندآنکه در سنگ فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت . خاقانی . فروغ روی شیرین در دماغش فراغت داده از شمع و چراغش . نظامی . ز شب چندان توان دیدن سیاهی که برناید فروغ صبحگاهی . نظامی . ممیراد این فروغ از روی این ماه میفتاد این کلاه از فرق این شاه . نظامی . فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود به گل چگونه توان روی آفتاب نهفت . ابن یمین . ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آبروی خوبی از چاه زنخدان شما. حافظ. فروغ دل و دیده ٔ مقبلان ولینعمت جان صاحبدلان . حافظ. || شعله و شرار آتش و هرچه بدان ماند : فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی بپراکند. (کلیله و دمنه ).فروغ خشم در حرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ). فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شودبه ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه ). اگر یکسر موی برتر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم . سعدی . || رونق . (یادداشت بخط مؤلف ) : به موبد چنین گفت ، هرگز دروغ نگیرد بر مرد دانا فروغ . اسدی . راست را دید او رواجی و فروغ بر امید او روان کرد آن دروغ . مولوی . - بافروغ ؛ بارونق . مرتب . آراسته . آنچه جلب نظر کنداز درخشانی و زیبایی : گوش سر بربند از هزل و دروغ تا ببینی شهر جان را بافروغ . مولوی . ترکیب ها: - فروغ دادن . فروغ داشتن . فروغ گرفتن . فروغمند. فروغمندی . فروغناک . رجوع به این مدخل ها شود. پرتو، تاب، تابش، تابندگي، درخشش، درخشندگي، روشنايي، روشني، روشنايي، شعشعه، ضيا، لمعان، نور، وراغ blaze, shine, luminosity, forough حريق، شعلة، انفجار، تألق، بريق، غرة الفرس، علامة في الشجرة، لمع، لهب، لظى، أحرق، وهج، انفجر، توهج، اتقد، الحريق forough forough forough fuerte forte درخشندگی، رنگ یا نور درخشان، شعله درخشان یا اتش مشتعل، برق، روشنی، براقی، فروزندگی، نور افکنی، جسم نورانی
کلمه "فروغ" در زبان فارسی به معنی نور، روشنی، و درخشندگی است و به عنوان یک اسم و صفت نیز استفاده میشود. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
استفاده به عنوان اسم: "فروغ" میتواند به عنوان اسم شخص (مانند فروغ فرخزاد) یا به معنای نور و روشنی به کار برود.
مثال: "فروغ صبحگاهی بر دل درختان نشسته بود."
تطابق زبانی: از نظر جنسیت، "فروغ" یک اسم مؤنث است و باید در جمله با صفات و فعلها به طور مناسب هماهنگ شود.
مثال: "فروغ زیبا بود." (فعل و صفت مؤنث)
نقطهگذاری: در جملاتی که کلمه "فروغ" به عنوان اسم خاص آمده، میتوان از ویرگول یا علامتهای نگارشی مناسب استفاده کرد تا ساختار جمله بهتر مشخص شود.
مثال: "فروغ، شاعر معروف ایرانی، همیشه بر نور و زندگی تأکید میکرد."
استفاده در شعر و ادب: کلمه "فروغ" در ادبیات فارسی به وفور مورد استفاده قرار میگیرد و به عنوان یکی از مضامین زیبایی شناسی مطرح است.
مثال: "فروغ عشق در دل هر عاشق میتابد."
ترکیبات و عبارات: "فروغ" میتواند در ترکیبات مختلفی مورد استفاده قرار گیرد، مانند "فروغ ایمان"، "فروغ زندگی" و غیره.
مثال: "فروغ زندگی او الهامبخش دیگران بود."
این نکات به شما کمک میکند تا با به کارگیری صحیح کلمه "فروغ" در جملات و متون خود، اثر بیشتری بگذارید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
فروغ شعرهایی پرمحتوا و تأثیرگذار دارد که دنیای زنان را به زیبایی توصیف میکند.
او با تلاشها و نوآوریهای خود، فروغی تازه به هنر معاصر بخشید.
در این شب تاریک، نور ستارهای که به فروغ احساسات من میافزاید، آرامشبخش است.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: درخشندگی، رنگ یا نور درخشان، شعله درخشان یا اتش مشتعل، برق، روشنی، براقی، فروزندگی، نور افکنی، جسم نورانی