جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: فغان . [ف َ ] (صوت ) افغان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ تأسف ، یعنی آه ، دریغا، دردا. (ناظم الاطباء). ای فریاد. ای وای . امان : فغان از این غراب بین و وای او که در نوا فگندمان نوای او. منوچهری . چه گویم ای رسول هجرگویم فغان ما را از این ناخوش فغانت . ناصرخسرو. فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند، گه شیشه بازی . نظامی . ای فغان از یار ناجنس ای فغان همنشین نیک جویید ای مهان . مولوی . فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک که کس نبود که دستی از این دغا ببرد. حافظ. فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را. حافظ. فغان که آن مه نامهربان مهرگسل بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت . حافظ. || (اِ) ناله و فریاد و زاری . (ناظم الاطباء). نفیر. (از فرهنگ اسدی ): فغان من همه زآن زلف بی تکلف اوست فکنده طبع بر او بر هزار گونه عُقد. منجیک . کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ . منجیک . فغانش ز ایوان به کیوان رسید همی زار بگریست هر کآن شنید. فردوسی . در هیچ جایی از شهر نبود که در آنجا فریاد و فغان بلند نشد.(تاریخ بیهقی ). فزع مادر و افغان پدر سود نداشت بر فغان و فزع هر دو گوائید همه . خاقانی . دادش بده و فغانش بشنو کاندوخته جز فغان ندیده ست . خاقانی . نرسد ناله ٔ سعدی به کسی در همه عالم که نه تصدیق کند کز سر درد است فغانش . سعدی . - بفغان ؛ در حال ناله و فریاد. فریادکنان : ما را رمه بانی است نه زو در رمه آشوب نه ایمن از او گرگ و نه سگ زو بفغان است . منوچهری . - بفغان آمدن ؛ ناله و فریاد کردن : از دهر مخالف بفغان آمده بود. (گلستان ). گو برو بر در معشوق سلامت بنشین آنکه از دست ملامت بفغان می آید. سعدی . او بفغان آمده ست زین همه تعجیل من ای عجب ، و ما بجان زین همه تأخیر او. سعدی . - در فغان بودن ؛ بفغان بودن . نالان بودن . فریاد کردن : چرا تو از بره و گاو درفغان باشی که بی سروست یکی زین و بی لگد دیگر. مسعودسعد. ترکیب ها: - فغان انگیخته . فغان برآمدن . فغان برآوردن . فغان برخاستن . فغان بردن . فغان برکشیدن . فغان داران . فغان داشتن . فغان دربستن . فغان درگرفتن . فغان زدن . فغان کردن . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود. || بانگ و شور و غوغا. (ناظم الاطباء) : بشادی برآمد ز گردان فغان که آمد سپهدار روشن روان . فردوسی . رجوع به افغان و ترکیب های فغان شود. افغان، زاري، صيحه، ضجه، عربده، غوغا، فرياد، ناله، نفير، نوحه whine, shout, fan أنين، انتحاب، بكى، طن، أن، انتحب، عبر عن كذا بالإنتحاب، ولول fagan fagan faghan fagan faghan ناله، فریاد، داد، جیغ
أنين|انتحاب , بكى , طن , أن , انتحب , عبر عن كذا بالإنتحاب , ولول
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "فغان" در زبان فارسی به معنای ناله، فریاد یا زاری است. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش متناسب با آن، میتوان به نکات زیر توجه کرد:
نحوه نوشتار: این کلمه به صورت صحیح "فغان" نوشته میشود و باید توجه داشت که حروف آن به درستی و با اعرابگذاری صحیح استفاده شوند.
نوع کلمه: "فغان" اسم است و معمولاً در جملات به عنوان فاعل، مفعول یا مضافالیه به کار میرود.
استفاده در شعر و ادب: این کلمه بیشتر در اشعار و متون ادبی از جمله شعرا و نویسندگان معروف فارسی به کار میرود. لذا هنگام نوشتن متن ادبی یا فلسفی، میتوان از آن استفاده کرد.
ترکیب با سایر کلمات: "فغان" میتواند در ترکیب با کلمات دیگر قرار گیرد، به عنوان مثال: "فغان از دل"، "فغان ز دل"، "فغان میکند"، و غیره.
نگارش ادبی: در هنگام استفاده از "فغان" در نگارشهای ادبی، میتوان از آن به عنوان ابزاری برای بیان احساسات عمیق و غمانگیز استفاده کرد.
وجه دستوری: ممکن است در جملات مختلف به صورت فعلی و یا اسمی به کار رود. مثلاً "او فغان میزند" یا "فغان دل او را میفشارد".
با رعایت این نکات و توجه به مفهوم و بافت کلام، میتوان از کلمه "فغان" به طور مؤثر و درست در نگارش فارسی استفاده کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
هنگامی که دلشکسته شد، از عمق وجودش فغان بلندی بلند کرد که همه را به دردش آگاه ساخت.
در دل شب، صدای فغان عاشقانی که در جدایی رنج میکشیدند، سکوت را شکست.
فغان پرندگان در خورشید غروب، نوای دلانگیزی بود که دل هر رهگذری را میلرزاند.