جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

fok
jaw  |

فک

معنی: فک . [ ف َک ک ] (ع مص ) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری . (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن . (منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن . (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || دارو در دهان کردن کودک را. || پیر خرف گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشادن دست را از آنچه در آن باشد. (منتهی الارب ). || گشودن عقده را. || از مفصل جدا کردن استخوان را. || از جا درآمدن آرواره ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || شکستن مهر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || رها کردن بندی را. (از اقرب الموارد) : فتوت ایشان به جبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بند است و بر استاد فک .
مولوی .
- فک رقبه ؛ آزاد کردن اسیر یا بنده . تحریر رقبه . عتق رقبه . (یادداشت مؤلف ).
|| تفرق الاتصالی که عصب از جای خویش برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نقض کردن ادغام حرف را. (از اقرب الموارد). مقابل ادغام . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اندک شکستگی دست . (منتهی الارب ). فک الید غیر از شکستگی است . (از اقرب الموارد). || تصحیح و ذکر نام و رزق کسی در جریده ٔ ارزاق ، پس از آنکه قبلاً نام و رزق او از جریده افتاده باشد. (یادداشت مؤلف از مفاتیح ). || (اِ) یکی از دو زنخ . (منتهی الارب ). فک اعلی و فک اسفل .(یادداشت مؤلف ). هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره ٔ پائین و آرواره ٔ بالا شرکت می کنند. آرواره ٔ پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده است ، اما آرواره ٔ فوقانی از سیزده استخوان به وجود آمده که یک زوج استخوان فک اعلی دو تا از آن سیزده استخوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
- فک اسفل ؛ استخوانی است فرد و متناظر بشکل نعل اسب که بتنهایی آرواره ٔ زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه ٔ صعودی است . تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خالی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد. کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه ٔ دندانها در آن جای میگیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است . درسطح قدامی تنه ٔ استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه ای است . شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا میروند، دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و خارجی ،و دارای یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل ، و دو برآمدگی قدامی و خلفی دارد. برآمدگی قدامی موسوم به زایده ٔ منقاری و مثلثی شکل است که توسط قسمتی باریک به نام گردن با شاخه ٔ صعودی یکی می شود. لقمه ٔ فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهی فکی را میدهد. فک اسفل را آرواره ٔ زیرین و چانه هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- فک اعلی ؛ استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده ٔ هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل میشود و برجستگی صورت را تشکیل میدهد و زایده ٔ دیگری نیز دارد که بطرف داخل آمده و به نام زایده ٔ کامی موسوم است و درتشکیل سقف دهان و زیر بینی شرکت دارد. همین زایده ٔ کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی ، مجاور عضلات صورت و پوست است و سطح داخلی جزو جدار خارجی حفره ٔ بینی است . در داخل این استخوان حفره ٔ بزرگی دیده می شود به نام سینوس فک که سوراخ آن در حفره ٔ بینی بازمیشود با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره ٔ بالایی است گاهی هم خود آن را آرواره ٔ بالایی نامند. (ازفرهنگ فارسی معین ). رجوع به آرواره شود.
... ادامه
715 | 0
مترادف: 1- آرواره 2- انفكاك، تفكيك، جداسازي، حذف، قطع
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [فرانسوی: phoque] ‹فوک› (زیست‌شناسی)
مختصات: (فَ کّ) [ ع . ]
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: fakk
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 100
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
jaw | mandible , maxilla , chap , jowl
ترکی
çene
فرانسوی
mâchoire
آلمانی
kiefer
اسپانیایی
mandíbula
ایتالیایی
mascella
عربی
فك | حنك , مدخل الوادى , فك الكماشة , وعظ , تحدث , ثرثر , خطب , أطال الحديث , وبخ
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "فک" در زبان فارسی می‌تواند به معانی مختلفی مورد استفاده قرار گیرد و به همین دلیل قواعد نگارشی مرتبط با آن بستگی به زمینه استفاده‌اش دارد. در ادامه به برخی از نکات مربوط به این کلمه اشاره می‌شود:

  1. معنا و کاربرد:

    • "فک" در فارسی به معنای فک (قسمتی از صورت که دندان‌ها در آن قرار دارند) می‌باشد. همچنین ممکن است به معنای فک در زبان‌شناسی (فک به عنوان ابزار گفتار) به کار رود.
    • همچنین "فک" می‌تواند به عنوان یک اصطلاح عامیانه برای صحبت درباره موضوعات مختلف به کار برود، مانند "فکر کردن" و یا "فک و فامیل".
  2. نحوه نوشتن:

    • کلمه "فک" باید به صورت صحیح و درستی نوشته شود. در نوشتار رسمی، لازم است از اختصارات و یا اشکال غیررسمی پرهیز شود.
    • استفاده از نقطه‌گذاری مناسب بعد از کلمه "فک" در جملات ضروری است.
  3. جملات نمونه:

    • برای استفاده از "فک" در جملات، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
      • "فک پایین به جلو آمده است."
      • "به نظرم فک‌هات باید بیشتر کار کنند."
  4. نکات نگارشی:
    • در جملات رسمی، باید به تطابق فاعل و فعل دقت شود.
    • در نوشتار غیررسمی، ممکن است از "فک" به شکل‌های مختلف و عامیانه‌تری نیز استفاده شود، اما بهتر است در نوشته‌های رسمی از معانی و کاربردهای دقیق‌تر استفاده شود.

در نهایت، با توجه به زمینه و موضوع مورد نظر، استفاده از کلمه "فک" می‌تواند متفاوت باشد، لذا توجه به سیاق جمله و معنای مدنظر اهمیت فراوانی دارد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. فک‌های بزرگ و قوی این حیوان به او کمک می‌کند تا شکارهایش را به راحتی گرفته و از آن‌ها تغذیه کند.
  2. در زیر آب، فک‌ها با سرعت و چابکی حرکت می‌کنند و به دنبال غذا می‌گردند.
  3. فک‌ها معمولاً در گروه‌های خانوادگی زندگی می‌کنند و ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری