license
98
3886
100
معنی کلمه کرده معنی واژه کرده
معنی:
کرده .[ ک َ دَ / دِ ] (اِ) نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء).انگلیسی relocate, char, do, gig, kick in, perform, ramble, have, joint, rest, doneعربی منتهيترکی tamamlandıفرانسوی faitآلمانی erledigtاسپانیایی hechoایتالیایی fattoمرتبط کردن، تبدیل به زغال کردن، انجام دادن، نیمسوز شدن، نیم سوز کردن، عمل کردن، کفایت کردن، بدرد خوردن، با زوبین ماهی گرفتن، نیزهماهی گیری، سیخ زدن، خوابدارکردن، مشارکت کردن در، سهم دادن در، دارفانی را وداع گفتن، اجرا کردن، بجا آوردن، نمایش دادن، بازی کردن، پرسه زدن، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، بند بند کردن، استراحت کردن، راحت کردن، اسودن، ارمیدن، تکیه دادن، متکی بودن به
ترکیب:
(صفت)
مختصات:
(کَ دِ) (ص مف .)
الگوی تکیه:
WS
نقش دستوری:
بن گذشته
آواشناسی:
karde
منبع:
لغتنامه دهخدا
معادل ابجد:
229
شمارگان هجا:
2
دیگر زبان ها
انگلیسی
relocate | char , do , gig , kick in , perform , ramble , have , joint , rest , done
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)کلمه "کرده" در زبان فارسی به صورتهای مختلف و در معانی گوناگون به کار میرود. در زیر به برخی از نکات مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
مفهوم : "کرده" به عنوان شکل ماضی نقلی از فعل "کردن" استفاده میشود. به معنای انجام دادن یا به پایان رساندن یک عمل است.
صرف و نحوه استفاده : این کلمه به عنوان پسوند یا شکل اسم مفعول نیز استفاده میشود. مثلاً در جملاتی مانند "کارهای انجام شده" یا "دستورات صادر شده."
نکات نگارشی :
"کرده" باید با دقت در متن قرار گیرد تا معنی و مفهوم درست ارائه شود.
توجه به نوع جمله و ساختار آن در استفاده از "کرده" اهمیت دارد؛ مثلاً در جملات خبری و یا سوالی.
کاربرد در جملات :
مثال: "او کارهای زیادی کرده است."
مثال: "کودکان بازی کردند."
همنشینی : "کرده" ممکن است با حرف اضافههایی مثل "با" یا "به" هم نشین شود. مانند "کار را با دقت کرده است."
در استفاده از کلمه "کرده"، توجه به زمینه و ساختار جمله مهم است تا منظور به درستی منتقل شود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او تصمیم گرفته است که تا late به ورزش بپردازد و برای سلامتی خود بیشتر تلاش کرده است.
معلم به دانشآموزان یادآوری کرده که زمان امتحان نزدیک است و آنها باید به خوبی مطالعه کنند.
به نظر میرسد که این فیلم تأثیر عمیقی بر روی بینندگان گذاشته و بسیاری درباره آن صحبت کردهاند.
لغتنامه دهخدا واژگان مرتبط: کردن، تبدیل به زغال کردن، انجام دادن، نیمسوز شدن، نیم سوز کردن، عمل کردن، کفایت کردن، بدرد خوردن، با زوبین ماهی گرفتن، نیزهماهی گیری، سیخ زدن، خوابدارکردن، مشارکت کردن در، سهم دادن در، دارفانی را وداع گفتن، اجرا کردن، بجا آوردن، نمایش دادن، بازی کردن، پرسه زدن، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، بند بند کردن، استراحت کردن، راحت کردن، اسودن، ارمیدن، تکیه دادن، متکی بودن به