جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: کره . [ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) چون مطلق گویند مراد بچه ٔ اسب باشد. مَهر. (یادداشت مؤلف ). || بچه ٔ اسب و ستور و خرالاغ را گویند. (برهان ). بچه ٔ اسب و خر و اشتر. (آنندراج ). بچه ٔ ستور مانند اسب و خر و شتر تا یک سال و یا دو سال . (ناظم الاطباء). بچه ٔ اسب که هنوز زین ننهاده اند. بچه ٔ اسب و دیگر ستور. (یادداشت مؤلف ) : بسودی همی کره را چشم و یال که همتا بد او با سکندر بسال . فردوسی . بدو گفت قیصرکه تاریک جای بدو اندرون چون رود چارپای چنین پاسخ آورد یزدان پرست کز آن راه بر کره باید نشست . فردوسی . کمند کیانی همی داد خم که آن کره را بازگیرد ز رم . فردوسی . فضل تو رایض موفق بود نیکنامی چو کره ٔ توسن . فرخی . رایضان کرگان بزین آرند گرچه توسن بوند و مردافکن . فرخی . هر کره کاندر کمند شست بازی درفکند گشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 177). کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز بجوانی و بزور وهنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی . که خود زود بندازد این شوم کره شبانگاه در چاه هفتاد بازش . ناصرخسرو. ای گشته به مال و زور تن غره تازنده چو اسب شرزه و کره . ناصرخسرو. پند بپذیر و چو کره ٔ رمکی سخت مرم جاهل از پند حکیمان رمد و کره زشیب . ناصرخسرو. کره تا در سرای بومره است تا بصد سال همچنان کره است . سنائی . با این همه کره ٔ جهانی جز در رمه ٔ جهان چه باشی . خاقانی . چون دل از دست بدرشد مثل کره ٔ توسن نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش . سعدی . تو بر کره ٔ توسنی بدگهر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر. سعدی (بوستان ). نشاید آدمی چون کره ٔ خر چو سیر آمد نگردد گرد مادر. سعدی . - ستاغ کره ؛ کره اسب زین ناکرده .(از برهان ذیل ستاغ ) : من با تو رام باشم همواره تو چون ستاغ کره جهی از من . خفاف . - کره ٔ توسن ؛ هَیدَخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). اسب تند وتیز و جهنده . (برهان ذیل هیدخ ) : تو هیدخی و همی نهی [ ظ: نهم ] زین بر کره ٔ توسن تجاره . منجیک . رجوع به هیدخ شود. - کره خر ؛ خر کره . بیسراک . بچه ٔ خر. حُزاقی ّ. عَیر. (یادداشت مؤلف ). - || طفل نافهم . (لغت محلی شوشتر). - کره ٔ دریائی ؛ در افسانه ها اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و بروز به دریا فرومی شود. (یادداشت مؤلف ). - کره ٔ دیرتاز ؛ کنایه ازروزگار و فلک است : مده پند و خاموش یک چند روزی یله کن بدین کره ٔ دیرتازش . ناصرخسرو. - کره کردن ؛ زادن . افزودن . فزون یافتن . زیاده شدن . - کره ٔ ناگشاد ؛ بمعنی بچه ٔ اسب که هنوز بر آن سواری نکرده باشند. (آنندراج ). || مبلغی مانده در قمار که قابل قسمت میان حریفان نیست . مبلغی کمتر از واحدی که برای برد و باخت معین شده است در قمار. در اصطلاح قماربازان گویند: کره با بانک است . (یادداشت مؤلف ). - کره کردن ؛ افزودن . فزونی یافتن . || تازیانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لفظ مشترک است در هندی . - کره ٔ خاردار ؛ نوعی تازیانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تنم بی تو ازسیر گلشن فگار است مرا شاخ گل کره ٔ خاردار است . ملا مفید بلخی (از آنندراج ). || تنگ و کمربند ستور که بدان زین و پالان و جز آن را بندند. (ناظم الاطباء). || نباتی است در خراسان به بلندی دو وجب با مزه ٔ تلخ که خشک آن را مردم خراسان بهترین رشوه و کود برای زراعت شمارند. (یادداشت مؤلف ). بچه، نوزاد butter, sphere, globe, butterfat زبدة، تملق، مربى، دهن، دهن الزبدة، سمنة tereyağı beurre butter manteca burro روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی، حوزه، قلمرو، محیط، گوی، فلک، زمین، حباب، کره خاک، قطره، روغن شیر
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر