جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

[kešvar]
country  |

کشور

معنی: کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِ) ترجمه ٔ اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ٔ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است . دوم به مشتری و آن چین و ختاست . سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است . ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است . (برهان ). کشخر. اقلیم . (ناظم الاطباء) :
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه ٔ فتح وظفر خویش .
معزی .
- شش کشور ؛ شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون :
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته .
خاقانی .
- کشور پنجم ؛ ماوراءالنهر :
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم .
خاقانی .
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب .
خاقانی .
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست .
خاقانی .
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت .
خاقانی .
- کشور چارم ؛ عراق و خراسان :
ای خواجه ٔ زمین و درت هفتم آسمان
در سایه ٔ تو کشور چارم نکوتر است .
خاقانی .
- کشورهفتم ؛ اقلیم هفتم که کشور هندوستان است : اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. (راحة الصدور).
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم . هفت حصه ٔ ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان .
فردوسی .
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون .
عنصری .
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری .
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری .
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری .
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.
گویند هر دو هردو جهانند از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند.
ناصرخسرو.
صیت تو هفتاد کشور زان سوی عالم گرفت
تو بدان منگر که عالم هفت کشور یا شش است .
انوری (از آنندراج ).
خاتونی از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش .
خاقانی .
شاه تاج یک دو کشور راست لیک از لفظ من
تاجدارهفت کشور شد به تاجی کز ثناست .
خاقانی .
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .
خاقانی .
شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر التفات
هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان .
خاقانی .
شه هفت کشور برسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان .
نظامی .
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه .
نظامی .
سکندر شه هفت کشور نماند.
نظامی .
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی .
سعدی (بدایع، کلیات چ مصفا ص 613).
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .
حافظ.
|| یک ناحیت از زمین با حکومت معین . یک بخش از زمین با حکومتی خاص . مملکت . پادشاهی . در اصطلاح امروز ناحیتی تابع حکومت و نظامی خاص و حدودی معین و پایتخت مشخص و شهرها و قصبات و روابط سیاسی با ممالک دیگر. مملکت :
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.
فردوسی .
دو شاه و دو کشور رسیده بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم .
فردوسی .
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هر که بُد نامدار.
فردوسی .
بخون روی کشور بشستم زکین
همه شهر نفرین بُد و آفرین .
فردوسی .
به کشت ار برد رنج کشور زیان
چنان کن که ناید به کشورزیان .
اسدی .
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری .
کشوری را دو پادشه فره است
در یکی تن یکی دل از دو به است .
سنائی (حدیقة الحقیقه ص 508).
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فرتو از موقری .
خاقانی .
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سربالا.
خاقانی .
ای مرزبان کشور بهرامیان بحسبت
بی آستان تو دل بر کشوری ندارم .
خاقانی .
گفتم که یک دو عید بپایم بخدمتت
چون پخته تر شوم بشوم باز کشورش .
خاقانی .
موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان .
نظامی .
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت زشاه .
سعدی .
کشور آباد نگردد به دوشاه
بشکنداز دو سپهبد دو سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته .
جامی .
|| موطن . مولد. وطن . (یادداشت مؤلف ). زیستن جای :
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش بنیرو شدی
بهر جستنی در بی آهو شدی
ز کشور به دربار شاه آمدی
بدان نامور بارگاه آمدی .
فردوسی .
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست .
حافظ.
|| مردم کشور. اهالی مملکت :
وزان روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت .
فردوسی .
|| مردمان غیر لشکری . مقابل لشکر :
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
ببردنداز اینگونه مردی برش
بخندید از او کشور و لشکرش .
فردوسی .
... ادامه
872 | 0
مترادف: ارض، اقليم، خطه، ديار، سرزمين، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملك، ملكت، مملكت، ولايت
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: kišvar] ‹کشخور›
مختصات: (کِ وَ) (اِ.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: keSvar
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 526
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
country | state , nation , kingdom , territory , soil , fatherland , commonwealth
ترکی
ülke
فرانسوی
pays
آلمانی
land
اسپانیایی
país
ایتالیایی
paese
عربی
بلد | دولة , قطر , وطن , الريف , ريف , شعب , جمهور الناخبين , ريفي , قروي , أهلي , فظ , بلد أو منطقة ما
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "کشور" به عنوان یک اسم جمع و غیرجمع در زبان فارسی مورد استفاده قرار می‌گیرد و قواعد نگارشی خاصی دارد. در ادامه، به برخی از این قواعد و نکات مرتبط با استفاده از این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. استفاده در جملات:

    • "کشور" معمولاً به عنوان اسم خاص برای اشاره به کشورهای مختلف (مانند ایران، آمریکا، و ...) یا به عنوان اسم عام برای اشاره به مفهوم کشور (نظام سیاسی و جغرافیایی) به کار می‌رود.
    • مثال: "ایران کشوری با تمدن غنی است."
  2. حروف اضافه:

    • از حروف اضافه مختلفی می‌توان قبل از "کشور" استفاده کرد، مانند "در"، "با" و "به".
    • مثال: "من در کشور ایران زندگی می‌کنم."
  3. مفرد و جمع:

    • "کشور" به صورت مفرد است، اما جمع آن "کشورها" می‌باشد.
    • مثال: "کشورها باید در زمینه‌های مختلف با هم همکاری کنند."
  4. تطابق با صفت:

    • صفت‌هایی که برای توصیف "کشور" به کار می‌روند، باید از نظر جنس و عدد با آن تطابق داشته باشند.
    • مثال: "کشور زیبا" (مفرد) و "کشورهای زیبا" (جمع).
  5. استفاده در عنوان‌ها و متون رسمی:
    • در متون رسمی یا علمی، معمولاً "کشور" با دقت بیشتری استفاده می‌شود و از ادبیات خاص و محترمانه‌تری برخوردار است.
    • مثال: "کشورهای در حال توسعه باید به نیازهای آموزشی توجه بیشتری داشته باشند."

با رعایت این نکات، می‌توان کلمه "کشور" را به درستی و با نگارش صحیح در جملات و متون مختلف استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. کشور ما دارای تاریخ و فرهنگ غنی است که همواره مورد توجه گردشگران قرار می‌گیرد.
  2. بسیاری از کشورها در تلاش‌اند تا به هدف توسعه پایدار دست یابند.
  3. در این کشور، تنوع زیستی و منابع طبیعی اهمیت ویژه‌ای دارند.

واژگان مرتبط: مملکت، سرزمین، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دولت، حالت، ایالت، استان، جمهوری، ملت، امت، قوم، طایفه، خلق، پادشاهی، قلمرو پادشاهی، خاک، زمین، میهن، وطن، موطن، رفاه عمومی، اجتماع

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری