جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: کمین . [ ک َ ] (از ع ، اِمص ) پنهان شدن به قصد دشمن و ناگاه بدر آمدن . و صاحب قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی ، پس مأخوذ باشد از کمون ، در این صورت صحیح بودن استعمال با لفظ کردن و گشادن و زدن و بردن و برآوردن و گرفتن که در فارسی مستعمل است بسیار مشکل می نماید و کمین گاه درست می شود یعنی جایی که صاحب چنین حالت نشیند و به تازی قرموص خوانند. (آنندراج ). پنهان شدن به قصد محاربه با دشمنان و ناگاه به درآمدن و جای پنهان شدن را کمین گاه گویند (انجمن آرا). پنهان شدن به قصد دشمن و شکار باشد چه جای پنهان شدن را کمین گاه و به عربی قرموص خوانند. (برهان ). نهان شدن به قصد دشمن یا شکار و جای پنهان شدن را کمین گاه و به تازی قرموص خوانند،لیکن در قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی آن را کمین گویند. (فرهنگ رشیدی ). پنهانی در جایی به قصد دشمن و یا شکار. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه به در آمدن . پنهان شدگی به قصد دشمن یا صید. (از فرهنگ فارسی معین ) : از ایشان شبیخون و از ما کمین کشیدیم و جستیم هرگونه کین . فردوسی . ور ایدون که ترسی همی از کمین ز جنگ آوران و ز مردان کین . فردوسی . نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده دردشت کین . فردوسی . صد قلعه ٔ شاهانه را بر هم زدی بی کیمیا صد لشکر مردانه را گردن شکستی بی کمین . فرخی . به تنی تنها صد لشکر جنگی شکند بی شبیخون و حیل کردن و دستان و کمین . فرخی . از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین . فرخی . راه از چپ وز راست بگرفت تا از کمین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). چو پیروزگردی بترس از خدای همان از کمین مر سپه را بپای . اسدی . به زودی کشد بخت از آن خفته کین چو بیداری او را بود در کمین . اسدی . تو چرانی گوروار و شیر گیتی در کمین شیر گیتی را همی فربه کنی چون گور تن . ناصرخسرو. حوادث و آفات عارضی درکمین . (کلیله و دمنه ). در کمین شکست دلهایی دل فدای تو باد تاشکنی . خاقانی . گلبن وصل ترا خار جفا در ره است مهره چه بینی به کف مار نگر در کمین . خاقانی . روز ازپی کمین چو سکندر کشد کمان بر خیل شب هزیمت دارا برافکند. خاقانی . یکی دُر جست و دریا در کمین یافت یکی سرکه طلب کرد انگبین یافت . نظامی . قصد کمین کرده کمندافکنی سیم زره ساخته رویین تنی . نظامی . هر صفت را که محو می کردند صفتی نیز در کمین دیدم . عطار (دیوان چ نفیسی ص 188). کاین سه را خصم است بسیار و عدو درکمینت ایستد چون داند او. مولوی . تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه ٔ غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی . هاتف . - راه کسی را در کمین زدن ؛ ناگهان بر او تاختن : صد هزاران قرن پیشین را همین مستی هستی بزد ره در کمین . مولوی . - کمین به لشکر اعدا برافکندن ؛ کمین گشادن . از نهانگاه بیرون آمدن و بر دشمن تاختن : روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند. خاقانی . و رجوع به کمین گشادن شود. - کمین چیزی یا کسی نشستن ؛ در نهانگاه به انتظار او بودن : گربه کمین موش نشسته بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمین نشاندن ؛ کسی را در نهانگاه قرار دادن ، تاختن دشمن را : دوهزار سوار سلطانی ترکمان در خرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244). || (اِ) مجازاً، به معنی کمین گاه آمده چنانکه گویند: فلانی در کمین است . (از غیاث ). محلی که در آن کمین کنند. کمین گاه . (فرهنگ فارسی معین ) : به جایی یکی بیشه دیدم به راه نشانم ترا در کمین با سپاه . فردوسی . امیر محمود پسر خلف با سواران سخت گزیده و مبارز و آسوده ناگاه از کمین برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). من رستم کمان کشم اندر کمین شب خوش باد خواب غفلت افراسیابشان . خاقانی . مردان دلاور از کمین به درجستند و دست یکان یکان بر کتف بستند.(گلستان ). - از کمین به در آمدن ؛ از کمینگاه ناگاه خارج شدن . (فرهنگ فارسی معین ). کمین گشادن . و رجوع به کمین گشادن شود. - درکمین بودن ؛ در جایی مراقب دشمن یا صید بودن .(فرهنگ فارسی معین ). در کمینگاه بودن یا به قصد دشمن و شکار به انتظار فرصت بودن : مدتی متمادی می گذرد که در کمین این مرغان بوده ام . (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ). - در کمین نشستن ؛ نشستن در جای پنهان به انتظار دشمن و یا شکار. (ناظم الاطباء). || دام . (ناظم الاطباء). 1- بزنگاه، كمينگاه، مرصاد، مكمن، نخيز، نخيزگاه
2- ترصد، مخفي شدن
3- كمترين، كوچكترين
4- ناتمام، ناقص
5- پست، حقير، دون ambush, forestall, ambuscade, minimal كمين، مكمن، كمن، تربص pusuya düşürmek embuscade hinterhalt emboscada imboscata دام، کینگاه، مخفی گاه سربازانبرای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده
کلمه "کمین" در زبان فارسی به معنای پنهان شدن و خوبی از نظر واژگانی و نگارشی به شمار میآید. در اینجا چند نکته درباره قواعد فارسی و نگارشی مربوط به این کلمه ذکر میشود:
تعریف و کاربرد: "کمین" به معنی پنهان شدن یا انتظار کشیدن برای به دست آوردن فرصت است. این واژه معمولاً در متون ادبی، داستانها و توصیفهای نظامی به کار میرود.
قواعد نوشتاری:
نقطهگذاری: در جملاتی که از "کمین" استفاده میشود، نکات نگارشی مانند ویرگول، نقطه یا نقطهویرگول بر اساس ساختار جمله رعایت شود.
تکیه بر هجا: در تلفظ این کلمه، تأکید بر هجاها باید رعایت شود. "کمین" به صورت "کَمین" تلفظ میشود.
تطابق و صرف:
معمولاً "کمین" به عنوان اسم و در معانی مختلف به کار میرود و با فعلها و صفات مختلفی میتواند همراه شود. مثلاً: "در کمین دشمن نشسته بود."
نگارش صحیح: این کلمه به صورت "کمین" نوشته میشود و از نوشتارهای غلط مانند "کمين" یا "کُمین" پرهیز شود.
استفاده در جملات: میتوان از این کلمه در جملاتی مانند زیر استفاده کرد:
"او در کمین فرصتی مناسب بود."
"دشمنان در کمین بودند تا به یکباره حمله کنند."
با رعایت این نکات میتوان به نحوی درست و مؤثر از کلمه "کمین" در نوشتار خود بهرهبرداری کرد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
شکارچیان در جنگل کمین کردند تا زرافهها را به دام بیندازند.
نیروهای ویژه در محلی استراتژیک کمین زده بودند تا به دشمن حمله کنند.
در داستانهای تاریخی، قهرمانان همیشه در کمین دشمنان خود بودند تا از سرزمینشان دفاع کنند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: دام، کینگاه، مخفی گاه سربازانبرای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر