جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

[kandan]
dig  |

کندن

معنی: کندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » (کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «کنتن » (بندهش ). هندی باستان ، «کهن » ، «کهنتی » . کردی ، «کنن » . افغانی ، «کندل » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حفر کردن ، چنانکه زمین و چاه و گور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرد دینی رفت و آوردش کُنَند
چون همی مهمان در من خواست کند.
رودکی .
چو بند روان بینی و رنج تن
به کانی که گوهر نیابی مکن .
فردوسی .
از سیم چاه کندی و دامی همی نهی
بر طرف چاه از سر زلفین پرشکن .
فرخی .
در زنخدان سمن ، سیمین چاهی کندند
بر سر نرگس مخمورطلی پیوندند.
منوچهری .
و دیگر در بیابانها و منزلها رباط فرمودندی و چاههای آب کندندی .(نوروزنامه ).
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند.
خاقانی .
تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخرفرهاد نخواهی شد.
خاقانی .
و آن چه از بهر دیگران کندن
خویشتن را در آن چه افکندن .
نظامی .
- کندن چاه و چاه کندن برای کسی ؛ آن است که برای گرفتاری و در بند افکنی کسی مکر و فریبی به کار برد. (از آنندراج ).
|| نقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه پیکرش گوهرآکنده بود
میان گهر نقشها کنده بود.
فردوسی .
|| خلع چنانکه جامه را از تن . مقابل پوشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی بیشتر با مزید مقدم «بر» استعمال می شد. برآوردن . درآوردن . برکندن : یکی از شعرا پیش امیر دزدان برفت و ثنابر او بگفت فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده به در کنند. (گلستان ).
که چون عاریت برکنند از سرش
نماید کهن جامه ای در برش .
سعدی (بوستان چ فروغی ص 329).
لایق سعدی نبود این خرقه ٔ تقوی و زهد
ساقیا جامی بده وین خرقه از تن برکنش .
سعدی .
|| جدا کردن چیزی که متصل به چیزی دیگر است .(فرهنگ فارسی معین ). جدا کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدا کردن با قوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همی گوشت کند این از آن آن از این
همی گل شد از خون سراسر زمین .
فردوسی .
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر.
فردوسی .
تهمتن به تیغ و به گرز و کمند
سران دلیران سراسر بکند.
فردوسی .
بجوشید ازدیدگان خون گرم
به دندان همی کند از تنش چرم .
عنصری .
رگها ببردشان ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان .
منوچهری .
تاشکمشان ندرم تا سرشان برنکنم .
منوچهری
|| کشیدن و از بیخ برآوردن . (فرهنگ فارسی معین ). از بیخ برآوردن و کشیدن و برکشیدن . (ناظم الاطباء). قلع. برآوردن و کشیدن و برکشیدن . (از ناظم الاطباء) قلع. برآوردن از ریشه چون دندان و درخت و جز آن . بیرون کردن . برآوردن . بیرون آوردن از بن . برآوردن گیاه یا موی و امثال آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خشم آمدش و هم آنگه گفت ویک
خواست کو را برکند از دیده کیک .
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1088).
از بیخ بکند او و مرا خوار بینداخت
ماننده ٔ خار خسک و خار خوانا.
ابوشکور (از لغت نامه ٔ اسدی ص 386).
وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
و یک دو بیتک از شعر من بکن به کنند.
ابوالعباس .
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال .
حکاک .
بکند هر دو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ .
منطقی .
که کشت آن چنین پیل نستوه را
که کنداز زمین آهنین کوه را.
فردوسی .
تبر داشت مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی .
بگسترد گرد زمین داد را
بکند از زمین بیخ بیداد را.
فردوسی .
دو چیزیش برکن دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه .
لبیبی .
گفتم بلای من همه زین دیده و دلست
گفتا یکی از این دو بسوز و یکی بکن .
فرخی .
به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی .
بر او جست عذرا چو شیر نژند
بزد دست و از پیش چشمش بکند.
عنصری .
نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان
داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز.
منوچهری .
طاوس بهاری را دنبال بکندند.
منوچهری .
از پای افاضل تو کنی خار زمانه .
منوچهری .
از تیغ به بالا بکند موی به دونیم
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار.
منوچهری .
بباید کندنش از بیخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بی .
باباطاهر.
شاخ خوی بدتن گند است و زشت
بیخ خوی بد ز در کندن است .
ناصرخسرو (دیوان ص 75).
خون بناحق نهال کندن اویست
دل ز نهان خدای کندن برکن .
ناصرخسرو (دیوان ص 325).
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 335).
هرکس که شراب حسد و حقد تو نوشد
ساقی دهدش مژده به برکندن شارب .
سوزنی .
یکی خارپای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند.
سعدی .
- امثال :
من می گویم مو ندارد او می گوید بکن . (مجموعه امثال چ هند).
|| چیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
چو باز را بکند بازدار، مخلب و پر
به
روز صید بر او کبک راه گیرد و چال .
شاه سار (از فرهنگ اسدی ).
هر که زآن گل ، گلی بخواهد کند
گویم آن گل ، گل تو نیست مکن .
فرخی .
سبزیها و دیگر چیزها که مزه را شایست همه را برباید کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). || خراب کردن . (فرهنگ فارسی معین ). خراب کردن بنای عمارت و خیمه . (ناظم الاطباء).ویران کردن :
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال .
بهرامی .
دوبهره ز توران زمین کنده شد
بسا شهریار زمین بنده شد.
فردوسی .
همی سوخت شهر و همی کند جای
هر آنجا که اندر نهادند پای .
فردوسی .
قلعه ها کنده و بنشانده به هر شهر سپاه
جنگها کرده و بنموده به هر جای هنر.
فرخی (دیوان ص 144).
علی خراسان و ماوراءالنهر و ری و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نیمروز و سیستان بکند و بسوخت وآن ستد کز حد و شمار بگذشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). این نواحی بکنند و بسوزند و بسیار بدنامی حاصل آید و سه هزار درم نیابند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468). و دیوارها و شهرها کندن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). جهودان را از بیت المقدس آواره گردانید و هیکل بکند وبعد از آن چهل سال بزیست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 52).
ماری تو که هر که را ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی .
سعدی .
- امثال :
ظالم پای دیوار خود را می کند .
|| خوابانیدن چادرها برای بردن به منزل یعنی مرحله ٔ دیگر. برداشتن و برچیدن خیمه ها و چادرها. مقابل زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند.
محتشم کاشانی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| برداشتن برای جائی چنانکه کشتی یا کاروان . خطف . با تمام بنه و اثقال از جایی به جای دیگر شدن . چنانکه : کندن از بندری ؛ حرکت کردن از آنجا. اقلاع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی چون آن فتح داده بود و شاه و لشکرگاه از آنجا برکنده بود با باغ هفت اَبَز آمده بود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
|| بریدن . قطع کردن . دور شدن :
پس حیلتی ندیدم جز کندن
از خانمان خویش به یکباره .
خاقانی .
- دل کندن و دل برکندن از چیزی ؛ دل برداشتن از آن . دل بریدن از آن . ترک گفتن و روی برگردانیدن از آن :
کنون جان و دل زین سرای سپنج
بکندم برآوردم از درد رنج .
فردوسی .
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 334).
خون بناحق نهال کندن اویست
دل ز نهال خدای کندن برکن .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 335).
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
می کشم جور تو تا جهد و توانم باشد.
سعدی .
|| گریختن . (آنندراج ). رمیدن . (غیاث ). گریختن و فرار کردن . (ناظم الاطباء). || بر هم شدن . (آنندراج ). بر هم پیچیده شدن . (ناظم الاطباء). || پوست برآوردن و مقشر کردن و سلخ کردن . (ناظم الاطباء). سلخ . بازکردن پوست . بیرون کردن پوست از گوسپندکشته و جز آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مجروح کردن . خراشیدن . شخودن :
بگفت این و روی سیاوش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید.
فردوسی .
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش .
خاقانی .
|| بیرون دادن چنانکه جان را از تن : جان کندن .باد کندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبهای این معنی شود.
- آب کندن ؛ آب انداختن چنانکه ماست دست خورده .بیرون دادن آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- باد کندن ؛ تیز دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- جان برکندن ؛ قبض روح کردن ، چنانکه ملک الموت : گفت توکیستی جواب داد که من ملک الموتم گفت چکار کنی گفت جان تو برکنم . (قصص الانبیاء ص 133).
- جان کندن ؛ مردن . جان دادن . جان از تن بیرون دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جان کنم چون به فواق آیم و لرزم چو چراغ
گر چو پروانه بسوزید سزائید همه .
خاقانی .
- || احاطه شدن . (ناظم الاطباء).
- || گرفتار زحمت شدن . (ناظم الاطباء).
- کندن جان ؛ مردن . جان دادن :
جان از ره کون کنی و سازی
در کندن جان کچول و کشمیر.
سوزنی .
گفتنش کندن جان است و نوشتن غم دل
محنت خواندنش آن به که نیاری با یاد.
اثیرالدین اومانی .
- کندن جان از تن کسی ؛ کشتن او را :
تو گفتی ز تن جان ترکان بکند.
فردوسی .
... ادامه
955 | 0
مترادف: 1- حفاري، حفر، گود كردن 2- حكاكي 3- بريدن، جدا كردن، قطع كردن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (مصدر متعدی) [پهلوی: kandan]
مختصات: (کَ دَ) [ په . ] (مص م .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 124
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
dig | peel , gully , pull , pluck , gnaw , pick , rend , cut out , enucleate , evulse , gouge , incise , mine , pug , scoop , trench , channel , digging up
عربی
حفر | ملاحظة ساخرة , طالب مجتهد , تمترس , اجتهد , حرث , دفع , تعمق , لسع , برز إلى النور
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «کندن» در زبان فارسی به معنای بیرون آوردن یا جدا کردن چیزی از جایی به کار می‌رود. این کلمه به‌صورت فعل در زمان‌های مختلف و در جملات گوناگون مورد استفاده قرار می‌گیرد. در ادامه به برخی از نکات قواعدی و نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره می‌کنم:

  1. صرف فعل:

    • «کندن» به عنوان یک فعل غیرحرکتی، در زمان‌های مختلف صرف می‌شود:
      • گذشته: کندید
      • حال: می‌کند
      • آینده: خواهد کند
  2. هم‌خانواده‌ها:

    • این کلمه از ریشه "کند" است و برخی دیگر از واژه‌های هم‌خانواده آن شامل «کَند»، «کندن» و «کَنده» می‌باشد.
  3. استفاده‌های مختلف:

    • در جملات می‌توان آن را به شکل‌های مختلف به کار برد:
      • «او زمین را می‌کَند.»
      • «من باید علف‌ها را بکَند.»
      • «نوجوانان در حال کندن ریشه درختان بودند.»
  4. نحو و ساختار جملات:

    • به طور کلی، «کندن» می‌تواند به‌عنوان فعل اصلی یا فعل مضارع در جملات مختلف به کار رود. توجه به تركيب و ساختار جملات اهمیت دارد.
  5. استفاده از حروف اضافه:

    • در برخی موارد، برای بیان بیشتر، ممکن است بخواهید این کلمه را با حروف اضافه ترکیب کنید:
      • «کندن از زمین»، «کندن به بیرون» و ...
  6. جملات پرسشی و منفی:

    • «آیا او زمین را می‌کَند؟»
    • «او زمین را نمی‌کَند.»
  7. قیدها:
    • می‌توان قیدهای مختلفی به جمله اضافه کرد:
      • «او به آرامی زمین را می‌کَند.»
      • «او به سرعت علف‌ها را می‌کَند.»

با رعایت این نکات، می‌توانید از کلمه «کندن» به‌طور صحیح و مؤثر در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او تصمیم گرفت که باغچه را با دقت کند و گیاهان خشک را از ریشه بکند.
  2. هنگام کاوش در جنگل، متوجه شدیم که برخی از درختان به خاطر طوفان اخیر کنده شدند.
  3. بچه‌ها با اشتیاق مشغول کندن خاک برای کاشتن گل‌های جدید بودند.

واژگان مرتبط: کاوش کردن، فرو کردن، پوست کندن، مقشر کردن، پوست انداختن، درست کردن، کشیدن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن، چیدن، گلچین کردن، لخت کردن، ناگهان کشیدن، ساییدن، تحلیل رفتن، خاییدن، گاز گرفتن، مانند موش جویدن، باز کردن، سوار کردن، برگزیدن، جیب بری کردن، پاره کردن، دریدن، چاک زدن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن، مغزکردن، هسته دراوردن، روشن کردن، توضیح دادن، بازور بیرون کشیدن، گول زدن، با اسکنه کندن، در اوردن، بزور ستاندن، بریدن، چاک دادن، شکاف دادن، حجاری کردن، معدن حفر کردن، استخراج کردن یا شدن، میناکاری کردن، از بیخ دراوردن، بیرون اوردن، گود کردن، سنگربندی کردن، خندق زدن، شیار دار کردن

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری