جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

ge(a)ribān
collar  |

گریبان

معنی: گریبان . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از دو جزو: جزو اول در اوستا «گریوا» (گردنه ، کوه )، پهلوی «گریوک » (گردنه ، کوه )، هندی باستان «گریوا» (پشت کردن )، پهلوی «پان « » گریوی » . و جزو دوم پسوند اتصاف و حفاظت است ؛ جمعاً بمعنی محافظ گردن . بخشی از جامه که پیرامون گردن قرار گیرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل : گری ، گریبان ). چرخ . (صحاح الفرس ) (برهان ). مرکب است از لفظ گری بمعنی گردن و عنق و کلمه ٔ بان که بمعنی دارنده و حافظ باشد. (غیاث ) (آنندراج ).یقه . یخه . جرباء القمیص . (منتهی الارب ) :
پر آب ترا غیبه های جوشن
پر خاک تراچرخه ٔ گریبان .
منجیک .
چو آتش کنی زیر دامن درون
رسد دود زود از گریبان برون .
اسدی .
نبینی حرص این جهال بدکردار از آن پس
که پیوسته همی درند بر منبر گریبانها.
ناصرخسرو.
تا بدیدم دامن پرخونش چشم من ز اشک
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است .
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 597).
زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه ).
مرا نماند روزی هوای دامن گیر
که بی گناه برآید سر از گریبانم .
سوزنی .
گل ز گریبان سمن کرده جای
خارکشان دامن و گل زیر پای .
باد بدگوی تو شاها چو گریبان بی سر
وز شرف هفت فلک گوی گریبان تو باد.
مجیر بیلقانی .
دست در گریبان یکدیگر کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
تا نداند سر من تردامنی
خون دل سر در گریبان میخورم .
عطار.
سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن .
سعدی .
دشنامم داد سقطش گفتم ،گریبانم درید زنخدانش گرفتم . (گلستان ). جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده . (گلستان ).
ز بوی پیرهن مصر بیدماغ شود
صبا که راه به آن غنچه ٔ گریبان برد.
صائب (از آنندراج ).
هفت گویست گریبان ترا ز آن هفت است
عدد ارض و سماوات و نجوم سیار.
نظام قاری (دیوان ص 11).
سر با مست گریبان یقه ای با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
- از یک گریبان سر بیرون آوردن ، از یک جیب سر برآوردن ؛ با یکدیگر توأم بودن . مساوی بودن . ملازم همدیگر بودن :
حسن و عشق از یک گریبان سر برون آورده اند.
صائب .
- دست از گریبان کسی داشتن ؛ دست از او برداشتن . رها کردن وی :
گویند بدار دستش از دامن
تا دست بدارد از گریبانم .
سعدی .
- دست و گریبان یا دست به گریبان بودن با کسی ، یا چیزی ؛ دچار بودن ، مبتلی بودن به .
- دست به گریبان شدن با ؛ جدال کردن با. پنجه درافکندن به . گلاویز شدن . یخه ٔ یکدیگررا چسبیدن .
- سر از گریبان برآوردن ؛ بیدار شدن . از خواب برخاستن :
بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون
چون کمند تو فروگیرد گریبانش خناق .
منوچهری .
آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سرز گریبان برآر.
سعدی .
تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز
ماز جودت سر فکرت به گریبان تا چند.
سعدی (بدایع).
- سر بگریبان بودن ؛سر روی گریبان گذاشتن .
- || در تفکر بودن . در اندیشه بودن از روی غم یا ملالت .
- سر در گریبان بردن ؛ به فکر فرورفتن . در اندیشه شدن . بتأمل و تفکر پرداختن :
بتسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند.
سعدی (بوستان ).
- سر در گریبان عزلت کشیدن ؛ گوشه گیری اختیار کردن . انزوا جستن : سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ).
- سر در گریبان فروبردن ؛ سر روی گریبان گذاشتن .
- || بفکر فرورفتن .
- || بعالم خلسه (عرفان ) رفتن :
تردامنان چوسر به گریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم .
خاقانی .
- سر در گریبان ننگ ماندن ؛ رسوا شدن . ننگین گشتن :
همی کرد فریاد دامان بچنگ
مرا مانده سر در گریبان ننگ .
سعدی (بوستان ).
|| جَیب . (ترجمان القرآن ) : دست اندر گریبان کرد رقعه ای بیرون آورد... بخواند و باز گریبان نهاد. (تاریخ بیهقی ).
... ادامه
2035 | 0
مترادف: جيب، يخه، يقه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم) [پهلوی: girīv-pān مرکب از girīv (= گردن) + pān (ادات محافظت)] ‹گریوان›
مختصات: (گَ) (اِمر.)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: garibAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 283
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
collar
ترکی
kederli
فرانسوی
deuil
آلمانی
trauernd
اسپانیایی
duelo
ایتالیایی
lutto
عربی
الحزن
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "گریبان" در زبان فارسی به معنای لبه یا یقه لباس است که در اصطلاحات مختلف نیز به کار می‌رود. برای استفاده صحیح از این کلمه در نوشتار فارسی، به موارد زیر توجه کنید:

  1. اَعراب و شکل نوشتار:

    • کلمه "گریبان" به صورت "گریبان" نوشته می‌شود و در نگارش آن به نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری توجه کنید.
  2. صرف و نحوه کاربرد:

    • "گریبان" معمولاً به صورت اسم خاص یا غیرخاص استفاده می‌شود. برای مثال:
      • "گریبانش را گرفت."
      • "در گریبان او دست کردم."
  3. استعاره‌ها و تشبیه‌ها:

    • در زبان فارسی، این کلمه ممکن است به طور استعاری نیز به کار رود. مثلاً: "گریبان زمانه" یا "گریبان روزگار" برای توصیف شرایط سخت یا دشواری که شخص با آن مواجه است.
  4. قافیه و شعر:

    • در اشعار فارسی، "گریبان" ممکن است به عنوان قافیه یا کلمه‌ای با معنی عمیق‌تر به کار رود. به عنوان مثال، در شعرهای شاعران بزرگ می‌توان ردپایی از این واژه را مشاهده کرد.
  5. قواعد نگارشی:

    • هنگام استفاده از کلمه "گریبان" در جملات، مطمئن شوید که حرف اضافه‌ها و فعل‌ها به درستی به آن متصل شده باشند. برای مثال: "او گریبانم را گرفت."
  6. توجه به محاوره و نوشتار رسمی:
    • در محاوره ممکن است استفاده از این کلمه کمتر رسمی باشد، در حالی که در نوشتارهای ادبی و رسمی بیشتر به کار می‌رود.

با رعایت این نکات، می‌توانید به درستی از کلمه "گریبان" در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. در مهمانی، وقتی با دوستانم درباره‌ی خاطرات قدیمی صحبت می‌کردیم، یکی از آن‌ها گریبانم را گرفت و گفت که باید بیشتر به یادآوری لحظات خوب بپردازیم.
  2. هوای سرد پاییز باعث شد که او به سرعت گریبانش را بالا بکشد و به سمت خانه برود.
  3. او در اعتراض به ناعدالتی‌ها، با صدای بلند فریاد زد و گریبان مشکلات را محکم گرفت تا دیگران نیز صدای او را بشنوند.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری