جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

gazidan

گزیدن

معنی: گزیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) (از: گز + یدن ، پسوند مصدری ) پهلوی گزیتن ، کردی گزاندن و گَزتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نیش زدن است خواه با آلت باشد خواه به زبان . (برهان ). نیش زدن . (غیاث ) (آنندراج ) : کربش ، هر که رابگزد دندان در زخمگاه بگذارد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تعاض ؛ گزیدن یکدیگر را. عضاض . عَثته الحیة؛گزید او را مار. جلد الحیة؛ گزید مار. (منتهی الارب ). خدب ؛ گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). نشط؛ انشاط، گزیدن مار کسی را. (منتهی الارب ). نکز؛گزیدن مار و زدن . (تاج المصادر بیهقی ) :
مار یغنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید بلخی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 56).
زانکه زلفش کژدم است و هر که را کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای .
منوچهری .
نباید که حاسدان دولت را که ... چون کژدم که کار او گزیدن است ... سخنی ... رفته باشد. (تاریخ بیهقی ).
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
زسوراخی دوبارش کی گزد مار.
(ویس و رامین ).
ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد. (نوروزنامه ).
همچو کژدم کو گزد پای فتی
تا رسیده از وی او را آفتی .
مولوی .
|| به دندان گرفتن خواه انسان بگیرد و خواه حیوان دیگر. (برهان ). به دندان بزور گرفتن . (غیاث ). به دندان گرفتن . (آنندراج ). گاز گرفتن . ضرس ؛ گزیدن سخت . کدم ،کدمه ؛ گزیدن به دندان پیشین . لعس ؛ گزیدن به دندان . نهشه نهشاً؛ به دندان پیش گزید آن را. (منتهی الارب ) :
جهان ما سگ شوخ است مر ترا بگزد
هر آینه اگر او را نگیری ونگزی .
منوچهری .
گر سگ گزدت در آن چه گویی
سگ را بعوض توان گزیدن .
(از جامع الحکایات ).
به شرط آنکه اگر سگ شوی مرا نگزی
لعاب درنچکانی به کاسه ٔ خوردی .
سوزنی .
و آنگاه انگشت بگزید و گفت آه آه . (کلیه و دمنه ). دست خویش به دندان گزید. (مجمل التواریخ ). سگ سگ را گزد ولکن چون گرگ را ببیند هم پشت شوند. (مرزبان نامه ).
پس بدندان بی گناهان را مگز
فکر کن ازضربت نامحترز.
مولوی .
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید.
سعدی (بوستان ).
- انگشت به دندان گزیدن ؛ متحیر شدن . تأسف خوردن :
زین ستم انگشت به دندان گزید
گفت ستم بین که به مرغان رسید.
نظامی .
آنجا که دو صد بتگر چابک دستند
در پیش مثال روی تو بنشستد
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
(از تفسیر ابوالفتوح ).
- لب به دندان گزیدن ؛ دریغ خوردن . حسرت خوردن . تأسف خوردن :
ز بیم شهنشاه و باران تیر
همی لب گزیدند هر دو دبیر.
فردوسی .
چو بازارگان روی بهرام دید
شهنشاه لب را بدندان گزید.
فردوسی .
فروماند رستم چو زانگونه دید
ز راه شگفتی لب اندر گزید.
فردوسی .
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن .
ناصرخسرو.
چو دیدند آن شگرفان روی شیرین
گزیدند از حسد لبهای زیرین .
نظامی .
چه خوش گفت دیوانه ٔ مرغزی
حدیثی کز آن لب به دندان گزی .
سعدی (بوستان ).
- به دندان گزیدن پشت دست را ؛ دریغ خوردن . حسرت خوردن :
غمین شد چو افراسیاب آن شنید
همی پشت دستش به دندان گزید.
فردوسی .
بتندی سبک دست برده به تیغ
به دندان گزد پشت دست دریغ.
سعدی .
- سرانگشت گزیدن ؛ حسرت خوردن . دریغ خوردن :
دهقان به تعجب سرانگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
منوچهری .
وقت است به دندان لب مقصود گزیدن
کآن شد که به حسرت سر انگشت گزیدن .
سعدی (طیبات ).
چو برگشته دولت ملامت شنید
سرانگشت حسرت به دندان گزید.
سعدی (بوستان ).
|| مجازاًرنجیدن . (آنندراج ). آزار دادن . رنج دادن : ترشی آن [ ترشی سودای سپرز ] معده را بگزد و شهوت طعام پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و تیزی ریم مثانه را میگزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خلط تباه و بد، فم معده را خالی بیابد، او را بگزد و اندر وی اثر کند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بریدن و قطع کردن . (برهان ) (آنندراج ). || بوسیدن :
گه دست بوس کردم گه ساعدش گزیدم
لب خواستم گزیدن ترسیدم از ملالش .
خاقانی .
ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابد
هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید.
حافظ.
|| مجازاً، عذاب دادن . کیفر رساندن : و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من و بر خداوند من بیرون میائید که حق تعالی شما را بگزد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). || ترسیدن . واهمه نمودن . (برهان ) (آنندراج ).
... ادامه
960 | 0
مترادف: اختيار كردن، انتخاب كردن
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (مصدر متعدی) [پهلوی: vičītan] ‹گزاییدن›
مختصات: (گُ دَ) (مص م .)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 91
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
عربی
عضة | لدغ , أكل , لسع , مضغة , ألم شديد , لقمة , وجبة طعام , عض , قضم , ثبت , أمسك , خدع , تشبث , قرص , إستحوذ على , لذع , يعض
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "گزیدن" در زبان فارسی به معنای انتخاب کردن یا برگزیدن است و در برخی موارد به معنای نیش زدن نیز استفاده می‌شود. در ادامه به بررسی قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه می‌پردازیم:

  1. صرف فعل: "گزیدن" یک فعل بی‌ قاعده است و در زمان‌های مختلف به شکل‌های متنوعی صرف می‌شود. به عنوان مثال:

    • حال: می‌گزید (او گزید)
    • گذشته: گزید (او گزید)
    • آینده: خواهد گزید
  2. نقش واژه‌ها: "گزیدن" می‌تواند به عنوان فعل اصلی جمله و یا به عنوان فعل کمکی در جملات شرطی و تحکمی استفاده شود.

  3. استفاده از پیشوند و پسوند: با اضافه کردن پسوندهایی مانند "-ید" و "-ن" به این فعل، می‌توان حالت‌های مختلفی از آن ساخت. به عنوان مثال:

    • "گزینش" به معنای انتخاب و برگزیدن
    • "گزین" به معنای انتخاب‌شده
  4. نکات نگارشی:

    • در نگارش رسمی فارسی، باید توجه داشت که واژه‌ها به درستی و به شکل استاندارد نوشته شوند.
    • فاصله‌گذاری مناسب بین واژه‌ها و جملات نیز حائز اهمیت است.
  5. جملات نمونه:
    • او در شرایط دشوار، بهترین گزینه را گزید.
    • زنبور عسل به گل‌ها گزید.

در نهایت، "گزیدن" نمونه‌ای از تحولی است که کلمات در زبان فارسی می‌توانند از نظر معنا و کاربرد پیدا کنند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او به دلیل ورود ناگهانی ملخ‌ها به باغ، مجبور به گزیدن روش‌های جدید برای محافظت از گیاهانش شد.
  2. وقتی گربه به پایش گزید، متوجه شد که چقدر حساس و زود رنج است.
  3. تصمیم‌گیری در مورد آینده‌اش مثل گزیدن بین دو راه متفاوت بود که هر یک مزایا و معایب خود را داشت.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری