جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

gul
cheat  |

گول

معنی: گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .کانا. پَپِه . پَخمه . چُلمَن . خُل . چِل . آب دندان . (یادداشت مؤلف ). اَبِک . اَخرَق . اَخلَف . اَدعَب . اَرعَب . اَرعَل . اَعشَر. اَعفَت . اَلفَت . اَنوَک . اَورَه . بائک . تِلِقّاعَة. جَخ ّ. جِنعاظ. جِنعَظ. جَلَنفَع. حائن . خالِف . خالِفَة. خَباجاء. خَبِج . خَرِق . خَطِل . خَلِط. خَولَع. خُنفُع. خَوقاء. دائق . داحِق . داعِکَه . دانِق . دُرَینَة. دُعبوب . دُعبوس . دَعثَر. رِجرِجَة. رَدیغ. رَطی . رَفِل . رَقیع. رَهدَل . رُهدُل .رِهدِل . زَبون . ضاجِع. ضَبیس . ضَبَغطی . ضَبَغطَری . ضَعیف . طُرقَة. طُغامَة. طِمُل . طَنَخَة. عَباماء. عَتاهَة. عَثول . عَجاج . عَدیم . عَفِک . عَفکَل . عَفَلَّط. عفلیط. عَنکَد. غَبین . غَبی . (منتهی الارب ). غافِل (نصاب الصبیان ). (منتهی الارب ). غِر. غِرَّة. غَریر. غُمُر. غُمر. غَنثَر. غُنثُر. کَنتَح . کَنثَح . لِباج . لُطَخَه . لَغب . لَغوب . لَفیک . لُقّاعَة. لَطّیخ . مَأج . مارِغ . مُضّاغَة. مَضجوع . مَطّاخ . مُغَمَّر. مَفَج . مَنطَبَة. مِرّیخ . نُغبُق . نُغنُع. وَجب . وَغبَة. (منتهی الارب ). وَغد. (المنجد). وَغم . (منتهی الارب ). وَقب . یَهفوف . هُبَکَة. هِبَنَّق . هِبَنَّک . هُجاءَة. هِجرَع . هِجع. هِجعَة. هِرج . هَرِش . هِرز. هِطل . هُکعَة. اَهفاء. هِلبَوث . (منتهی الارب ) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی پایت لنگ .
خطیری (از لغت فرس ).
از قاضی احمد به ادب کردن آن گول
نوبت به دگر ماند و دگر ماند و دگر ماند.
سوزنی .
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول .
مولوی .
آن زنی میخواست تا با مول خود
جمع گردد پیش شوی گول خود.
مولوی .
گوئی که بفهم از من آن را که توان فهمید
بر گول چنین خود را نادان نتوان کردن .
حیاتی گیلانی (از بهار عجم ).
احمق مائق ؛ گول بیهوش .(منتهی الارب ). اَخرَق ؛ گول و نادان در کار. اَرعَن ؛مرد گول زود سخن فروهشته گوش . اِستِغباء؛ گول شمردن کسی را. اِستِعاش ؛ گول شمردن کسی را. اَضوَط؛ مرد گول و خرد زنخ و کژ زنخ . اءَعثی ̍؛ مرد گول گرانجان . اِهفاء؛ مرد گول بی خرد. اَولَق ؛ مرد گول . خَجّاجَه ؛ مرد گول نادان . خَضاض ؛ مرد گول . خُبتُل ؛ مرد گول و شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم . خَلباء؛ زن گول . خَلبَن ؛ زن گول . دائق ، مائق ؛ سخت گول . داق ، دَوق ، دَواقِة، دَوَی ؛ مرد گول و ملازم جای خود. ظَیاءَة؛ مردگول . عُسقُد؛ گول . عَنفَک ؛ گول از مرد و زن . غَثیثَة؛ گول بی خیر. فَدِش ؛ مرد گول و نادان در کار. قَشَع؛ گول بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردید. لُعبَة؛ گول بی خرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. مُجَع؛ گول که چون نشیند برنخیزد. مِعزال ؛مرد سست و گول . هُنَّباء؛ زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. هَبَنَّق . گول کوتاه بالا.هبنک ، هَوف ؛ مرد تهی بی خیر و گول و بددل . هَوک ؛ گول با اندکی زیرکی . (منتهی الارب ). || لوچ . (لغت فرس اسدی ) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول .
قریعالدهر (از لغت فرس ).
|| سرگردان و گم شده :
دل مخوان ای پسر که دول بود
آنکه در چاه خلق گول بود.
اوحدی .
|| (اِ) جغد. (فرهنگ سروری ). و آن پرنده ای است منحوس که در ویرانه ها و خرابه ها به سر برد و بیشتر شبها پرواز کند. (برهان قاطع). بوم . کوف . یوف . جغد. بیقوچ . بیقوش . || بازی . || فریب . (بهار عجم ). مکر و فریب . (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا نویسد: در اصل به این معنی نیامده ولی شهرت یافته .
... ادامه
399 | 0
مترادف: 1- ابله، ابله، احمق، پخمه، كم عقل، كم هوش، كندفهم، نادان، وغب 2- بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فريب، فند، كلك، نيرنگ
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (اِ.)
الگوی تکیه: S
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: gul
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 56
شمارگان هجا: 1
دیگر زبان ها
انگلیسی
cheat | deception , illusion , bilk , gull , cajolement , cajolery , crimp , humbug , jape , goo
ترکی
aptal
فرانسوی
idiot
آلمانی
narr
اسپانیایی
tonto
ایتالیایی
scemo
عربی
خداع | غش , غشاش , احتيال , المحتال , شىء زائف , البرومس عشب , خدع , احتال , يغش
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "گول" در زبان فارسی به عنوان یک اسم و یا فعل استفاده می‌شود و به معانی مختلفی اشاره دارد. برای استفاده صحیح از این کلمه، رعایت چند نکته نگارشی و دستوری ضروری است:

1. جایگاه کلمه در جمله:

  • اسم: "گول" به معنای فریب یا نیرنگ به‌کار می‌رود. مثلاً: "او به گول دوستانش افتاد."
  • فعل: به معنی فریب دادن است. مثلاً: "او نمی‌خواهد کسی را گول بزند."

2. نکات نگارشی:

  • لحن و فصاحت: در نوشته‌های رسمی یا ادبی، بهتر است از واژه‌های مرتبط و هم‌معنا استفاده شود. مثلاً "فریب" به جای "گول".
  • توجه به ساختار جملات: در جملات پیچیده، از بکار بردن "گول" در جایگاه مناسب اطمینان حاصل کنید تا معنای جمله به‌طور کامل منتقل شود.

3. نکات ارتباطی:

  • صریحت کلام: زمان استفاده از "گول"، دقت کنید که منظور شما به‌وضوح برای مخاطب مشخص باشد.

4. مثال‌های کاربردی:

  • ارزش‌های منفی: "آدم‌های ناباب می‌توانند گول‌تان بزنند."
  • هشدار: "هر گولی نشانه‌ای از نیرنگ است."

به طور کلی، کلمه "گول" به عنوان واژه‌ای با ابهام‌های معنایی خاص و استفاده‌های متفاوت، نیاز به دقت در انتخاب و کاربرد در جملات دارد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. او همیشه سعی می‌کند دیگران را با وعده‌های توخالی گول بزند.
  2. در بازی‌هایی مثل شطرنج، برخی بازیکنان می‌توانند حریفان خود را با حرکات فریبنده گول کنند.
  3. گاهی اوقات انسان‌ها به راحتی تحت تأثیر تبلیغات قرار می‌گیرند و گول می‌خورند.

واژگان مرتبط: فریب، متقلب، ادم متقلب و فریبنده، فریب دهنده، محیل، فریبکاری، اغفال، تقلب، نیرنگ، وهم، خیال، خیال باطل، خیال واهی، حیله، چرند، مرغ نوروزی، نوعی رنگ خاکستری کمرنگ، ساده دل، یاعو، یاغو، چاپلوسی، ریشخند، ریشخند کردن، مداهنه، چین، جعد موی، مانع، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، شوخی فریب امیز، لطیفه، شوخی، طعنه

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری