جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

larzān
shaky  |

لرزان

معنی: لرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) :
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو این بدیدم گفتم
خه که جز از مسکه خود ندادت مادر.
منجیک .
به بند اندرآمد سر و گردنش
به خاک اندرافکند لرزان تنش .
فردوسی .
یکی مشت زد بر سر و گردنش
بخاک اندرافتاد لرزان تنش .
فردوسی .
چو برداشت پرده ز در هیربد
سیاوش همی بود لرزان ز بد.
فردوسی .
چو خشم آورد کوه ریزان شود
سپهر از بر خاک لرزان شود.
فردوسی .
بشد موبد و پیش او دخت شاه
همی رفت لرزان و دل پرگناه .
فردوسی .
خروشید [کاوه ] و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر بپای .
فردوسی .
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه ٔ صدستون .
فردوسی .
دو پاکیزه ازخانه ٔ جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید.
فردوسی .
تن پهلوان گشت لرزان چو بید
شد از جان کیخسرو او ناامید.
فردوسی .
تنش گشت لرزان و رخساره زرد
همی رفت گریان و دل پر ز درد.
فردوسی .
شد آن پادشازاده لرزان ز بیم
هم اندر زمان شد دلش بر دو نیم .
فردوسی .
بفرمود تا بسته را پیش اوی
ببردند لرزان و پر آب روی .
فردوسی .
چو زو این شنیدند لرزان شدند
ز اندیشه بر خویش پیچان شدند.
فردوسی .
بسی چاره جست و ندید اندر آن
همی بود پیچان و لرزان بجان .
فردوسی .
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد
پر از خون جگر لب پر ازباد سرد.
فردوسی .
سر نره دیوان چو دیو سپید
کزو کوه لرزان بود همچو بید.
فردوسی .
گاه چون برگ رزان اندر خزان لرزان شود
گاه چون باغ بهاری پر گل و پر بر شود.
فرخی .
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
عنصری .
بشکنی بر خویشتن تا نرخ عنبر بشکنی
خویشتن لرزان کنی تا نرخ مشک ارزان کنی .
عنصری .
من که آلتونتاشم اینک بفرمان عالی میروم سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ . (تاریخ بیهقی ص 81).
چون من به بیان بر زبان گشایم
لرزان شود آفاق و لؤلؤ ارزان .
ناصرخسرو.
لرزان به تن چو دیو گرفته
پیچان به جان چو مار گزیده .
مسعودسعد.
طائفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده . (کلیله و دمنه ).
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست .
خاقانی .
بر اهل کرم لرز خاقانیا
که بر کیمیا مرد لرزان بود.
خاقانی .
سلطان فلک لرزان از بیم اذاالشمس است
آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را.
خاقانی .
بدیدم زرد رویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد.
خاقانی .
ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد
رایتش چون کوه پابرجای باد.
خاقانی .
دلی بوده از غم چو سیماب لرزان
چو سیماب از آن جابجا میگریزم .
خاقانی .
تا که لرزان ساق من برآهنین کرسی نشست
می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من .
خاقانی .
چو ده عاق فرزند لرزان که هر یک
ز آزار پیری پشیمان نماید.
خاقانی .
ده انگشت چنگی چو فصاد بددل
که رگ جوید از ترس و لرزان نماید.
خاقانی .
تن قلعها پیش پولاد تیغش
چو قلعی حل کرده لرزان نماید.
خاقانی .
سهی سروش فتاده بر سر خاک
شده لرزان چنان کز باد خاشاک .
نظامی .
بوی کزان عنبر لرزان [یعنی گیسو] دهی
گر بدو عالم دهی ارزان دهی .
نظامی .
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی را تو لرزانی ز جاش
هر دو جنبش آفریده ٔ حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس .
مولوی .
ای بسا کس فریفته است این سیم
که تو لرزان برو چو سیمابی .
سعدی .
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست .
حافظ.
مَرمَر؛ لرزان از هر چیز. خلیج ؛ لرزان بدن . (منتهی الارب ). هِرکَولَة و هِرکُولَة، زن لرزان سرین . (منتهی الارب ). مثخبج ؛ لرزان گوشت .
- ترسان و لرزان ؛ از اتباع ، با ترس و لرز.
... ادامه
829 | 0
مترادف: لرزنده، لغزان، مرتعش
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (لَ) (ق .)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: larzAn
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 288
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
shaky | wobbly , unsteady , vibrant , wonky , palsied , unstable , shuddery , tottery , Quakerish , shivery , trembly , trepid
ترکی
titriyor
فرانسوی
tremblement
آلمانی
zittern
اسپانیایی
sacudida
ایتالیایی
tremante
عربی
متزعزع | متقلقل , ذو صدوع , مرتعش , راجف , متداعي , متوعك , متقلب , مترنح , متداع للسقوط , هش
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "لرزان" در زبان فارسی به معنای ناآرام، متزلزل و بی‌ثبات است. از لحاظ قواعد و نگارش، این کلمه به چندین صورت مورد استفاده قرار می‌گیرد:

  1. املا: کلمه "لرزان" به صورت صحیح به همین شکل نوشته می‌شود. توجه داشته باشید که حروف آن باید به درستی کنار هم قرار گیرند.

  2. فعل و صفت: "لرزان" به عنوان صفت به کار می‌رود و می‌تواند برای توصیف افراد، اشیاء یا وضعیت‌ها استفاده شود. به‌عنوان مثال: "آب شیر لرزان بود."

  3. فعل: ریشه این کلمه "لرز" است و از آن می‌توان فعل‌هایی مثل "لرزیدن" یا "لرزاندن" را ساخت.

  4. ترکیبات: "لرزان" می‌تواند در ترکیب‌های مختلف مانند "صدای لرزان"، "دست لرزان" و غیره به کار رود.

  5. نحو: این کلمه می‌تواند به‌عنوان صفت محدود کننده یا توصیفی برای اسم‌ها استفاده شود.

پیشنهاد می‌شود در هنگام استفاده از این کلمه به زمینه و معنا دقت کنید تا به‌خوبی نشان‌دهنده مفهوم مورد نظر باشد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. وقتی به قله کوه رسیدیم، پاهایمان به خاطر خستگی لرزان بود.
  2. صدای لرزان او نشان می‌داد که از صحبت کردن در جمع خجالت می‌کشد.
  3. در شب طوفانی، نور شمع به خاطر بادهای شدید لرزان و نامشخص می‌شد.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری