جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: له . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) : هرچه بستاند از حرام و حرج از بهای نماز و روزه و حج یا به له یا به منگ صرف کند برف را یار دوغ و ترف کند. سنائی . با له و منگ عمر خویش هدر. سنائی . دولت آنراست در این وقت که آبش از له صلت آنراست در این شهر که نانش از بنگ . سنائی . || بوی . (جهانگیری ). مطلق بوی را گویند، خواه بوی خوش و خواه بوی بد. (برهان ) : هر یکی را ز سیلی و له تاز سبلت و ریش و خایگان گنده . سوزنی . من چه گفتم کجا بماند دل که دلم له نبرده رفت از کار. مولوی . || درخت ناجو را گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان ). ناژو. || جخج . جخش . خرک ، جخش چیزیست که بگردن اهل فرغانه و ختلان برآید چون بادنجانی و درد نکند و بزبان ما آن را له گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ذیل لغت جخش ) . || سیلاب . (به لهجه ٔ طبری ). || لَه ْ یا لِه ْ. پسوند که مثل علامت تصغیر می نماید:زنگله . چراغله . چرخله . کندوله . لوله . جغله . کوتوله .خپله . || مزید مؤخر امکنه واقع شود: مشتله . مشوله . ملاله . جدیله . بتیله . ابله . بوله . 1- آبگز، فاسد، لهيده
2- پاشيده، خرد، شكسته، كوبيده، كوفته
3- مضمحل pro, crown عاهرة محترفة، لاعب محترف، وجهة النظر المؤيدة، طليعة ezmek écraser zerquetschen aplastar schiacciare بخاطر