جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمر وان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن . منوچهری . سرنگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هریکی با شکم حامل و پر ماز لبی . منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نه به دستش در خم ونه به پایش در عطف نه به پشتش در پیچ و نه به پهلو در ماز. منوچهری (یادداشت ایضاً). هر آن مرغ کز وی به پرواز شد ز زخمش سر کوه پر ماز شد. اسدی (یادداشت ایضاً). یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ به کف داشت وز رنج ناسود هیچ اسدی . - ماز بر ماز ؛ شکن بر شکن . لابرلا : تنش بدهمه ناز بر ناز بر برو غبغبش ماز بر ماز بر. فردوسی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ماز ماز ؛ شکن شکن . چین چین . پیچ پیچ : آن خداوندی که حکمش گر به مازل بر نهی پهلوی او یک بدیگر برنشیند مازماز. منوچهری (از آنندراج ). || شکاف و تراک دیوار را نیز گفته اند. (برهان ). به معنی شکاف نیز آمده . (آنندراج ). درز و شکاف که در دیوار افتد. (صحاح الفرس ). کاف بود یعنی شکاف که اندر چیزی افتد از چوب و در و دیوار و غیره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 169). ماز شکافی بود در دیواریا در چیزی دیگر که به کاف ماند و گویند ماز است اندر او. (حاشیه ٔ لغت فرس ایضاً) : به شمشیر شیران پر از ماز ترگ زگرز دلیران به پرواز مرگ . اسدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بعضی گویندشکاف و تراکی است که از چوب بر دیوار و غیر آن افتد. (برهان ). || ناو: الصنبور، نایژه ٔ دستک مشک و ماز که بدان آب در حوض شود. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مازو بود. (لغت فرس چ اقبال ص 186). مخفف مازو هم هست و آن چیزی باشد که پوست را بدان دباغت کنند و یک جزو از اجزای سیاهی باشد. (برهان ). مخفف مازو. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مازو. (ناظم الاطباء) = مازو= مازون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به طعم شکّر بودم به طبع مازریون چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز. مخلدی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ور به درویشی زکاتت داد باید یک درم طبع را از ناخوشی چون مازومازریون کنی . ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ). || داروی مسهل . || نام یکی از داروهایی که با آنها مرکب می سازند. (ناظم الاطباء). 1- آژنگ، چين، شكن، شكنج
2- مازن، مازو، مازوج
3- ترك، رخنه، شكاف
4- مازن، مازو، مازه، گل كاو labyrinth تيه، مؤهل، تجويف الأذن، مشكلة، متاهة labirent labyrinthe labyrinth laberinto labirinto
کلمه "ماز" در زبان فارسی به عنوان یک اصطلاح خاص، معمولاً به مناطق یا مقاصد خاصی اشاره میکند. اگر شما به دنبال قواعد نوشتاری و نگارشی برای این کلمه هستید، توجه به نکات زیر میتواند مفید باشد:
حروف و نوشتار: کلمه "ماز" با حروف "م"، "ا" و "ز" نوشته میشود و به این شکل بهدرستی خوانده میشود.
استفاده صحیح در جملات: مانند هر واژه دیگری، این کلمه باید در متن و جمله بهدرستی مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثال: "ماز یک منطقه زیبا در شمال کشور است."
نقش واژه: "ماز" میتواند به عنوان اسم خاص (در صورتی که به منطقه خاصی اشاره کند) استفاده شود. در این صورت، ممکن است نیاز به بزرگنویسی داشته باشد.
نکات نگارشی: اگر "ماز" در وسط یا پایان جمله قرار بگیرد، باید توجه کنید که جملات از نظر گرامری صحیح و منسجم باشند. به عنوان مثال: "ما به ماز سفر کردیم، جایی که زیبایی طبیعت خیرهکننده است."
معنی و مفهوم: مطمئن شوید که مخاطب با معنی کلمه آشنا است. در صورت نیاز، توضیحی درباره کلمه میتوانید ارائه دهید.
اگر سوالات خاصتری درباره کلمه "ماز" دارید یا اگر به دنبال اطلاعات بیشتری هستید، لطفاً بفرمایید!
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در تعطیلات تابستانی، ما به یک پارک تفریحی رفتیم و در ماز بزرگ آن ساعات زیادی را گذراندیم.
حل کردن مازهای پیچیده به تمرکز و دقت زیادی نیاز دارد.
او به همراه دوستانش تصمیم گرفتند که در مسابقه ماز شرکت کنند و از مهارتهای خود استفاده کنند.