جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: متحد. [ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (ع ص ) (از «و ح د») یکی شده . (آنندراج ). پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده . (ناظم الاطباء) : پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب ، لب او دو نیمه بود. (قراضه ٔ طبیعیات ص 46). جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان های مردان خداست . مولوی . باشد که طالب و مطلوب متحدباشند. (اوصاف الاشراف ). - متحدالزمان ؛ یک زمان . (فرهنگستان ایران ). - متحدالشکل ؛ هم شکل . همسان . - متحدالمآل ؛ بخشنامه . (فرهنگستان ایران ). - متحد شدن ؛ پیوسته شدن ، متفق شدن و یکی گشتن . (ناظم الاطباء) : و فرونریزد تا به روزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است ... (قراضة طبیعیات ). - متحد کردن ؛ پیوسته و متصل کردن و متفق نمودن و یکی کردن . (ناظم الاطباء). - متحد گردیدن ؛ متحد شدن : و چون آتش بدو متحد و متداخل گردد بیاض ضوء او بر سرخی غالب گردد. (قراضه ٔ طبیعیات ). موتلف، متفق، هماهنگ، هم پيمان، هم دل، همراه، هم راي، هم عهد متخاصم، مخالف united, unified, allied, integrated, federate, confederate, conjunct, married موحد، متحد، مرتبط، موصول، ملتحم، متكتل، متآلف، متصل پیوسته، متشکلازقطعات مرتبط، منسوب، وابسته، هم پیمان، متفق، موتلف، متصل، بهم پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده
... ادامه
601|0
مترادف:موتلف، متفق، هماهنگ، هم پيمان، هم دل، همراه، هم راي، هم عهد