جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: محتشم . [ م ُ ت َ ش َ ] (ع ص )دارای حشمت . بااحتشام . باحشمت . (از منتهی الارب ). زبردست و توانا و بزرگ و دارای خدم و حشم بسیار. (ناظم الاطباء). صاحب خدم و حشم . (غیاث ). با شوکت و دبدبه .بشکوه . باشکوه . باشکه . باجلالت . باعظمت : هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه از خردمنش محتشمان را حدثان است . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10). بربط تو چو یکی کودککی محتشم است سر ما زان سبب آنجاست که او را قدم است . منوچهری . و پادشاهان محتشم راحث باید کرد بر برافراشتن بناء معالی . (تاریخ بیهقی ص 391). این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی ص 125). بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان محتشم بودند. (تاریخ بیهقی ص 264). و اگر بزرگی و محتشمی گذشته شدی وی [ ابوالمظفر برغشی ] به ماتم آمدی . (تاریخ بیهقی چ 2 فیاض ص 458).... چنان بودکه عیب محتشمی یا عیب دوستی ترا معلوم شود. (منتخب قابوسنامه ص 47). چون نکنم بر کسی ستم نبود حشمت آن محتشم به کار مرا. ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 125). به داد و دهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم . ناصرخسرو. حجام به خانه ٔ محتشمی خواست رفتن . (کلیله و دمنه ). در ضبط فرمان آن شاهنشاه محتشم ... آمد. (کلیله و دمنه ). کهتر از فر مهان نامور است بیدق از خدمت شه محتشم است . خاقانی . حاصل شش روز کن چون توئی از هفت چرخ بر تو سزد تا ابد ملک جهان محتشم . خاقانی . به جباری مبین در هیچ درویش که او هم محتشم باشد بر خویش . نظامی . محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خون سگالش کن . نظامی . اوفتاد از کمی نه از بیشی محتشم تر کسی به درویشی . نظامی . بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد. سعدی . برفتند و گفتند و آمدفقیر به تن محتشم در لباس حقیر. سعدی . - محتشم شدن ؛ با حشمت شدن . جلال و شکوه یافتن : به داد ودهش جوی حشمت که مرد بدین دو تواند شدن محتشم . ناصرخسرو. سیمجوریان برافتادند و کار سپاهسالار، امیر محمود، قرار گرفت و محتشم شد. (تاریخ بیهقی ص 205). خود چه زیانت کند گر بقبول سگی عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم . خاقانی . - محتشم گشتن ؛ با حشمت و بزرگوار شدن : ز کژگویی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت . نظامی . || شخص موجه و سرشناس وبزرگ ناحیتی : بر راه ترشیز زد چون بدانجارسید محتشم آن از کزلی التماس استرداد آن جماعت کرد. (جهانگشای جوینی ). || گاه صفت اشیاء نیزواقع گردد در معنی با جلال و شکوه : اما خانگاهی محتشم است همچون حرمی از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رحمه اﷲ. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 146). بدیدم من آن خانه ٔ محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه . معروفی . 1- جليل، باحشمت، شكوهمند، شوكتمند، محترم، مهتر، بزرگ
2- توانگر، ثروتمند، متمول سادة
کلمه "محتشم" در زبان فارسی به معنای باحیا و با وقار است. در زیر به چند نکته نگارشی و قواعد مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
نوشتار صحیح: این کلمه باید به صورت "محتشم" نوشته شود و از املای آن نباید استفاده نادرست شود.
نوع کلمه: "محتشم" صفت است و میتواند به عنوان وصف برای افراد یا موضوعات با ویژگیهای خاص به کار رود.
جملات مثال:
او فردی محتشم و باوقار است.
مراسم با حضور مهمانان محتشم برگزار شد.
قواعد صرفی: این کلمه ممکن است در ترکیب با اسمهای دیگر بهکار رود و میتواند به صورت جمع نیز استفاده شود مانند "محتشمان".
توجه به محتوای کلام: هنگام استفاده از این کلمه، دقت کنید که به بافت و زمینه جملات شما تناسب داشته باشد و نگرش مثبت و احترامآمیز به فرد یا موضوع مورد نظر منتقل کند.
بهطور کلی، استفاده مناسب و بهجا از کلمات موجب غنای متن شما خواهد شد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
محتشم با لباسهای سنتی و زیبا، در میان جمعیت جلب توجه میکند.
رفتار محتشم او در مهمانی، همگان را تحت تأثیر قرار داد و مورد تحسین قرار گرفت.
در شعرهایش، روح محتشم به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده است.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر