جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: محو. [ م َح ْوْ ] (ع مص ) پاک کردن نبشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب ). مَحَّی . (منتهی الارب ). پاک کردن حروف و نقوش را از لوح و جز آن . (غیاث ) (آنندراج ). دور کردن چنانکه نوشته و نقش از لوح . پاک کردن نوشته از لوح . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ستردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (مجمل اللغة). زدودن . طمس . (منتهی الارب ). پاک کردن . (مجمل اللغة). زائل و معدوم کردن . نفی کردن . از میان بردن . از میان برداشتن ؛ ماحی ، نبی صلی اﷲ علیه وسلم بدان جهت که محو کرد کفر را به وسیلت ذات آن حضرت . (منتهی الارب ). || پاک گردیدن . محا هو؛ پاک گردید (لازم و متعدی است ). (منتهی الارب ). انمحاء. || (ص ) معدوم . ناپدید. نابود : سایه ای شو تا اگر خورشید گردد آشکار تو چو سایه محو خورشید آئی و محرم شوی . عطار. شیر را چون دید محو ظلم خویش سوی قوم خود دوید او پیش پیش . مولوی . || در تداول فارسی زبانان ، واله و آشفته و عاشق . شیفته و عاشق و دیوانه . (غیاث ) : محو جمال او شد؛ شیفته و عاشق جمال او گشت . به نقش کلک تو محوند قدسیان طالب چکیده ٔ گهر است این نه زاده ٔ رقم است . طالب آملی (آنندراج ). - محو و مات ؛ واله و حیران . رجوع به همین ماده در جای خود شود. || (اِمص ) نزد صوفیه عبارت است از ازاله ٔ وجود بنده و اثبات اشاره است به تحقق آن بعد از محو، و محو و اثبات مضافند با مشیت ازلی و متعلق به ارادت لم یزلی «یمحو اﷲ مایشاء و یثبت و عنده ام الکتاب » (قرآن 39/13). محو را سه درجه است ادنی و وسطی و قصوی . و در مقابله ٔ هر محوی اثباتی است . (نفایس الفنون ). رجوع به این ترکیبات در ذیل همین ماده شود. دفع اوصاف عادت است آنچنانکه در برابر آن بنده از عقل و خرد دور ماند و او را کردار و گفتاری آید که از خرد برنخیزد مانند مستی از شراب . (تعریفات جرجانی ). و گفته اند محو ازالت علت است . (تعریفات ). مقابل اثبات . (یادداشت مرحوم دهخدا). به اصطلاح صوفیان گم و نابود و زائل و معدوم شدن اوصاف و عادات بشری است . (غیاث ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید، نزد صوفیه عبارت است از محو اوصاف طبیعت چنانکه اثبات بر پا داشتن احکام بندگی است و این صفت سزاوار است که بر سه راه ادامه یابد، محو هر گونه لغزش در آشکار؛ محو غفلت در پنهان و محو علت و هر گونه بیماری از دل (کذا فی شرح عبداللطیف للمثنوی ). و در مجمع السلوک فرماید، محو عبارت است از دور کردن اوصاف نفوس و اثبات عبارت است از ثابت کردن اوصاف نفوس و اثبات عبارت است از ثابت کردن اوصاف قلوب ، پس کسی که دور کرده است به صفات حمیده پس او صاحب محو و اثبات است . و بعضی گویند محو دور کردن رسوم اعمال است به نظر کردن ، نظر فنا سوی نفس خویش و آنچه صادر شود از نفس ، و اثبات ثابت کردن رسوم به اثبات اﷲ و آن قائم است به حق نه بنفس خود. و گویند محو دور کردن اوصاف است و اثبات ثابت کردن اسرار، قال اﷲ تعالی یمحواﷲ ما یشاء و یثبت ، گفته اند یعنی محو می فرماید خدای غفلت را از دلهای عارفان از اینکه پیوسته خدای را به یاد آرند و از یاد غیر حق غفلت ورزند و ثابت می فرماید خدای بر زبان مریدان ذکر خالق را پس محو و اثبات هر کس را به اندازه ای که سزاوار آن باشد فراهم است و محق پایه اش بالاتر و برتر از محو می باشد، چه محو از خود اثر و نشانه باقی گذارد اما از محق اثر و نشانه هم باقی نماند (انتهی کلامه ). و از شیخ عبدالرزاق کاشی منقول است که محق فناء وجود عبد است در فعل حق ، شعر: اول محو است طمس ثانی آخر محق است اگر بدانی ... (کشاف اصطلاحات الفنون ). گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم . ناصرخسرو. - محو ادنی ؛ یکی از درجات سه گانه ٔ محو است و در اصطلاح تصوف محو صفات ذمیمه و احوال سیئة است . (نفایس الفنون ). - محوالجمع؛ محو حقیقی . در اصطلاح صوفیه عبارت است از فنای کثرت خلقیه در وحدت الهی . فناء کثرت در وحدت . (تعریفات ). - محوالعبودیة ؛ محو عین العبد و آن اسقاط اضافه ٔ وجود است به اعیان . (تعریفات ). - محو قصوی ؛ یکی از درجات سه گانه ٔ محو است و آن محو ذات است . - محو وسطی ؛ یکی از درجات سه گانه ٔ محو است . و آن محو مطلق صفات حمیده و ذمیمه است . (نفایس الفنون ). 1-اسم
2- زايل، معدوم، منهدم، نابود، نيست
3- ازبين بردن، زدودن، ستردن
4- امحا، پاك، زدوده، محذوف
5- مدهوش
6- نسخ
7- اضمحلال، زوال، نابودي
8- ناپيدا، ناپديد، پنهان، نهان
9- غرق، غرقه
10- مجذوب صحو، پيدا elimination, abolition, obliteration, erasure, suppression, effacement, fading قضاء، إزالة، حذف، تخلص من، طرد، إقصاء عن حذف، رفع، طرد، زدودگی، لغو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات، خرابکاری، حک، جای پاک شدگی، تراشیدگی، فرونشانی، توقیف، جلو گیری، قمع، موقوف سازی
کلمه "محو" در زبان فارسی به عنوان فعل و اسم میتواند به کار برود و در موارد مختلف معانی متفاوتی دارد. در زیر به برخی از نکات دستوری و نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
نقش گرامری:
فعل: "محو" میتواند به عنوان فعل به معنای ناپدید کردن یا از بین بردن چیزی استفاده شود.
اسم: "محو" به معنای از بین رفتن یا زوال نیز میتواند به کار رود.
صرف فعل:
صرف فعل "محو" در زمانهای مختلف به صورت زیر است:
زمان حال: محو میکنم، محو میکنی، محو میکند
زمان گذشته: محو کردم، محو کردی، محو کرد
زمان آینده: محو خواهم کرد، محو خواهی کرد، محو خواهد کرد
استفاده در جملات:
میتوان از کلمه "محو" در جملات به صورتهای مختلف استفاده کرد:
"او تمام یادداشتها را محو کرد."
"صحنهی غروب در نظرش محو شد."
نکات نگارشی:
کلمه "محو" باید با دقت و در مکان مناسب استفاده شود. برای مثال، در متون ادبی ممکن است بار معنایی و احساسی متفاوتی داشته باشد.
از نظر نوشتاری، حروف کلمه به درستی باید نوشته شود و به هیچ عنوان نمیتوان آن را به اشتباه نوشت.
هممعنیها و مترادفها:
هممعنیهایی نظیر "نابود"، "از بین بردن" و "زوال" ممکن است در متنهای مختلف مورد استفاده قرار گیرند.
با توجه به این نکات، میتوانید کلمه "محو" را در نگارشهای خود به نحو صحیح و مؤثر به کار ببرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در هنگام غروب آفتاب، همه چیز در جلو چشمانم محو شد و فقط زیبایی طبیعت باقی ماند.
زمانی که او به یاد خاطرات کودکیاش افتاد، صورتش محو شادی و nostalgia گردید.
با گذشت زمان، جزئیات آن حادثه در ذهنش به تدریج محو و فراموش شد.