جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤلف ). آفرین . تحسین . تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید ترا گر به گنج اندر زیان آید همی . رودکی . تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار. رودکی . بتا نخواهم گفتن تمام مدح را که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری . رودکی . ستاینده ٔ شهریاران بدی به مدح افسر نامداران بدی . فردوسی . هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بود زآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود. عنصری . ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم . بدری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین . (تاریخ بیهقی ص 277). استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. (تاریخ بیهقی ص 276). متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است . (تاریخ بیهقی ص 391). تا سخنم مدح خاندان رسول است تابعه طبع مرا متابع و یار است . ناصرخسرو. از شرف مدح تودر کام من گرد عبیر است و لعابم گلاب . ناصرخسرو. چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا که جز در مدح پیغمبر نشد نیکوسخن حسان . ناصرخسرو. و این بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلی قاهری قصیده ای است . (کلیله و دمنه ). فلک خاک در میراست و من هم از آن مدحش به آب زر نویسم . خاقانی . قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان گردون در او مرکب گیتی در او مصور. خاقانی . فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دیدکرد مدح شهش امتحان . خاقانی . هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح . مولوی . || (اِ) مدیحه . اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص ) ستودن . ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. (از اقرب الموارد). - مدح آوردن ؛ مدح کردن . ستودن . - مدح الموجه ؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید: آن کند کوشش تو بر اعدا که کند بخشش تو بر دینار. مفید بلخی . ز رشک ساعدش در خون نشسته ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل . ؟ (آنندراج از مطلعالسعدین ). مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دونوع ستایش حاصل آید. (از جامعالصنایع). رجوع به استتماع شود. - مدح بما یشبه الذم ؛ رجوع به مدح شبیه به ذم شود. - مدح خواندن ؛ مدیحه خواندن : بر آتش هر که مدح تو خواند جز طوبی و ضیمران ندیدت . خاقانی . تاج امان بایدت پای شهنشاه بوس نشره ٔ جان بایدت مدح منوچهر خوان . خاقانی . - مدح ساختن ؛مدح کردن . مدیحه گفتن : فیض کف شهریار خلقت گل تازه کرد بلبل کآن دید ساخت مدح کف شهریار. خاقانی . - مدح سرودن ؛ مدح کردن . مدح گفتن . - مدح شبیه به ذم ؛ آن است که گوینده مدح را به نحوی آغاز کند که شنونده نخست گمان برد که وی می خواهد ذم کسی کند ولی در پایان سخن دریابد که مقصود او مبالغه در مدح بوده است ، مانند:«فلانی هیچ عیبی ندارد جز اینکه دروغ نمی گوید» یا: به زلف کژمژ لیکن به قد و قامت راست به تن درست و لیکن به چشمکان بیمار. (بدیع تألیف همائی از فرهنگ فارسی معین ). - مدح کردن ؛ ستودن . توصیف و تمجید کردن . ستایش کردن . مکارم و فضایل و صفات نیک کس را بازگفتن : نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند. خاقانی . هر که مدح تو به چیزی کند که در تو نباشد چون از تو برنجد ذم توبه چیزی کند که در تو نباشد. (از تاریخ گزیده ). - مدح گستردن ؛ مدح کردن : ای حجت زمین خراسان زه مدح رسول و آل چنین گستر. ناصرخسرو. - مدح گفتن ؛ ستودن . مدح کردن . به شعر کسی را ستودن : بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری . رودکی . چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر زآنکه نیست سیمت باری سمم فرست . منجیک . به صد سال اگر مدح گوید کسی نگوید یکی از هزار علی . ناصرخسرو. همچنین از دور عاشق باش و مدحش بیش گوی درد سر کمتر ده ایرا برنتابد بیش از این . خاقانی . گفت مدحی مرا که از هر حرف همه در خوشاب می چکدش . خاقانی . گر به زر گویمت مدح آنم که بت بر خدای غیب دان خواهم گزید. خاقانی . حرامش باد ملک و پادشاهی که پیشش مدح گویند از قفا ذم . سعدی . آفرين، تحسين، تكريم، تمجيد، مدحت، ثنا، ستايش، مديح، مديحه، منقبت، نعت قدح eulogy, announcing مديح، تأبين، تسبيحة، تقريظ مداحی، ستایش، تشویق، مدیحهسرایی، ستایشگری
کلمه "مدح" در زبان فارسی به معنای ستایش و توصیف مثبت کسی یا چیزی به کار میرود. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی، نکات زیر را مد نظر قرار دهید:
نحوهی کاربرد:
"مدح" را میتوان به عنوان اسم به کار برد: "مدح پیامبر در این شعر بسیار زیباست."
همچنین میتوان از "مدح" به عنوان فعل استفاده کرد: "او در این جلسه به مدح کارهای خوب همکارانش پرداخت."
تطابق جمع و فرد:
در صورتی که بخواهید از "مدح" به صورت جمع استفاده کنید، میتوانید از واژه "مدایح" استفاده کنید: "مدایح شعرای برجسته آثار ماندگاری دارند."
استفاده از صفات:
میتوان از صفات مختلف برای توصیف "مدح" استفاده کرد: "مدح بلند، زیبا، عالی، و همچنین مدح صادقانه و بیغرض."
قواعد نگارشی:
در نوشتن، به بهترین نحو جملهبندی کنید و دقت کنید که "مدح" در متن به صورت مناسب و به دور از تکرار بیمورد باشند.
هنگام نوشتن متون ادبی یا شعری، میتوانید از تکنیکهای بیانی خاصی چون تشبیه و استعاره در کنار "مدح" استفاده کنید.
نقل قول و ارجاع:
در صورتی که محتوای مدح را از شخص یا منبع خاصی نقل میکنید، حتماً به آن ارجاع دهید: "چنان که حافظ در دیوان خود به مدح دوستانش میپردازد."
با رعایت این نکات، میتوانید به درستی و با حفظ قواعد فارسی از کلمه "مدح" در نوشتههای خود بهره ببرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
شاعر در اشعارش به مدح و ستایش دوستان خود پرداخته است.
در مراسم سالگرد، سخنران به مدح شخصیتهای تاثیرگذار در تاریخ کشور پرداخت.
مدح و ثنای خوبان، دلها را به نور عشق و محبت روشن میکند.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر