license
98
4720
100
معنی کلمه مرد معنی واژه مرد
معنی:
مرد. [ م ُ رِدد ] (ع ص ) آرزومند جماع . (منتهی الارب ). مرد آزمند جماع . (آنندراج ). مرد بسیارشهوت . (از متن اللغة). || مردی که بی زنی او یا سفرش دراز کشیده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مردی که دوران تنهائی و عزوبتش طولانی شده . ج ، مَرادّ. (از متن اللغة). || مرد خشمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مردالوجه ، غضبان . (متن اللغة). || دریای بسیارموج . (منتهی الارب ). || ماده شتری که پستان و فرج او از نشستن بر زمین نمناک آماسیده باشد. (از منتهی الارب ). اردت الناقة، اشرق ضرعها و وقع اللبن فیه ؛ ورم ضرعها و حیاؤها من کثرةالشرب . (از متن اللغة). || گوسپند که پستان برآورده و شتر که به خوردن آب بسیار گران گردیده باشد. ج ، مَرادّ. (از منتهی الارب ). آن اشتر که پستان وی پرشیر بود و نزدیک به زادن باشد. (مهذب الاسماء).آبستنی که زمان زادنش نزدیک شده و شکم و سینه هایش برآمده باشد. (از متن اللغة). رجوع به معنی قبلی شود.مترادف اسم، شخص، انسان، بشر، زوج، شوهر، همسر، فحل، نر، نرينه، جوانمرد، غيور، رجل، مرء، اهل، شايسته، لايق ، جسور، جراتمند ، دلير، شجاع، مبارز ، گرد، پهلوان، قهرمان ، حريف متضاد انثي، زن نااهل، نالايق
1- جسور، جراتمند
2- دلير، شجاع، مبارز
3- گرد، پهلوان، قهرمان
4- حريف انگلیسی man, guy, husband, fellow, chap, groom, playmate, gink, hidalgo, manly, valiant, braveعربی رجل، إنسان، الإنسان، شخص، البشر، المرء، بشر، غلام، خادم، زوج قرين، التابع، زود بالجندترکی adamفرانسوی hommeآلمانی mannاسپانیایی hombreایتالیایی uomoمرتبط مردی، فرد، یارو، فرار، گریز، شوی، کشاورز، گیاه پرطاقت، رفیق، آدم، دوست، بچه، شکاف، مشتری، جوانک، ترک، فک، داماد، مهتر، همبازی، یار، پا، کس، وجود، آقا، مردانه، مردوار، دلیرانه، دلاور، تهمتن، نیرومند، دلیر، غیور، سلحشور، مردن
مترادف:
اسم، شخص، انسان، بشر، زوج، شوهر، همسر، فحل، نر، نرينه، جوانمرد، غيور، رجل، مرء، اهل، شايسته، لايق ، جسور، جراتمند ، دلير، شجاع، مبارز ، گرد، پهلوان، قهرمان ، حريف
متضاد:
انثي، زن نااهل، نالايق
1- جسور، جراتمند
2- دلير، شجاع، مبارز
3- گرد، پهلوان، قهرمان
4- حريف
ترکیب:
(اسم) [پهلوی: mart]
مختصات:
(مَ) [ په . ] (اِ.)
الگوی تکیه:
S
نقش دستوری:
اسم
آواشناسی:
mard
منبع:
لغتنامه دهخدا
معادل ابجد:
244
شمارگان هجا:
1
دیگر زبان ها
انگلیسی
man | guy , husband , fellow , chap , groom , playmate , gink , hidalgo , manly , valiant , brave
عربی
رجل | إنسان , الإنسان , شخص , البشر , المرء , بشر , غلام , خادم , زوج قرين , التابع , زود بالجند
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)در زبان فارسی، کلمه "مرد" به معنای فرد بزرگسال مذکر است و در نگارش و استفاده از آن، میتوان به چند نکته مهم اشاره کرد:
استفاده صحیح : کلمه "مرد" بهطور معمول برای اشاره به جنسیت مذکر و به معنی فرد بزرگسال استفاده میشود. در متون ادبی، اجتماعی و علمی بهکار میرود.
تعدد و جمع :
جمع کلمه "مرد"، "مردان" یا "مردها" است.
مثال: "مردان این دیار با افتخار زندگی میکنند."
قید و صفت :
این کلمه میتواند با قیدها و صفتهای مختلف همراه شود.
مثال: "مرد شجاع"، "مرد خوب".
نقطهگذاری :
مانند سایر کلمات، "مرد" نیز باید در جملات از نظر نقطهگذاری صحیح و مناسب قرار گیرد.
مثال: "آن مرد در بازار ایستاده بود."
قید زمان و مکان :
میتوان کلمه "مرد" را به سادگی در جملات با قیدهای زمان و مکان بهکار برد.
مثال: "مرد در صبح زود به کار رفت."
تعبیر و افعال :
کلمه "مرد" میتواند در ترکیب با افعال مختلف بهکار رود.
مثال: "مرد دوید"، "مرد فکر کرد".
این نکات میتوانند به نگارش صحیح و مؤثر کلمه "مرد" در متنهای فارسی کمک کنند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مردی با لباسهای رسمی به مهمانی آمد و جلب توجه کرد.
آن مرد همیشه به دیگران کمک میکند و مهربانی را در جامعه ترویج میدهد.
مردان و زنان باید در کنار هم برای دستیابی به اهداف مشترک تلاش کنند.
لغتنامه دهخدا واژگان مرتبط: مردی، فرد، یارو، فرار، گریز، شوی، کشاورز، گیاه پرطاقت، رفیق، آدم، دوست، بچه، شکاف، مشتری، جوانک، ترک، فک، داماد، مهتر، همبازی، یار، پا، کس، وجود، آقا، مردانه، مردوار، دلیرانه، دلاور، تهمتن، نیرومند، دلیر، غیور، سلحشور، مردن