جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مرو. [ م َرْوْ ](اِ) نوعی از ریاحین و آن را اقسام می باشد. (منتهی الارب ). اسم جنس است انواع ریاحین را و بطور مطلق «مرماحوز» (مرماخوز) است ، یک دانه ٔ آن مروة باشد. نوعی از ریاحین . (دهار) (از اقرب الموارد). گیاهی باشد خوشبو که آن را مروخوش نیز خوانند و عربان ریحان الشیوخ و حبق الشیوخ خوانند. (از جهانگیری ) (از برهان ). خودروی وی کم بود و هیئت برگ او آن است که دراز بود و اطراف او تیز باشد و نبات او درشت بود و بوی او به بوی تیسوم مشابه بود و گل او کبود بود و آنچه مزروع بود گل او را کبودی از دشتی کمتر باشد و او را مروماحور گویند، تخم این هر دو نوع از شهدانه خردتر بود و یک جانب او پهن باشد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). اسم جنس است ریاحین را و انواع او هریک بنامی مخصوص ، و برابرون و خزامی و اقحوان و لسان الثور نیز اطلاق میکنند، و از مطلق او مراد نوع خوشبوی او است که مرماحوز باشد. و اصناف مرو چهار است و نزد بعضی پنج . (از مخزن الادویه ). کنیچه . (بحر الجواهر). جنسی از حی العالم . (مفاتیح ). تب بر. توفیل .(منتهی الارب ). سپرم دشتی . اسم جنس است انواع ریاحین را و چون مطلق گویند مراد مرماحوز است ، اعشی گوید: و آس و خیری ة و مرو و سوسن ِ. (از اقرب الموارد). - تخم مرو ؛ دانه ٔ مرو است . بزرالمرو، تخم کنیچه . (بحر الجواهر). - سرخ مرو ؛ بقله ٔ یمانیه . - سفید مرو؛ بقله ٔ یمانیه . - مرو آزاد ؛ مرمازاد. (فهرست مخزن الادویه ). - مرو اردشیران ؛ قسمی گل خوشبوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). - مروالتلال ؛ مرماطوس . (فهرست مخزن الادویه ). و مرماطوس مرو بری است و قسمی از مرو سفید که مرماهوس خوانند. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود. - مروالهرم ؛ مرماهوس . (فهرست مخزن الادویه ). و مرماهوس مرو سفید و مرو تلخ است . - مرو بری ؛مرماطوس . (فهرست مخزن الادویه ). - مرو تلخ ؛ مرماهوس . (فهرست مخزن الادویه ). مروالهرم . رجوع به مروالهرم و فهرست مخزن الادویه شود. - مرو جبلی ؛ مرماخوز. (فهرست مخزن الادویه ). - مروخوش ؛ مرو. رجوع به مروخوش در ردیف خود شود. - مرو خوشبو ؛ برسفانج . رجوع به برسفانج شود. - مرو سفید ؛ مرماموس . (فهرست مخزن الادویه ). زغبر. مروالهرم .مرو تلخ . - مرو شیرین ؛ مرماحوز. (فهرست مخزن الادویه ). - مرو عَریض ؛ خافور. - مروماحوزی ؛ قسم شاهسپرم . رجوع به مروماحوزی در ردیف خود شود. maro مارو maro maro maro maro maro
کلمه "مرو" در زبان فارسی به معنای "نرو" است و از لحاظ دستوری و نگارشی قواعد خاصی دارد. در زیر به توضیحات مربوط به این کلمه میپردازیم:
جنس کلمه: "مرو" فعل است و به شکل فعل امر (آمور) به کار رفته است. این فعل در زبان فارسی به معنای نهی از حرکت یا عدم رفتن استفاده میشود.
صرف فعل: فعل "رفتن" در حالت نهی به صورت "مرو" در میآید. به طور عموم، برای فعلهای بیقافیه در زبان فارسی، برای ساختن فعل نهی، پسوند "نرو" به "رو" اضافه میشود.
نقطهگذاری: زمانی که "مرو" در جملهای به کار میرود، معمولاً به دنبال آن علامتهای نگارشی مانند ویرگول یا نقطه قرار میگیرد. به عنوان مثال: "مرو، زیرا هنوز کاری داری."
استفادههای مختلف: این کلمه در مکالمات روزمره و ادبی به کار میرود و میتواند بار معنایی مختلفی داشته باشد، از جمله نهی دوستانه، جدی یا عاطفی.
هجاء و تلفظ: "مرو" به صورت [mæɾu] تلفظ میشود و در نوشتار فارسی به دو صورت رسمی و محاورهای استفاده میشود.
با توجه به این موارد، میتوان گفت که کلمه "مرو" یک فعل کاربردی و مهم در زبان فارسی است که در قالب جملات مختلف به کار میرود.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مرو به آنجا که نمیخواهی بروی، زیرا هر جا پاک امانتی است.
اگر ناامید هستی، مرو در تاریکی و به دنبال نور بگرد.
مرو از کنار این ملاقات، زیرا هر لحظهای میتواند تغییرات بزرگی به همراه داشته باشد.