جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی است که دریابند با قوه ٔچشائی . طَعب . انواع مزه ها عبارتند از: شیرین ، تلخ ، شور، ترش ، دِبش ، لب ترش ، گس ، تند، زبان گز، مَلَس ، لب شور، شورمزه ، ترش و شیرین ، میخوش ، مُزّ : رنگ و مزه بوی و شکل هست در این خاک تا ز درون گونه گون بریزد بیرون . ناصرخسرو. چندین هزار بوی و مزه و صورت بر دهریان بس است گوا ما را. ناصرخسرو. چون یافتش مزه ترش و ناخوش و ان مغز تلخ باز بدوی اندر. ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 504). وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه ابر و باد اینک نمکها پیش خوان افشانده اند. خاقانی . - بامزه . رجوع به بامزه شود. - بدمزگی . رجوع به بدمزگی شود. - بدمزه . رجوع به بدمزه شود. - بی مزگی .رجوع به بی مزگی شود. - بی مزه . رجوع به بی مزه شود. - ترش مزه ؛ که مزه ٔ ترش دارد. دارای طعم ترش . - تلخ مزه ؛ دارای طعم تلخ . که مزه ٔ تلخ دارد: نخستین قدح به دشخواری خوردم که تلخ مزه بود. (نوروزنامه ). و رجوع به تلخ شود. - تندمزه ؛ دارای طعم تند و تیز. - خوش مزگی ؛ خوش طعمی . رجوع به خوش مزگی شود. - خوش مزه ؛ خوش طعم و خوش چاشنی و گوارا و خوش آیند در ذائقه و لذیذ.(ناظم الاطباء). دارای طعم خوش . و رجوع به خوش مزه شود. - راست مزه . رجوع به راست مزه شود. - شورمزه ؛ دارای طعم شور. - شیرین مزه ؛ دارای طعم شیرین . - مزه ٔ پسین ؛ آخرین مزه ٔ طعام . خُلفة. (منتهی الارب ). و رجوع به خلفة شود. - مزه ٔ دهن کسی را دانستن (فهمیدن ) و یا مزه ٔ دهان کسی را چشیدن ؛ فهمیدن نظر و عقیده ٔ او درباره ٔچیزی . نیت او را دریافتن . - مزه ٔ کاه دادن ؛ کنایه از بی مزه بودن . - امثال : آشپز که دو تا شد آش یا شور است یا بی مزه . || ذوق . (ناظم الاطباء). حس ذائقه . ذائقه . مذاق . چشش . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را. ناصرخسرو. || طعم خوش . لذات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گاو در بغداد آید ناگهان بگذرد از این سران تا آن سران زانهمه عیش و خوشیها و مزه او نبیند غیر قشر خربزه . مولوی . - مزه دادن ؛خوش طعم بودن . خوش مزه بودن . طعم خوش داشتن : - امثال : خیزی هرکس به دهان خودش مزه می دهد . || نقل [ ن ُ / ن َ ] که با شراب خورند جهت تغییر ذائقه .مزه ٔ شراب . زاکوسگا. نقل شراب . سپندانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سبزیها و دیگر چیزها که مزه را شایست همه را بر باید کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). - امثال : مزه ٔ لوطی خاک است . - مزه ساختن ؛ مزه کردن ،تنقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لذّة. (منتهی الارب ) (دهار). لذت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) : چو فرزند باشد بیابد مزه ز بهر مزه دور گردد بزه . فردوسی . نه از خواب و از خورد بودش مزه نه بگسست از چشم او نایزه . عنصری . بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر. ناصرخسرو. شما تشنه ٔ آب شهوات و مزه ها می باشید. (معارف بهأولد). ایشان در خوشیهای فسرده ٔ خود مستغرق اند و از خوشیها و مزه های من بی خبرند. (معارف بهأولد). نیست در کار ز تکرار بزه لیک آن می برد از کارمزه . جامی . نکوهیده ده کار برده گروه نکوهیده تر نزد دانش پژوه ... دگر دانشومند کو از بزه نترسد چو چیزی بود بامزه . ؟ - مزه یافتن ؛ التذاد. لذت بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سود. فاید. منفعت : مردمان را منفعت بسیار است در [ شراب ] ولیکن بزه او از نفع بیشتر است . خردمند باید که چنان خورد که مزه ٔ او بیشتر از بزه بود تا بر او وبال نگردد. (نوروزنامه ). || تمتع. بهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی یاد کرد از گناه و بزه ندانست از آن زندگانی مزه . فردوسی . ورا از تن خویش باشد بزه . بزه کی گزیند کسی بی مزه . فردوسی . بوالحسن و بوالعلا نیز آمدند و هم از این طرز جواب بکتغدی بیاوردند و هر دو فرزند پسر و دختر را به امیر سپرده و گفته که او را مزه نمانده است از زندگانی که چشم و دست و پای ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662). اکنون خود را گویم چون ترا مزه ای نیست از عالم حیوانی از اﷲ بخواه تا این هستیت را محو کند. (معارف بهأولد). مجبور خود نام با خود دارد یعنی بی مراد و بی چاره و عاجز و بی مزه . (معارف بهأولد). آدمی هر چند زیرکتر باشد عیب بین تر باشدلاجرم بی مزه تر باشد و با رنجتر باشد. (معارف بهأولد). || شیرینی . طعم شیرین : مزه اندر شکر و بوی به مشک اندر هر دو از بهر تو مانده ست چنین پنهان . ناصرخسرو. || چاشنی . (ناظم الاطباء). || خوشی . شیرینی . فرح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فان گفت مرا اکنون مزه ٔ زندگانی برفت و پادشاهی بکار نیاید. (مجمل التواریخ والقصص ). تا مزه ٔ همه چیز را از خود برنگیرم به مزه ٔ تو ای اﷲ نرسم . (معارف بهأولد). - بامزه ؛ مفرح . خوشی آور. فرحناک : جیحون خوش است و بامزه و دریا از ناخوشی و زهر چو طاعون است . ناصرخسرو. - بی مزه ؛ ناخوش آیند : این رهگذری بیقرار و زشت است زین بی مزه تر مستقر نباشد. ناصرخسرو. || سرور. شادی : و این عشق ها و مزه ها تو میدهی . (معارف بهاء ولد). - بامزه ؛ مسرور. شادان . خوش : اگر چه دلم بود از آن بامزه همی کاشتم تخم رنج و بزه . فردوسی . - امثال : مزه ٔ هر شوخی یکدفعه است . || تعجب . شگفتی . غرابت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مزه در این جاست که با اینهمه کارهای زشت خود رامستحق ستایش نیز میداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || طراوت . زیبائی . خوبی : چو خورشید آید به برج بُزه جهان را ز بیرون نماند مزه . ابوشکور. || اجر. پاداش : ادراکات من دست آموزاﷲ است و مزه از اﷲ میگیرم . (معارف بهأولد). 1- طعم
2- چاشني
3- لذت
4- ذائقه
5- لوس
6- گزك، نقل
7- لطيفه، شوخي، جوك taste, flavor, zest, savor, gusto, relish, sapor, sapour, smack, flavour, savour طعم، ذوق، نكهة، حاسة الذوق، تصبيرة، مقدار قليل يذاق، تذوق، ذاق tatmak goût schmecken gusto gusto سلیقه، چشایی، ذوق، طعم و مزه چشی، چاشنی، مزه وبو، خوش مزگی، خوش طعمی، رغبت، میل، بو، حس ذائقه، احساس، درک، ماچ، ضربت، صدای سیلی یا شلاق، چشیدن مختصر
... ادامه
451|0
مترادف:1- طعم
2- چاشني
3- لذت
4- ذائقه
5- لوس
6- گزك، نقل
7- لطيفه، شوخي، جوك
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر