جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

mošarraf
honored to visit  |

مشرف

معنی: مشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . افراشته . بلند. رفیع. سرکوب . افراخته شده . بلندبرآمده و نمایان . (از ناظم الاطباء).
- جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (ناظم الاطباء).
- قبر مشرف ؛ گور بلند که به سنگ و مانند آن بنا شده باشد و هو منهی عنه . (ناظم الاطباء).
- مشرف بودن ؛ سرکوب بودن . بلند و نمایان بودن . (از ناظم الاطباء).
|| به معنی دیدورشونده و از بالا نگاه کننده وبر بالا شونده و خبردار. (آنندراج ). بر بالا شونده و خبردار. (غیاث ). از بالا به زیر نگرنده . (ناظم الاطباء).
- مشرف بر دریا و مانند آن ؛ عبارت از عمارتی که بر لب آب واقع شود گویا دریا را می بیند. (آنندراج ) : و امیر صفه فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا صفه ٔ سخت بلند و پهناور خورد بالا مشرف بر باغ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349).
|| مفتش و دیده ور. ناظر. نگرنده . بیننده . (از ناظم الاطباء). خبردهنده ، منهی . کسی که به نهان و آشکار خبرها به دست آورده به فرمانروای خویش رساند : چون نام اریارق بشنید [ قاضی شیراز ] و دانست که مردی با دندان آمد بخواست تا آنجا عامل و مشرف فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). بر ایشان [ لشکر لاهور ] جاسوسان و مشرفان داری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). معتمدان من با وی بوده اند پوشیده ، چنانکه وی ندانست و از آن مشرف و صاحب بریدان نیز بودند. (تاریخ بیهقی ص 409). گفت دانم که چه اندیشیده ای ما را بر تو مشرف به کار نیست و حال وشفقت و راستی تو سخت مقرر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 488).
تا که مشرف اوست اجرام فلک را از فلک
آن دو پیر نحس رحلت کرده اند از بیم او.
خاقانی .
وآن دگر مشرف ممالک بود
باج خواه همه مسالک بود.
نظامی (هفت پیکر ص 121).
هزارت مشرف بی جامگی هست
به صد افغان کشیده سوی تو دست .
نظامی .
ارکان دولت و اعیان حضرت را باید که مشرف حال نهانی برگمارد. (سعدی ).
- مشرف بودن ؛ جاسوس بودن . مخبر بودن . مراقب بودن تا هرچه اتفاق افتد خبردهد : و تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف باشد و هرچه رود، می باز نماید تا ثمرات این خدمت بیابد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). ولایت بلخ و سمنگان وی [ حاجب غازی ] داشت و کدخدایش سعید صراف در نهان بر وی مشرف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). بوالحسن را گفت تو با بوالعلاء طبیب نزدیک بکتغدی روید و پیغام مرا با بکتغدی بگوئید و بوالعلاء مشرف باشد. (تاریخ بیهقی ص 660).
- مشرف کردن ؛ جاسوس و خبردهنده ساختن کسی را. مراقب و مواظب کسی یا چیزی کردن کسی را : تو آن را گوش دار و جواب آن را بشنو که تو را مشرف کردیم تا با ما بگویی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 660). هرکه را شغلی بزرگ فرماید، باید که در سر یکی را بر او مشرف کند، چنانکه او نداند. (سیاست نامه ).
|| کسی که سرافرازی می کند و مهربانی می نماید. (ناظم الاطباء). || مراقب . ناظر :
چون مشرف است همت بر رازم
نفسم غمی نگردد از آزم .
مسعودسعد (دیوان ص 363).
|| نویسنده که بالای نویسندگان متعین شود تا از خیانت ایشان خبردار بوده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || صاحب منصبی در خزانه که تصدیق می کند درستی حساب را. (ناظم الاطباء). ناظر اعمال دفترداران و محاسبان : و در آن دو سه روز پوشیده ، بومنصور مستوفی را و خازن مشرفان و دبیران خزانه را بنشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و به خانه ٔ بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نماز دیگر سخنها بخواست مقابله کرد [ خواجه احمد حسن ] با آنچه خازنان سلطان و مشرفان نبشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 154).
مشرفان قدرم حسب مراد
چون ندانند به دیوان چه کنم .
خاقانی .
صرف کرد آن همه به بیخوفی
فارغ از مشرفان و مستوفی .
نظامی .
مستوفی عقل و مشرف رای
درمملکت تو کارفرمای .
نظامی (لیلی و مجنون ص 37).
کیل ارزاق جهان را مشرفی
تشنگان فضل را تو مغرفی .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 306).
چو مشرف دو دست از امانت بداشت
بباید بر او ناظری برگماشت .
(بوستان ).
ور او نیز درساخت با خاطرش
ز مشرف عمل برکن و ناظرش .
(بوستان ).
|| مشرف در دوره ٔ صفویه به معنی ناظر به کار رفته است ، چون : مشرف آبدارخانه . مشرف ایاغیخانه . مشرف بیوتات . مشرف توپخانه .مشرف خزانه . مشرف جباخانه . مشرف حویجخانه . مشرف شربتخانه . مشرف شعربافخانه . مشرف ضرابخانه . مشرف قورخانه و غانات . و رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی شود. || قریب و مستعد شدن ظهور امری از خیر یاشر. (غیاث ) (آنندراج ). نزدیک . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): مشرف به سقوط؛ نزدیک به افتادن . (یادداشت ایضاً).
- مشرف بر مرگ ؛ بیمار سخت که امید زیستن ندارد گویا که مرگ را می بیند. (آنندراج ). نزدیک به مرگ :
قدم چون رنجه فرمودی ز بالینم مرو زودت
بغایت مشرفم بر مرگ بنشین یکدمی دیگر.
عرفی (از آنندراج ).
- مشرف شدن به اجل ؛ نزدیک شدن به مرگ : در حینی که مشرف شده بود به اجل ضرورت خویش و ملحق گردانید او را به پدران او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309).
... ادامه
832 | 0
مترادف: 1-صفت 2- مفتخر، سرافراز 3- بلندپايه 4- آستان بوسي، شرفياب
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) [عربی]
مختصات: (مُ شَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: moSarraf
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 620
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
honored to visit | dominant , predominant , overlooking
ترکی
görmezden gelen
فرانسوی
surplombant
آلمانی
mit blick
اسپانیایی
con vista a
ایتالیایی
affacciato
عربی
مطلة
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «مشرف» در زبان فارسی به معنی «مراقب» یا «ناظر» و همچنین «کس یا چیزی که بر چیزی تسلط دارد» استفاده می‌شود. برای نگارش و استفاده صحیح از این واژه، چند نکته وجود دارد:

  1. نحوه استفاده:

    • «مشرف» به عنوان صفت به کار می‌رود. مثلاً: «او مشرف بر امور است.»
    • این کلمه می‌تواند در ترکیب با سایر کلمات نیز استفاده شود. مثلاً: «مشرف بر مکان»، «مشرف به وضعیت».
  2. جنس و تعداد:

    • این کلمه در زبان فارسی، صفتی است که برای افراد یا اشیاء می‌تواند مذکر یا مؤنث باشد، اما به صورت جمع نمی‌توان به کار برد.
  3. آیا باید تغییر شکل بدهد؟:

    • «مشرف» به صورت مفرد و در حالت نکره به کار می‌رود. در صورت نیاز به بیان جمع آن، می‌توان از «مراقبان» یا «ناظران» استفاده کرد.
  4. قواعد نگارشی:
    • کلمات و جملات باید به گونه‌ای نوشته شوند که مفهوم دقیق را برسانند. برای مثال، در جمله‌ای مانند «او مشرف بر کارهای گروه است»، باید به وضوح مشخص شود چه چیزی یا چه کسی باید ناظر باشد.

اگر سوال خاص یا کاربرد خاصی از کلمه «مشرف» مد نظر شماست، لطفاً روشن‌تر بفرمایید تا به آن اشاره کنم.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. پس از سال‌ها انتظار، او بالاخره بر قلهٔ کوه مشرف شد و منظرهٔ زیبای دره را مشاهده کرد.
  2. مشرف به دریا، این ویلا یکی از بهترین مکان‌ها برای تعطیلات تابستانی است.
  3. نظر مشرف او بر روند پیشرفت پروژه باعث شد که تیم کار بیشتر و بهتری انجام دهد.

واژگان مرتبط: غالب، مسلط، برتر، برجسته، حکمفرما، عمده

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری