جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مضاف . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) (از «ض ی ف ») منسوب . (غیاث ) (آنندراج ). بازخوانده به دیگری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نسبت داده شده : گویم که حین الابداع بوده است که هر نوعی را که پدید آمدن بود، بر کوکبی پدید آمد و منسوب به کوکبی و مضاف به کوکبی . (شرح قصیده ٔ ابوالهیثم ص 3). بر شعرا نطق شد حرام ، به دورت سحر حلال آنکه با دم تو مضاف است . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87). || متعلق . (غیاث ) (آنندراج ). ضمیمه . وابسته . ج ، مضافات : ساحلیات که هم مضاف است به قباد خوره . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 84). و رجوع به مضافات شود. || اضافه شده و زیادگشته و افزون شده و ملحق گشته . (از ناظم الاطباء). - مضاف شدن ؛ اضافه شدن و افزون گردیدن و منضم شدن چیزی به چیزی دیگر : ملک فارس و کرمان با دیگر ممالک بهاءالدوله مضاف شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 315). - مضاف کردن ؛ اضافه نمودن . اضافه کردن . (از زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). پیوسته نمودن و ملحق کردن و افزودن و زیاده گشتن . (ناظم الاطباء) : این حسنه را به سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از ساحت جلال و سدت انعام و افضال او یافته ام مضاف کردم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 16). || آنکه او را در جنگ گرد گرفته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد او را در جنگ گرفته باشند. (ناظم الاطباء). || درآمده در قومی و خواهنده ٔ جنگ . (منتهی الارب ). || آنکه خود را بسوی دشمنان قائم و برپای دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای پناه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملجاء و جای پناه . || کسی که خود را به قومی بچسباند و خود را اسناد به قومی دهد که از ایشان نباشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || آنکه در نسب خود متهم باشد. || پسرخوانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || (اصطلاح فقه ) آب مضاف آبی است که در عرف بطور مطلق نتوان آن را آب گفت مگر آنکه کلمه ٔ دیگری بدان اضافه شود چون آب سیب و غیره مقابل آب مطلق . در فقه اسلامی چنین آب ذاتاً پاک است اما پاک کننده نیست . || (اصطلاح فلسفه ) مضاف یکی از مقولات نه گانه عرض است و از مقولات بزرگ است که بیشتر موجودات را عارض شود و در رسم آن گفته اند مضاف امری باشد که ماهیت آن به قیاس با غیر آن ماهیت معقول باشد و نسبت مکرره است ، چون پدر و پسر. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ). || (اصطلاح نحو) هر اسمی که به اسم دیگر اضافه شود اولی را مضاف و دومی را مضاف الیه خوانند. (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح نحویان ، نسبت اضافی کلمه ای است به کلمه ٔ دیگر که اول را مضاف و دوم را مضاف الیه نامند مانند «کتاب علی » و گویند «المضاف و المضاف الیه ککلمة واحدة». (از فرهنگ علوم نقلی ). چیز میل داده شده به چیزی دیگر و خمانیده شده بسوی آن . و منه : المضافات فی اصطلاح النحاة مانند «غلام زید» زیرا کلمه ٔ اول که غلام باشد منضم شده ومیل کرده به کلمه ٔ دوم که زید باشد تا کسب تعریف و تخصیص کند و کلمه ٔ اول را مضاف و کلمه ٔ دوم را مضاف الیه گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضافه شود. 1- افزوده، اضافه، پيوست، زيادشده
2- نسبت داده شده added, in addition إضافي ek olarak supplémentaire zusätzlich adicional aggiuntivo
... ادامه
619|0
مترادف:1- افزوده، اضافه، پيوست، زيادشده
2- نسبت داده شده
مضاف یکی از اجزای جمله در زبان فارسی است که به عنوان یک اسم میتواند به کلمات دیگر اضافه شود و معنای خاصی را تولید کند. در قواعد فارسی و نگارشی، تعریف، نوع، و ویژگیهای مضاف به شرح زیر است:
1. تعریف مضاف:
مضاف به هیچ عنوان به تنهایی معنایی ندارد و همیشه به مضافالیه (اسم بعدی) نیاز دارد. بهعبارت دیگر، مضاف کلمهای است که به چیزی اشاره میکند و برای ایستادگی به کلمه دیگری (مضافالیه) متصل میشود.
2. ساختار مضاف و مضافالیه:
ساختار مضاف بهصورت زیر است:
مضاف + مضافالیه
مثال: "کتابِ علی" (کتاب = مضاف، علی = مضافالیه)
3. نشانههای مضافالیه:
مضافالیه معمولاً با حرف جر "کَ" (به معنای "از") و یا بدون حرف جر به مضاف مربوط میشود. در مثالها:
"خانهی مامان" (حرف جر وجود ندارد)
"کتابِ من" (حرف جر وجود ندارد)
4. قواعد نگارشی:
در نوشتار، مضاف و مضافالیه باید بهوضوح از یکدیگر جدا شوند. برای این کار از علامت فاصله استفاده میشود.
مضافالیه به صورت معمول پس از مضاف میآید و بین آنها نباید هیچ کلمه دیگری قرار گیرد.
5. موارد خاص:
در برخی موارد، مضاف میتواند در شکل جمع یا مفرد تغییر کند و این تغییر ممکن است بر معانی اثر بگذارد. مثلاً "کتابهای علی" به معنای "کتابهای متعلق به علی" است.
همچنین، مضاف میتواند شامل صفات نیز باشد. مثلاً "کتاب جدیدِ علی" (کتاب جدید = مضاف، علی = مضافالیه)
6. مضاف با حروف تعریف:
در مواردی که مضاف به یک اسم معرفه (با حروف تعریف) متصل میشود، حروف تعریف باید در محل مناسب قرار گیرد.
مثال: "کتابِ پر فروش"
با توجه به این قواعد، استفاده از مضاف و مضافالیه میتواند به وضوح و دقت جملههای فارسی کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در دستور زبان فارسی، مضاف به کلمهای اطلاق میشود که به کلمه دیگری متصل میشود و نوعی وابستگی معنایی ایجاد میکند.
در عبارت "کتابِ نویسنده"، کلمه "کتاب" مضاف و "نویسنده" مضافالیه است.
برای فهم بهتر ساختار جمله، باید با انواع مضاف و مضافالیه آشنا شویم.