جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مضطرب . [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) جنبنده و حرکت نماینده . (آنندراج ). متحرک و مواج و جنبنده . (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسلاف و صفت رجولیت خویش و قوم خویش گویند و در این اوقات آواز مضطرب و حرکات سریع تواندبود و رجز در اصل لغت اضطراب و سرعت است . (المعجم چ دانشگاه ص 71). || دودل و تباه . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آشفته و پریشان و شوریده و مشوش و غمناک و دلتنگ و سرگشته و حیران و بی قرار و متزلزل . (ناظم الاطباء) : چون بوالحسن عبدالجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد صواب چنان دید که باکالنجار را استمالت کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). روی به ری نهاده و بیم از آن است که می داند خراسان مضطرب است از سلجوقیان و مدد به ما نتوانند رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب همچو بداندیش تو ممتحن امتحان . خاقانی . مضطرب از دولتیان دیار ملک بر او شیفته چون روزگار. نظامی . - حدیث مضطرب السند ؛ حدیثی که طریق آن جید نباشد. (از منتهی الارب ). در اصطلاح درایه حدیثی است که در متن یا سند آن اختلاف باشد، به این طریق که هر بار طوری نقل شده باشد، چه آنکه اختلاف از لحاظ روات متعدد باشد یا از راوی واحد یا از مؤلفان یااز کاتبان باشد به نحوی که واقع مشتبه شده باشد و این اختلاف گاه موجب اختلاف در حکم متن است و گاه در اعتبار سند. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و احمدبن موسی بن طاوس شود. - مضطرب شدن ؛ پریشان و آشفته و متزلزل شدن : سلطان از خبر واقعه ٔ عم مضطرب و غمناک شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). - مضطرب گردیدن ؛ مضطرب شدن . مضطرب گشتن : کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). - مضطرب گشتن ؛ مضطرب شدن . آشفته گشتن . مضطرب گردیدن . پریشان گردیدن : آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک آنجا شده و وی دشمن بزرگ است سلجوقیان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). شیر در ... فکرت بود مضطرب گشته ... (کلیله ودمنه ). چون بدو، ره نی و، بی او صبر نی مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم . عطار (دیوان چ تفضلی ص 450). - مضطرب العنانی ؛ شکست خورده و تنها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || رمح مضطرب ؛ نیزه ٔ دراز راست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل مضطرب ؛ ای مستقیم القد. (منتهی الارب ).مرد راست قد. (ناظم الاطباء). آشفته، بي آرام، بي تاب، بي قرار، پريشان حال، پريشان فكر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسيمه، سرگردان، سرگشته، شوريده، غمناك، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران آرام uneasy, fretted, disturbed, agitated, alarmed, worried, vexatious, harassed, restless, confounded, pothered, care-worn, anxious غير مستقر، قلق، مضطرب، صعب، مرتبك، مهموم، مرتقب شرا، متضايق endişeli anxieux Ängstlich ansioso ansioso ناراحت، پریشان خیال، بیارام، مختل، پریشان، مختل شده، اشفته، متلاطم، پر هیجان، پرالتهاب، اندیشناک، دل ازار، رنجش امیز، خسته، بی قرار، بی آرام، سر در گم، گیج، مبهوت، لعنت شده، نفرین شده، غمگین
... ادامه
644|0
مترادف:آشفته، بي آرام، بي تاب، بي قرار، پريشان حال، پريشان فكر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسيمه، سرگردان، سرگشته، شوريده، غمناك، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران
کلمه "مضطرب" در زبان فارسی به مفهوم "نگران" یا "آشفته" به کار میرود و در جملات و متون مختلف میتوان از آن استفاده کرد. در اینجا چند نکته و قاعده نگارشی مرتبط با این کلمه را بررسی میکنیم:
نحوه نوشتار: کلمه "مضطرب" به صورت صحیح باید نوشته شود و توجه به املای درست آن اهمیت دارد.
جملهسازی: میتوانید از این کلمه در جملات مختلف استفاده کنید. برای مثال:
او در روز امتحان مضطرب بود.
صدای بلند باعث شد که او مضطرب شود.
مفاهیم مرتبط: کلمه "مضطرب" ممکن است با صفتها یا عبارات دیگری ترکیب شود. مانند:
مضطرب و نگران
احساس مضطربی
نحو: این کلمه میتواند به عنوان صفت در جملات استفاده شود و معمولاً قبل از اسم قرار میگیرد.
مثال: او شخصی مضطرب است.
زمان: بسته به زمان جمله، میتوانید اشکال مختلف افعالی که مفهوم اضطراب را منتقل میکنند، به کار ببرید.
مثال: وقتی او خبر را شنید، مضطرب شد.
با رعایت این نکات، میتوانید کلمه "مضطرب" را به درستی در نوشتار و گفتار خود به کار ببرید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
او به خاطر امتحان فردا شب، بسیار مضطرب بود و خوابش نمیبرد.
وقتی صدای طوفان را شنید، احساس مضطربی در دلش حس کرد.
مضطرب بودن در مواقع حیاتی طبیعی است، اما باید یاد بگیریم چگونه با آن کنار بیاییم.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: ناراحت، پریشان خیال، بیارام، مختل، پریشان، مختل شده، اشفته، متلاطم، پر هیجان، پرالتهاب، اندیشناک، دل ازار، رنجش امیز، خسته، بی قرار، بی آرام، سر در گم، گیج، مبهوت، لعنت شده، نفرین شده، غمگین