جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: معقول . [ م َ ] (ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن . نقیض جهل . (منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. (از اقرب الموارد). || (ص ) فهمیده . (منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پسندیده ٔ عقل . (غیاث ) (ناظم الاطباء).پسندیده ٔ عقل چنانکه گویند این معقول است . (آنندراج ). لایق و پسندیده . (ناظم الاطباء). درخور توجه . مناسب . مقابل نامعقول : عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست . حافظ. محمدخان را جمعیت معقول از ایلات وند بهم رسیده . (تاریخ گلستانه ). از پای بغداد لشکری گرفته با جمعیت معقول خود را می رسانیم . (تاریخ گلستانه ). علیمردان خان بختیاری بعد از جمعآوری لشکر از اعراب و شوشتر و غیره از ایل بختیاری هم جمعیتی معقول به نزد او رفته ... (تاریخ گلستانه ). بعد از اطاعت اهالی آن ملک خزانه ٔ معقولی به دست آورده اقتدار کلی بهم رسانید. (تاریخ گلستانه ). || قابل دریافت و شایسته ٔ ادراک . (ناظم الاطباء). آنچه به یاری عقل دریافته شود. مقابل محسوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنکه معقول هست چون بهمان وین که محسوس نام اوست فلان . ناصرخسرو. محسوس بود هرچه در این پنج حس آید محسوس جز این را دان معقول جز آن را. ناصرخسرو. ز محسوس برتر به حد و گهر ز معقول کمتر به کردار و شان . مسعودسعد. چنان تصور معشوق در خیال من است که دیگرم متصور نمی شود معقول . سعدی . || خرد. (مهذب الاسماء). عقل . (اقرب الموارد) : یقین گشتم به آیات و به معقول که باشد مبعث و میزان و محشر. ناصرخسرو. و رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح فلسفی ) کلمه ٔ معقول گاه اطلاق بر صور عقلیه شود و گاه بر اموری که درخارج وجودی ندارند و گاه بر اموری که محسوس نمی باشند و مجردند که در این صورت مراد از معقول عقل است . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). - علم معقول ؛ علوم عقلیه چون ریاضی و طبیعی و فلسفه . مقابل علم منقول چون حدیث و فقه و تفسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - علم معقول و منقول ؛ رجوع به ترکیب قبل شود. - معقول اشیاء ؛ حقایق اشیاء. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). - معقول اول ؛ رجوع به ترکیب معقولات اولی ذیل معقولات شود. - معقول ثانی ؛ رجوع به ترکیب معقولات ثانیه ذیل معقولات شود. || بسته شده . || پناه برده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || به عقال کرده : جمل معقول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معقولةشود. || کشته ٔ دیت داده شده . || خردمند و عاقل و با ادب . (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، مؤدب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || باریک بین و بافراست . || محتمل و ممکن . (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح عروض ) لقب رکنی از ارکان شعر که خامس متحرک آن افتاده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زِحاف ِ مفاعلن از مفاعلَتن . || (ق ) برای ترجیح وضع گذشته ٔ چیزی یا کسی برآینده ٔ آن به کار می رود : تو پارسال معقول حساب و کتابی سرت می شد و برای خودت آدمی بودی ، اما امسال وضعت بکلی عوض شده . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). 1- پسنديده، روا، شايست، مناسب، موجه
2- عقلايي، منطقي
3- دانسته، دريافته
4- سربه زير، فرهيخته، مودب نامعقول reasonable, sensible, rational, wise, advisable, clever, polite, well-advised معقول، منطقي، عاقل، مقبول، معتدل، حصيف، راشد، مدرك، غير غالي السعر، عادل، صحيح، أمين، لبيب، مسؤول mantıklı raisonnable vernünftig razonable ragionevole مناسب، مستدل، خردمند، محسوس، بارز، لامسهای، گویا، منطقی، عقلانی، عقلایی، عقلی، عاقل، دانا، فرزانه، با خرد، قابل توصیه، مقتضی، مقرون بصلاح، مصلحتامیز، زرنگ، زیرک، با هوش، با استعداد، چابک، مودب، با ادب، مهذب، با نزاکت، خوش معاشرت، درست، صحیح، از روی عقل و منطق
معقول|منطقي , عاقل , مقبول , معتدل , حصيف , راشد , مدرك , غير غالي السعر , عادل , صحيح , أمين , لبيب , مسؤول
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "معقول" در زبان فارسی به معنای منطقی و معقول است و در جملات و متنها بهعنوان صفت به کار میرود. در اینجا قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه را بررسی میکنیم:
استفاده به عنوان صفت: "معقول" به طور معمول به عنوان یک صفت استفاده میشود که معانی مانند «منطقی»، «عاقلانه» و «خردمندانه» را میرساند. به عنوان مثال:
این پاسخ معقول است.
تصمیم او معقول به نظر میرسد.
نحوهی صرف: "معقول" صرف صفت است و بنابراین تغییر شکل نمیدهد. به همین دلیل، نمیتوان آن را به شکل جمع یا مؤنث و مذکر مورد استفاده قرار داد.
مورد استفاده در جملات: این کلمه معمولاً در جملات توصیفی و تحلیلی به کار میرود و میتواند در کنار واژههای دیگر به ترکیبات جدید برسد. به عنوان مثال:
نظر معقولی ارائه کرد.
رفتار معقولی از خود نشان داد.
نکات نگارشی: در نوشتار رسمی، به کار بردن این کلمه در متون علمی، فلسفی و انتقادی مرسوم است و به دلیل مفهوم دقیق و تخصصی آن، باید در جایگاه مناسب و با دقت استفاده شود.
مفاهیم مرتبط: میتوان از کلمات مرتبط و مترادف مانند "منطقی"، "عاقل" و "خردمند" نیز در متن استفاده کرد تا تنوع بیشتری برای نوشتار خود ایجاد کنید.
استفاده مناسب از کلمه "معقول" و رعایت قواعد نگارشی میتواند به روشنتر شدن مفهوم جملات و بهبود کیفیت نگارش شما کمک کند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
تصمیمگیریهای معقول در زندگی میتواند به تجربههای بهتر و موفقتری منجر شود.
او همیشه سعی میکند نظرات خود را بر پایه دلایل معقول و منطقی بیان کند.
در این جلسه، انتظار میرود که همه اعضا پیشنهادات معقولی برای حل مشکل ارائه دهند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: مناسب، مستدل، خردمند، محسوس، بارز، لامسهای، گویا، منطقی، عقلانی، عقلایی، عقلی، عاقل، دانا، فرزانه، با خرد، قابل توصیه، مقتضی، مقرون بصلاح، مصلحتامیز، زرنگ، زیرک، با هوش، با استعداد، چابک، مودب، با ادب، مهذب، با نزاکت، خوش معاشرت، درست، صحیح، از روی عقل و منطق
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر