جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: منبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد و این صیغه ٔ اسم آله است از «نبر» که به معنی برداشتن است . (غیاث ).کرسی خطیب یا واعظ چنانکه در کنیسه و مسجد وجود دارد و از بالای آن با جمع سخن گوید و آن را به جهت بلندبودن از اطراف خود «منبر» گویند. و مکسور بودن این کلمه به جهت تشبیه است به اسم آلت . ج ، منابر. (از اقرب الموارد). نشیمنی از چوب و جز آن به چندپایه که واعظ و امام و خطیب و روضه خوان بر آن نشینند و خطبه ووعظ و مصیبت اهل بیت گویند. کرسی چندپله برای وعاظ و مذکران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فر و افرنگ به تو گیرد دین منبر از خطبه ٔ تو آراید. دقیقی . چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمّر شود. فردوسی . چو زین بگذری دور عمّر بود سخن گفتن از تخت و منبر بود. فردوسی . بدین دشت هم دار و هم منبر است که روشن جهان زیر تیغ اندر است . فردوسی . ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت هر زمان اندر میان بوستان منبر شود. فرخی . گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار. عنصری . خطبه ٔ ملک را به گرد جهان بجز از تخت شاه منبر نیست . عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 13). همی درخت نماند ز بس که او سازد از او عدو را دار و خطیب را منبر. عنصری (ایضاً ص 83). کرا خرما نسازد خار سازد کرا منبر نسازد دار سازد. (ویس و رامین ). ز یک پدر دوپسر نیک و بد عجب نبود که از درختی پیدا شده ست منبر و دار. ابوحنیفه ٔ اسکافی . چون به مسجد فرودآمد در زیر منبر بنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). بر پای دار دعوت مردم را به سوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکت خود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 314). این علوی روزی بر سر منبر این پیر را کافر خواند... وی نیز بر سر منبر این علوی را حرام زاده خواند. (قابوسنامه چ نفیسی ص 33). پیوسته ... بر سر منبر یکدیگر را طعنها زدندی . (قابوسنامه ایضاً 33). به علمی که ندانی مکن و از آن علم نان مطلب که غرض خود از آن علم و منبر بحاصل نتوانی کرد.(قابوسنامه ایضاً ص 31). چو بر منبر جدخود خطبه خواند نشیندش روح الامین پیش منبر. ناصرخسرو. خانه ٔ خمار چو قصر مشید منبر ویران و مساجد خراب . ناصرخسرو. همی خوانند بر منبر ز مستی خطیبان آفرین بر دیو ملعون . ناصرخسرو. هرچند که بر منبر نادان بنشیند هرگز نشود همبر بادانا نادان . ناصرخسرو. بر منبر انگشتری از انگشت بینداخت . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 738). منبر خطبه فتح سپهش خواهد گشت برج هر حصن که مانده ست به عالم عذرا. ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 6). بر منبر خطابت عدل تو خلق را در امر و نهی خطبه ٔ وعد و وعید باد. ابوالفرج رونی (ایضاً ص 37). خطبه چون بنوشت بر نامش خطیب مهر و مه را از سر منبر کشید. مسعودسعد. به نام و ذکرش پیراست منبر و خطبه به فر و جاهش آراست یاره و گرزن . مسعودسعد. فلک چو مسجد و ماه دوهفته چون قندیل بنات نعش چو منبر، مجره چون محراب . امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58). در جهانداری فتوح او طراز دولت است در مسلمانی خطاب او جمال منبر است . امیرمعزی (ایضاً ص 95). بخت گوید به نامش خطبه خواند بر فلک عرش و کرسی بس نباشد کرسی و منبر مرا. امیرمعزی (ایضاً ص 49). آن مونس و حریف می و نقل مجلس است وین همره خطیب و مصلی و منبر است . امیرمعزی (ایضاً ص 96). حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود حسرت آن را کش به دوزخ ازسر منبر برند. سنائی (دیوان چ مصفا ص 93). ما آن توییم و دل و جان آن تو ما را خواهی سوی منبر برو خواهی به سوی دار. سنائی (دیوان ایضاً ص 125). جان و دل بردی به قهر و بوسه ای ندهی ز کبر این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود. سنائی (ایضاً ص 422). هزار مسجد و محراب خالی است و خراب هزار منبر اسلام بی دعا و ثناست . عمعق (دیوان چ نفیسی ص 136). شب سیاه برافکند طیلسان سیاه خطیب وار به منبر بر آمد آن هنگام . عمعق (ایضاً ص 177). جمال مجلس و میدان و مرکب نظام مسجد و محراب و منبر. عمعق (ایضاً ص 160). شست به پیغام تیر، خطبه ٔ جان فسخ کرد دست به ایمان تیغ، منبر پیکر شکست . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 92). منت خدای را که شد آراسته دگر هم منبر از فواید و هم مسند از بیان . جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 303). بود یکی منبر از رخام بر نخل پیری بر منبر رخام برآمد. خاقانی . بر امیرشمس المعالی قابوس بن وشمگیر خطا گرفتند که خطبه ای انشاد کرد و به خطیب فرستاد تا بر منبر جرجان فروخواندند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 171). گردن گل منبر بلبل شده زلف بنفشه کمر گل شده . نظامی . پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 80). او نیز از اسب فرودآمد و بر دو سه پایه ٔ منبر برآمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 81). به مصلای عید رفت و به منبر برآمد.(جهانگشای جوینی ایضاً ص 81). منبر و محراب سازم بهر تو در محبت قهر من شدقهر تو. مولوی . منبر مهتر که سه پایه بده ست رفت بوبکر و دوم پایه نشست . مولوی . منبری کو که در آنجا مخبری یاد آردروزگار منکری . مولوی . قصه ای مشهور است که وقتی عمر در مدینه بر منبر خطبه می خواند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 178). رفعت منبر او گر بیقین نشناسید اولین پایه ٔ او طارم اخضر گیرید. ابن یمین . ما به رندی در بساط قرب رفتیم و هنوز همچنان پیر ملامتگر به پای منبر است . کمال الدین خجندی . گام بر منبر احمد زده اکنون بوجهل تکیه بر مسند مهدی زده اینک دجال . فتحعلی خان صبا. - اهل منبر ؛ روضه خوان . خطیب . واعظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - منبر آلودگان ؛ کنایه ازقالب و جسد فاسقان و نامقیدان باشد. (آنندراج ). قالب فاسقان و نامقیدان . (ناظم الاطباء). - منبر رفتن ؛ در تداول پرگوئی کردن ، مخصوصاً در بدگوئی از کسی : برای من منبر رفته است . شنیده ام پشت سر من منبر رفته ای ! - منبر نه پایه ؛ کنایه از عرش است که فلک نهم باشد. (برهان ) (آنندراج ). عرش و فلک نهم . (ناظم الاطباء) : کرسی شش گوشه به هم درشکن منبر نه پایه به هم درفکن . نظامی (مخزن الاسرارچ وحید ص 9). - امثال : این مال من این مال منبر این هم مال ننه ٔ قنبر؛ معلوم است که منبر هم متعلق به گوینده و ننه ٔ قنبر نیز زن او بوده است . مثل را در موقعی که قاسم ، تقسیمی را بالتمام به نفع خود کند آرند. (امثال و حکم ج 1 ص 337). || تخت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گویا معنی مسجد جمعه و جامع دهد که در آن در روزهای جمعه و اعیاد دیگر خطبه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منبر بودن در شهری ، به اصطلاح قدیم ، داشتن مسجدجامع است که کنایه از شهر بودن و دیه نبودن آنجاست . (حاشیه ٔ تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 370) : شهرها بسیار است و به همه ٔ شهرها اندر منبر است . (تاریخ بلعمی ایضاً ص 370). واسط شهری بزرگ است و به دو نیمه است و دجله به میان وی همی رود... و اندر هر دو منبر است . (حدودالعالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این ناحیت را (گوزکانان را) روستاها و ناحیت های بزرگ بسیار است ولکن شهرهای با منبر این است که مایاد کردیم . (حدودالعالم ، یادداشت ایضاً). ایشان را (دیلمان خاصه را) هیچ شهری با منبر نیست . (حدودالعالم ایضاً). خوارزم ولایتی است شبه اقلیمی هشتاد در هشتاد و آنجا منابر بسیار. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). حومه ٔ آن جامع و منبر دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). اقلید شهرکی کوچک است و حصاری دارد و جامع و منبر دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). بروجرد بینهما و کانت من القری الی ان اتخذ حمولة وزیر آل ابی دلف بها منبراً. (معجم البلدان ج 2 ص 155). || در تداول ، جایی که از تخته کرده اند به دکان خبازان و نان بر آن نهند سرد شدن را. جای گستردن نانها در جلو دکان نانوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) نام دیگر ذات الکرسی یا مرأة ذات الکرسی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). 1- تريبون، كرسي
2- جلسه سخني راني، مجلس وعظ pulpit, rostrum, tribune, the pulpit منبر الوعظ، المبشرون، وعظ، الوعاظ، منبر kürsü chaire kanzel púlpito pulpito سکوب خطابه، کرسی خطابه، تاج، پوزه، منقار، تریبون، حامی ملت، سکوب سخنرانی، کرسی یامیز خطابه
... ادامه
430|0
مترادف:1- تريبون، كرسي
2- جلسه سخني راني، مجلس وعظ
کلمه "منبر" در زبان فارسی به معنی بلندگویی است که برای سخنرانیها، خطبهها و آموزشهای دینی به کار میرود. در نگارش و استفاده از این کلمه، نکات زیر قابل توجه است:
نوشتار صحیح: "منبر" به همین شکل نوشته میشود و نیازی به تغییر یا تلفظ مختلف ندارد.
نوع کلمه: "منبر" نام است و میتواند به عنوان اسم مفعول در جملات به کار رود.
استفاده در جملات: این کلمه میتواند در جملاتی نظیر "مؤثرترین سخنرانان بر روی منبر حضور دارند" یا "در روزهای جمعه، مردم به منبر میروند" استفاده شود.
تعریف و مفهوم: بهتر است در متنهای نگارشی، مفهوم و کاربرد "منبر" بهخصوص در زمینههای دینی و فرهنگی توضیح داده شود.
توجه به قواعد زبانی: اگر "منبر" به عنوان جزء جمله استفاده میشود، باید به قواعد ارتباطی و نحوی جملات توجه شود.
پاراگرافبندی و تفکیک موضوعات: در نوشتارهایی که به جنبههای فرهنگی یا تاریخی "منبر" پرداخته میشود، مناسب است که پاراگرافها به طور منطقی تفکیک شوند.
در نهایت، استفاده صحیح و منطقی از کلمه "منبر" به فهم و انتقال مفاهیم دینی و فرهنگی یاری خواهد رساند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
در مسجد محلی، امام جمعه بر روی منبر رفت و نمازگزاران به سخنان او گوش دادند.
منبر تاریخی این شهر، یکی از جلوههای هنری فرهنگ اسلامی به شمار میآید.
در مراسم هفته وحدت، سخنران بر روی منبر قرار گرفت و در مورد اهمیت همبستگی مسلمانان سخنرانی کرد.