جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: مورچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره . ذر.(حاشیه ٔ برهان چ معین ). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان ). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث ) (آنندراج ): ذره ؛ مورچه ٔ خرد. (ترجمان القرآن ). نمل ؛ مورچه ٔ خرد. (دهار). مورچه ٔ ریزه .(منتهی الارب ). || به معنی مور است . (جهانگیری ). حسبانه نمل . نملة. میروک . (یادداشت مؤلف ). مطلق مور. حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که تیره ٔ خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون ، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه ٔ اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1 - مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3 - مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه ) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است . و کارشان فقط تخمگذاری است . عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است . مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان ؛ مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب ). شیقتبان . طثرح . طبرج . (منتهی الارب ). نمل . (منتهی الارب ) (دهار). نملة. قردوع .دیسمة. ذر. دبی [ دَ با ] . قمل . دمة. دسمة. دنمة. دنامة: عقفان ؛ جد مورچه های سرخ . دعاع ؛ مورچه های سیاه بازو. دعبوب ؛ مورچه ای است سیاه . دعابه و دبدب ؛ رفتارمورچه ٔ درازپای . رمة، موق ؛ مورچه ٔ پردار. سمسم ، حبی ، جُبی ̍؛ مورچه ٔ سرخ . عجروف ؛ مورچه ٔ درازپا تیزرو. نماة؛ مورچه ٔ ریزه . منمول ؛ طعام مورچه رسیده . علس ؛ نوعی از مورچه . هبور؛ مورچه ٔ ریزه . اجمان ؛ مورچه ٔ سیمین (واحد آن جمانه است ). (دستورالاخوان ) : پی مورچه بر پلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه . فردوسی . دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست . فرخی . آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز. منوچهری . لوطیکان چون رده ٔ مورچه پیش یکی و دگری براثر. سوزنی . او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر من جان به صدق مورچه ٔ خوان شناسمش . خاقانی . بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه خانه ٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه . خاقانی تجمل است حسود ترا دلیل فنا چنان که مورچه را پربود نشان هلاک . عبدالواسع جبلی . به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی . سعدی . - مثل مورچه ؛ بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف ). - || آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده . (امثال و حکم دهخدا). - مورچه ٔ سفید ؛ موریانه . چوبخوارک . کرم چوبخواره . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موریانه شود : تا این مورچه ٔ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). || عده ٔ کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ . || خط نورسته ٔ زیبایان . خط سبز خوبان . (از یادداشت مؤلف ) : سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست . سعدی (گلستان ). چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است . (کتاب المعارف ). - مورچه ٔ خط ؛ کنایه است از خط نورسته ٔ خوبان . (از یادداشت مؤلف ) : ای مورچه ٔ خط بدمیدی آخر بر گرد مهش خط بکشیدی آخر. عطار. - مورچه ٔ عنبرین ؛ ریش نورسته ٔ خوبان . (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است . (برهان ) (آنندراج ). - مورچه ٔ مشکین پر ؛ کنایه است از خط نورسته ٔ خوبان . (از یادداشت مؤلف ) : سپه آورد خطت مورچه ٔ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی . || شبه سفید. ودع . ودعة. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هسته ٔ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره . (یادداشت مؤلف ). ببین و بترک (در تداول عامه ). میقب ؛ مهره ای که مورچه خوانندش . (منتهی الارب ). ودعة؛ شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب ). || موریانه . (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث ) (آنندراج ). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان ). || جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور. - مورچه ٔ شمشیر(خنجر یا تیغ) ؛ پرند و آب آن . ذری السیف . (یادداشت مؤلف ). جوهر شمشیر : آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند چون مورچه ٔ تیغ نشیند به گهر بر. سیف اسفرنگی . ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گشاد مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت . خاقانی . آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه ٔ خنجر کرد. امیرخسرو دهلوی . || آبگینه ٔ سیاه کوچک . || مرد حقیر و ضعیف و نحیف . (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان ). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود. ant, formica, emmet, archie, pismire نملة، نمل، نملي، النملة karınca fourmi ameise hormiga formica مور، نوعی ماده پلاستیکی، فورمیکا، ادم حقیر و بی اهمیت
کلمه "مورچه" در زبان فارسی به معنی حشرهای کوچک و اجتماعی است که در دسته حشرات قرار دارد. در مورد قواعد فارسی و نگارشی مرتبط با این کلمه میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
نگارش صحیح:
«مورچه» به همین صورت و با همین املاء نوشته میشود و نباید تغییر یابد یا به شکلی دیگر نوشته شود.
جمعسازی:
جمع مؤنث سالم: «مورچهها» (بهکاربردن واژه "ها" برای جمع بستن).
در محاوره، ممکن است واژه «مورچهها» به اشتباه به صورت "مورچها" تلفظ شود، که نادرست است.
صرف فعل:
برای این کلمه از افعال متناسب با آن استفاده میشود، مثلاً: «مورچهها راه میروند» یا «مورچهها کار میکنند».
نقش در جمله:
کلمه "مورچه" میتواند به عنوان فاعل، مفعول، یا ظرف در جمله به کار رود. مثلاً:
فاعل: «مورچهها در باغ کار میکنند.»
مفعول: «من مورچه را دیدم.»
ظرف: «مورچهها زیر زمین زندگی میکنند.»
استفاده در نگارش:
در نوشتارهای علمی یا ادبی، برای اشاره به مورچهها میتوان به ویژگیها و رفتارهایشان اشاره کرد. همچنین میتوان از علائم نگارشی مناسب (ویرگول، نقطه، و ...) برای تفکیک جملات استفاده کرد.
توجه به فرهنگ واژهها:
"مورچه" در زبان فارسی میتواند تمثیل یا نمادی برای کار گروهی یا زحمت و تلاش باشد که در نگارشهای ادبی و شعر مورد استفاده قرار میگیرد.
با رعایت این نکات میتوانید به شکل صحیح و مناسبی از کلمه "مورچه" در نوشتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مورچهها در تابستان به دنبال غذا بهصورت گروهی فعالیت میکنند و جستجوی مواد غذایی را آغاز مینمایند.
هنگامیکه باران میبارید، مورچهها به لانههای خود میرفتند تا از آب در امان باشند.
در حیاط خانه، میتوانیم گروهی از مورچهها را ببینیم که در حال حمل دانههای بزرگ به لانه خود هستند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: مور، نوعی ماده پلاستیکی، فورمیکا، ادم حقیر و بی اهمیت
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر