جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

mo[w]lā
molly  |

مولی

معنی: مولی . [ م َ لا ] (ع ص ، اِ) مولا. آزادکرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد). آزادکرده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). آزادشده . آزادکرده شده . مُعْتَق . ج ، مَوالی . و منسوب بدان مولوی است . (یادداشت مؤلف ). این لفظ مصدر میمی است که به معنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل است و می تواند که صیغه ٔ اسم مفعول باشد. بر این تقدیر در اصل «مولوی » بوده بر وزن مفعول ، واو و یاء به هم آمدند اول ایشان ساکن ، آن واو را به یاء بدل کرده یاء را دریاء ادغام نموده ضمه ٔ لام را به کسر بدل ساختند برای مناسبت با بعده ، یای اول را برای تخفیف حذف کرده کسره را به فتح بدل کردند یاء متحرک ماقبل آن مفتوح رابه الف بدل ساختند مولی شد، مگر به کتابت به یاء نویسند، چنانکه اکثر نحویان در لفظ و معنی همین تقریر را بیان کرده اند و فارسیان گاهی «مولا» به الف نویسندچنانکه «ماجرا» که در رسم الخط عربی «ماجری » نویسند.(از غیاث ). قولهم : هم موالی بنی هاشم ؛ یعنی آزادکرده شدگان بنی هاشمند. (ناظم الاطباء). || نعمت داده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انعام شده . منعم علیه . (یادداشت مؤلف ). || بنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). عبد. مملوک . غلام . غلام آزادشده . مولا. (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). غلام . (غیاث ) :
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.
ناصرخسرو.
خر بد کیست خر سر شاعر
خر نانخواه مام و مولی ̍ باب .
سوزنی .
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
بر هر دو نام بنده و مولی برافکند.
خاقانی .
به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب کلاهی .
نظامی .
و رجوع به مولا شود. || پناهنده . (یادداشت مؤلف ). || نعمت دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منعم . (یادداشت مؤلف ). || آزادکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از اقرب الموارد). مُعْتِق . آزادکننده . آزادی بخش . (یادداشت مؤلف ). || پرورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به مهمانی فرودآینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزیل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). || نگه دارنده . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || زنهاردهنده .(یادداشت مؤلف ). زینهاردهنده . (مهذب الاسماء). || یار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ). مددکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاریگر و مددکار. (ناظم الاطباء). یاری دهنده . (غیاث ). ناصر. نصیر.یار و یاور. یاری ده . یاور. (یادداشت مؤلف ) : و اًن تولوا فاعلموا أن ّ اﷲ مولیکم نعم المولی و نعم النصیر. (قرآن 40/8)؛ اگر اعراض کنند پس بدانید به درستی که خدا یاور شماست و خوب یاوری و خوب یاری کننده ای . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 583). || صاحب . (اقرب الموارد). و منه : النار مولیکم ؛أی صاحبکم . (آنندراج ). || دوستار. دوستدار. که کسی یا چیزی را دوست بدارد. طرفدار. دوست دارنده . دوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). محب . (اقرب الموارد). به معنی دوست است در نسبتها، چنانکه اسامةبن زید مکنی به ابوزید را گاهی مولی رسول اﷲ و گاهی حبیب (یعنی دوست ) رسول اﷲ گویند. (یادداشت مؤلف ). || پیرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تابع. (اقرب الموارد). تابع. پیرو. (یادداشت مؤلف ). || مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سزاوار. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || خداوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). مهتر. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (یادداشت مؤلف ). صاحب و مالک . (ناظم الاطباء). مالک .رئیس . مهتر. خواجه . سید. سر. سرور. آقا. سالار. مقابل عبد. (یادداشت مؤلف ) :
سخا را بدو کرد مولی عزیز
جهان رابدو داد ایزد قوام .
منطقی رازی .
یکی چون رای این خواجه ، دوم چون امر این مهتر
سیم چون رای این سید، چهارم دست این مولی .
منوچهری .
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.
ناصرخسرو.
مولی الترک و العجم ... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به مولا شود. || ولی . (از اقرب الموارد). جانشین . (یادداشت مؤلف ). || انباز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شریک و انباز. (ناظم الاطباء). شریک . (اقرب الموارد). || قریب و نزدیک چون پسرعمو و جز آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوله تعالی : و اًنی خفت الموالی من ورائی (قرآن 5/19)؛ أی بنی العم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد). || پسرعمو. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). پسرعم . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء). پسرعمو و مانند او. (از اقرب الموارد). || میراث خوار. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). || پسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برادر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پسرخواهر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || داماد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || شوی خواهر. صهر. خسر. ج ، موالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || همنشین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ندیم . همدم . ه
منشین . (یادداشت مؤلف ). || همسایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (غیاث ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || هم سوگند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حلیف . هم پیمان . هم قسم . هم عهد. هم سوگند. (یادداشت مؤلف ). هم عهد. (مهذب الاسماء). || مقابل مفرج . آنکه اسلام آورده و با کسی موالات کرده است . آن کافر که بر دست مسلمان اسلام آورد و ولای او را بپذیرد. (از یادداشت مؤلف ). آن کس که بر دست تو مسلمان شود. (مهذب الاسماء) : چون عثمان بنشست ... گفت [ با یاران پیغمبر(ص ) ] چه بینید و او را چه باید کردن . علی گفت او را بباید کشتن به خون هرمزان که هرمزان را بی گناه کشت و این هرمزان مولای عباس بن عبدالمطلب بود زیرا که آن روز که وی مسلمان شد گفت کسی خواهم که از اهل بیت پیغمبر(ص ) باشد تا بر دست وی مسلمان شوم و او را به عباس راه نمودند و بر دست عباس مسلمان شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). فضل بن سهل ، مولای مأمون بود و به اصل مغ بود و به دست مأمون مسلمان شده بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). || شیعه . دوستداران و پیروان علی و آل علی : ابی الحسن موسی بن جعفر فرمود... مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 207). || گاه باشد که مولی را به معنی جمع استعمال کنند. (ناظم الاطباء).
... ادامه
647 | 0
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم، صفت) [عربی: مَولیٰ]
مختصات: (مُ لا) [ ع . ] (اِ.)
آواشناسی:
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 86
شمارگان هجا:
دیگر زبان ها
انگلیسی
molly
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "مولی" در زبان فارسی به معنای "سرپرست" یا "ولی" به کار می‌رود و به ویژه در متون مذهبی و دینی به اشخاصی که مقام والایی در دین دارند، اشاره می‌کند. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد نگارشی مرتبط با آن، به نکات زیر توجه کنید:

  1. نحوه نگارش: کلمه "مولی" باید با حروف فارسی نوشته شود و از شکل صحیح آن استفاده گردد.

  2. نوشتار ترکیبی: زمانی که "مولی" در ترکیب با کلمات دیگر به کار می‌رود، باید بر اساس القاب و عناوین متداول در زبان فارسی نوشته شود، مثلاً "مولی علی" یا "مولی حسین".

  3. تلفظ: توجه به تلفظ صحیح این کلمه در گفتار و نوشتار مهم است.

  4. توجه به ساختار جمله: در جملاتی که از "مولی" استفاده می‌شود، باید به ساختار جمله و قواعد دستوری نظیر فاعل و مفعول دقت شود.

  5. استفاده از علائم نگارشی: برای جداسازی "مولی" از سایر ترکیبات یا نام‌ها، از ویرگول یا خط فاصله در صورت لزوم استفاده کنید.

  6. رعایت مفهوم: دقت کنید که "مولی" در بستر مناسب استفاده شود، به خصوص در متون مذهبی و معانی مربوط به آن.

به عنوان مثال:

  • "مولی علی (علیه‌السلام) در تاریخ اسلام جایگاه ویژه‌ای دارد."
  • "شفاعت مولی بر اساس روایات دینی اثبات شده است."

به این ترتیب می‌توانید از کلمه "مولی" به درستی در متون فارسی استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. مولی یکی از شخصیت‌های مهم در تاریخ فلسفه اسلامی به شمار می‌رود.
  2. در شیمی، مفهوم مولی به تعداد مول‌ها در یک ماده اشاره دارد.
  3. مولی به عنوان یک واحد اندازه‌گیری، در آزمایشگاه‌ها برای تعیین غلظت محلول‌ها استفاده می‌شود.

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری