جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: ناصح . [ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)(آنندراج ). پنددهنده . (ناظم الاطباء). اندرزگوینده . اندرزگو. واعظ. مذکر. ج ، نُصّاح . نُصَّح . نصحاء : اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی . (تاریخ بیهقی ). ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست . (تاریخ بیهقی ). هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید. (کلیله و دمنه ). یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه ). هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه ). ناصحی کان ترابد آموزد نیست ناصح که از عدو بتر است . ظهیر. ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه راچندین مران . مولوی . دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای پند ناصح و قول ادیب نیست . سعدی . پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن . (گلستان ). ملک را پند وزیر ناصح موافق طبع نیامد. (گلستان ). || مشفق . دلسوز. خیرخواه . یکدل . دوست مخلص . مقابل حاسد : دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار. فرخی . کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز. منوچهری . چنان نمودی که وی امروز ناصح تر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ). ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو کیوانست . مسعودسعد. با حاسد تو دولت چون آب و روغن است با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است . سوزنی . هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی . سوزنی . چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین . عوفی . پدیدار است عدل و ظلم پنهان مخالف اندک و ناصح فراوان . قمری (از ترجمان البلاغه ). || خالص از عسل و هر چیز دیگر. (معجم متن اللغة). الخالص من العسل و غیره . (اقرب الموارد). انگبین بی آمیغ.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خالص . بی غش . || پاکیزه . نقی . صافی . مصفا. غیرمغشوش : رجل ناصح الجیب ؛ مرد صاف دل . (منتهی الارب ). هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب ؛ نقی الصدر لاغش فیه . (معجم متن اللغة). || خیاط. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). درزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). 1- اندرزگو، پندآموز، نصيحت گو، نصيحتگر، واعظ
2- خيرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق whipper, adviser, nasseh السواط yanlış incorrect falsch incorrecto errato تعقیب کننده، اسب عقب مانده، شخص موثر و مهم، ناظمپارلمانی، تازیانه زن، مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون
کلمه "ناصح" به معنای کسی است که نصیحت میکند و در اصطلاح به فردی دلسوز و خیرخواه اطلاق میشود. در زیر به برخی قواعد نگارشی و اصول نوشتاری مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
نقطهگذاری: در مکالمات یا نوشتههای رسمی، این کلمه باید به درستی از دیگر کلمات جدا شود. مانند: "او یک ناصح دلسوز است."
قید و صفت: "ناصح" میتواند با قیدهایی مثل "خیرخواه" یا "دلسوز" همراه شود تا مفهوم بهتری ارائه دهد: "او ناصحی دلسوز است."
نحو: در جملاتی که "ناصح" به عنوان فاعل یا مفعول استفاده میشود، باید قوانینی نظیر تطابق فعل و فاعل رعایت شود: "ناصح در جمع به دیگران نصیحت میکند."
استفاده در متون ادبی: در متون ادبی یا شعر، میتوان از "ناصح" به عنوان یک نماد یا ویژگی مثبت استفاده کرد. به عنوان مثال: "ای ناصح، بگو راز دل ما را."
جمعبندی: در صورتی که بخواهید به تعداد بیشتری از افراد اشاره کنید، "ناصحین" یا "ناصحه" به کار میرود: "ناصحین در جامعه نقش بزرگی دارند."
با رعایت این نکات و اصول، میتوانید از کلمه "ناصح" به درستی و مؤثر در نگارشهای خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
ناصح عزیزم همیشه به من توصیه میکند که در زندگی به صداقت و راستگویی پایبند باشم.
در جلسۀ مشاوره، ناصح با ارائهٔ نکات کاربردی به من در ایجاد تغییرات مثبت کمک کرد.
ناصح به عنوان یک دوست واقعی، هرگاه که نیاز دارم، با نصیحتهایش من را یاری میکند.
لغتنامه دهخدا
واژگان مرتبط: تعقیب کننده، اسب عقب مانده، شخص موثر و مهم، ناظمپارلمانی، تازیانه زن، مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون