جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

nāgozir
helpless  |

ناگزیر

معنی: ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرورت . (از ناظم الاطباء). ناگزران . (صحاح الفرس ). حتماً. حتم . بالضرورة. ناچاره . بضرورت . به حکم ضرورت :
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
یکی کودکی دارم از اردشیر.
فردوسی .
چه باشی تو ایمن ز گردون پیر
که فرجام انجامدت ناگزیر.
فردوسی .
چنین گفت با ماهروی اردشیر
که فردا بباید شدن ناگزیر.
فردوسی .
تباهی به چیزی رسد ناگزیر
که باشد به گوهرتباهی پذیر.
اسدی .
هر آن صورتی کآید اندر ضمیر
توان کردنش در عمل ناگزیر.
نظامی .
که بر هرچه گردد نظر جایگیر
گذر بر هوائی کند ناگزیر.
نظامی .
|| جبراً. قهراً. باجبار :
هر آن کس که گردد به دستت اسیر
بدین بارگاه آورش ناگزیر.
فردوسی .
بشد طایر اندر کف وی اسیر
بیامد برهنه دوان ناگزیر.
فردوسی .
|| (ص مرکب ) قطعی . محتوم . حتمی . که از آن گزیری نیست :
چنین است کردار این چرخ پیر
به هرچ او بگردد بود ناگزیر.
فردوسی .
که تخت دو فرزند خود را بگیر
فزاینده کاری است این ناگزیر.
فردوسی .
دو کار است پیش آمده ناگزیر
که خامش نشاید بدن خیرخیر.
فردوسی .
ندارد غم از پیش دانش پذیر
به چیزی که خواهد بدن ناگزیر.
اسدی .
وگر بر وی نشستن ناگزیر است
نه شب زیباتر از بدر منیر است .
نظامی .
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی .
ناگزیر است تلخ و شیرینش
خار و خرما و زهر و جلابش .
سعدی .
|| (ص مرکب ) چیزی که نمیتوان آن را معاف داشت . آنچه وجود آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). ضروری . واجب . لابدعنه . لابدمنه . لازم :
ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن آثار و افعالت هژیر.
دقیقی .
بشد پاک دستور او با دبیر
جز او نیز هر کس که بد ناگزیر.
فردوسی .
یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد هر آنچش بود ناگزیر.
فردوسی .
فریبرز گفت ای سپهدار پیر
همیشه به جنگ اندرون ناگزیر.
فردوسی .
پرستنده ای پیش خواند اردشیر
همان هدیه هائی که بد ناگزیر.
فردوسی .
اما آنچه ناگزیر بود یاد کرده آمد. (منتخب قابوسنامه ص 19). و شمس الدوله سخت بخشنده بودبغایت چنانک هرچه ناگزیرتر بودی بدادی و باک نداشتی . (مجمل التواریخ ).
با دست شکسته پای جهدم
در جستن ناگزیر لنگ است .
انوری .
برخاستم دوات و قلم پیش بردمش
آن یار ناگزیر و رفیق سخن گزار.
انوری .
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه ناگزر است .
انوری .
سخن این است ناگزیر جهان
عوض ناگزیر نتوان یافت .
خاقانی .
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان درکشم هر صبحدم .
خاقانی .
بی نظیری چو عقل و بی همتا
ناگزیری چو جان و ناگذران .
عطار.
چیزی که دیدی از من آشفته روزگار
ای ناگزیر از سر آن جمله درگذر.
عطار.
همچو شه نادان و غافل بد وزیر
پنجه میزد با قدیم ناگزیر.
مولوی .
جان باختن به کویت در آرزوی رویت
دانسته ام ولیکن خون خوار ناگزیری .
سعدی .
سعدی چو حریف ناگزیر است
تن در ره و چشم برقضا کن .
سعدی .
- ناگزیر بودن ؛ واجب بودن . لازم بودن . لابدعنه بودن :
پرستنده ای پیش خواند اردشیر
همان هدیه هائی که بد ناگزیر
فرستاد نزدیک شاه اردوان ...
فردوسی .
اگرچند بود آن سخن ناگزیر
بپوشید بر خویشتن اردشیر.
فردوسی .
سیاووش گفت ای خردمند پیر
اگر بود خواهد سخن ناگزیر.
فردوسی .
ناگزیر است مرا طعمه ٔ موران دادن
گرچه موران به سر کان شدنم نگذارند.
خاقانی .
- ناگزیر بودن از چیزی ؛ محتاج به آن بودن . بدان نیاز داشتن . از آن گزیر نداشتن . لابدمنه بودن و ناچار بودن از آن :
چنان چون تنت را خورش دستگیر
ز دانش روان را بود ناگزیر.
فردوسی .
چنین داد پاسخ که دانای پیر
ز دانش جوانی بود ناگزیر.
فردوسی .
از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.
منوچهری .
آدمی که از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی ، دویم خلقانی ، سوم ویرانی ، چهارم جانانی . (قابوسنامه ). خدای تعالی جبرئیل را بفرستاد و توبه ٔ آدم قبول کرد و او را بیاموخت از هرچه از آن ناگزیر بود. (مجمل التواریخ ).
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.
سوزنی .
تا امیرم از سخا گنج سخن باید نهاد
باشد از گنج سخا میر سخن را ناگزیر.
سوزنی .
صاحبا صدرا خداوندا کریما بنده را
تا که باشد هست از این خدمت چو از جان ناگزیر.
انوری .
از دو همدم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گزر است .
خاقانی .
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ارجان درکشم هر صبحدم .
خاقانی .
هست ز یاری همه را ناگزیر
خاصه ز یاری که بود دستگیر.
نظامی .
چون بود از همنفسی ناگزیر
همنفسی را ز نفس وامگیر.
نظامی .
در این دنیا کسی کو جایگیر است
ز مشتی نان و آبش ناگزیر است .
نظامی .
ز هرچه هست گزیر است و ناگزیر از دوست
بقول هرکه جهان مهر برمگیر از دوست .
سعدی .
چون
کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.
سعدی .
از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم .
سعدی .
گفت از محترفه ناگزیر است ایشان را رخصت داد تا به سر کار خود برفتند. (اخلاق الاشراف ).
ناگزیر است از سپهر نیلگون صباغ ارض
رنگرز تا خم نسازد دست نگشاید به کار.
ملاطغرا (از آنندراج ).
مرا باری دل از وی ناگزیر است
سرم در چنبر عشقش اسیر است .
وصال .
... ادامه
839 | 0
مترادف: 1- لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار 2- ضروراً، ضرورتاً، كرهاً، قهراً 3- محتوم، ضروري، لازم 4- بي اختيار، بيچاره، عاجز
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت) ‹ناگزر›
مختصات: (گُ) (ق .)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: صفت
آواشناسی: nAgozir
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 288
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
helpless | indispensable , inevitable , needful , ineludible , perforce , Hobson's choice , inevitably
ترکی
kaçınılmaz olarak
فرانسوی
inévitablement
آلمانی
zwangsläufig
اسپانیایی
inevitablemente
ایتالیایی
inevitabilmente
عربی
عاجز | بائس , مغلوب على أمره , ضعيف , لا عون له , لا حول ولا قوة له
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ناگزیر" در زبان فارسی به معنای "اجتناب‌ناپذیر" یا "چاره‌ناپذیر" است و در متون ادبی و غیر ادبی کاربردهای زیادی دارد. قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه به شرح زیر است:

  1. نحوه استفاده:

    • "ناگزیر" معمولاً به عنوان صفت استعمال می‌شود و به تنهایی یا در ترکیب با اسم‌ها به کار می‌رود.
    • مثال:
      • او ناگزیر به ترک شهر شد.
      • شرایط ناگزیر این تصمیم را به او تحمیل کرد.
  2. نوشتار صحیح:

    • کلمه "ناگزیر" نوشته می‌شود و از نوشتن آن با "غ" به جای "گ" پرهیز شود.
  3. استفاده در جملات:

    • این کلمه معمولاً در جملات با بار معنایی منفی یا مثبت به کار می‌رود و نشان‌دهندهٔ اجتناب‌ناپذیری یک وضعیت یا عمل است.
  4. ادبیات و سخنوری:

    • در متون ادبی، نویسندگان ممکن است از "ناگزیر" برای ایجاد تأکید بر شرایط سخت، دشواری‌ها یا انتخاب‌های ناچار استفاده کنند.
  5. ترکیبات:
    • "ناگزیر از" و "ناگزیر به" نیز به کار می‌روند.
      • مثال: او ناگزیر از پذیرش این واقعیت بود. / ما ناگزیر به ادامهٔ مسیر هستیم.

همچنین، مثل هر کلمه دیگر، استفاده صحیح از "ناگزیر" به بContext بستگی دارد که در آن به کار می‌رود.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. با وجود همه‌ی مشکلاتی که داشت، ناگزیر بود که تصمیم درستی بگیرد.
  2. او ناگزیر به قبول این واقعیت بود که زمان همیشه در حال تغییر است.
  3. ناگزیر به این نتیجه رسیدم که باید تمام تلاشم را برای رسیدن به هدفم بکنم.

واژگان مرتبط: درمانده، موردحمایت، بی چاره، نا گزیر، فرومانده، زله، ضروری، واجب، حتمی، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، اجتناب ناپذیر، بدیهی، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع، نا چار، مایحتاج، لازم، نیازمند، بایا، طفره نزدنی، گریز نا پذیر، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست، انتخاب از روی ناچاری

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری