جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نخ . [ ن َ ] (اِ) تای ریسمان . (لغت فرس ). تار ریسمان . (اوبهی ). یک تار رشته را گویند، خواه ابریشم باشد و خواه ریسمان . (برهان قاطع). گیلکی : نخ (رشته ، نخ )، گنابادی : نخ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تار ریسمان و ابریشم و غیره . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). تار و رشته ، خواه ازابریشم باشد خواه از جنس دیگر. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ای از پنبه و ابریشم که الفاظ دیگرش تار و ریسمان است . (فرهنگ نظام ). رشته . ریسمان نازک ، خواه از پنبه خواه از ابریشم . (فرهنگ خطی ). ریسمان . خیط. تار : گدازیده همچون طراز نخم تو گوئی که در پیش آتش یخم . فردوسی (از اسدی ). چنان شدکه گفتی طراز نخ است و یا پیش آتش نهاده یخ است . فردوسی . بی وفا هست دوخته به دو نخ بدگهر هست هیزم دوزخ . عنصری . - نخ دادن شکر جوشانیده و جز آن ؛ شکر یا شیره را بدان حد جوشاندن وبه قوام آوردن که چون از آن برگیرند مانند نخی کشیده و ممتد شود. (یادداشت مؤلف ). - امثال : نخ را کشیدند، نخش را کشیدند ؛ حاکمی ابله را گویند در ملأ بیشتر سخنان نه بر وجه صواب گفتی و وزیر یا ندیم هر بار او را در خلوت ملامت کردی ، در آخر ندیم ریسمانی به گُند او بست که اززیر بساط می گذشت و سر رشته به نهانی در دست ناصح بوده تا هرگاه او برخلاف مصلحت سخنی گوید رشته بکشد و گوینده از گفتار بازایستد. روزی بر سر جمع ناصوابی گفتن گرفت و مرد ریسمان بجنبانید، گوینده به آواز به حاضرین گفت افسوس که ریسمان را کشیدند. (از امثال و حکم ). || زیلوی رومی . (جهانگیری ) (اوبهی ). و آن فرشی است بسی لطیف و منقش . (جهانگیری ). پلاس و گلیم رومی باشد، و آن فرشی است بسیار لطیف و منقش ، و به عربی طنفسة خوانند. (برهان قاطع). طنفسه . زیلو. (لغت نامه ٔ اسدی ). زلوچه ٔ شطرنجی . (انجمن آرا) (آنندراج ). قسمی از فرش . (فرهنگ نظام ). جوری از جامه و گلیم های گرانمایه . (فرهنگ خطی ). پلاس و گلیمی منقش و الوان بسیار اعلا که در هر دو روی آن کرک باشد. گلیمی کوچک که دارای کرکهای کوتاه بود. (ناظم الاطباء). فرش . بساط. گستردنی . (یادداشت مؤلف ) : بدیدم من آن خانه ٔ محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه . معروفی . خرامیدن کبک بینی به شخ تو گوئی ز دیبا فکنده ست نخ . بوشکور. بدان روی هامون فکندند نخ به دیبا شد آراسته ریگ و شخ . فردوسی . ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ گرنخ و تخت بمانَدْت چنین بخ بخ . ناصرخسرو. ایا به حرمت و تعظیم تکیه گاه تو را زمانه بوسه زده گوشه ٔ نهالی و نخ . سوزنی . ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران صدر گسترد از تموز وآب نخ . انوری . از آن نه نعمت نخ دارم و نه قالی مال که من ندانم بافیدهیچ قالی و نخ . محمدبن بدیع نسوی . که سگ را که هست از هنر دستگاه بود در نسیج و نخ پادشاه . نزاری قهستانی (دستورنامه ). || نهالی کوچک . (برهان قاطع). نهالین . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به شواهد قبل شود. || نوعی از جامه های گرانمایه . (انجمن آرا) (آنندراج ). در قدیم نام پارچه ای هم بود. (فرهنگ نظام ). جوری از جامه های گرانمایه . (از فرهنگ خطی ). جامه ٔ حریر مذهّب . (رحله ٔ ابن بطوطه ) : بازجلپاره مرقع صفت طفلی تست نخ دیبای ثمینت چو شبابت پندار. نظام قاری . ارمک و صوف در این دار نپوشم گوئی که به من چون نخ زربفت حرام است آنجا. نظام قاری . و علی کل واحدة ثوب حریر مذهّب یسمی النخ .(رحلة ابن بطوطه ). و علی الخاتون حلة یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج . (رحلة ابن بطوطه ). || بساط دراز رنگرزان و عبابافان که جامه ها بر آن افکنند و به باد آن را بجنبانند، و در عربی به تشدیدخا [ ن َخ خ ] آورده و ظاهراً معرب کرده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). بساط طویل که طول آن بیش از عرض آن است ، و کلمه فارسی معرب است . ج ، نخاخ . (از تاج العروس ). || بمعنی جرگه و صف لشکر و مردم هم آمده است . (برهان قاطع). صف لشکر و جز آن . (جهانگیری ) (بهار عجم ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). جرگه . صف . (ناظم الاطباء). مجازاً، صف لشکر و هر صف . (فرهنگ نظام ). جرگه و رج لشکر. صف لشکر. (فرهنگ خطی ). - نخ برکشیدن ، نخ کشیدن ؛ صف بستن . به صف ایستادن . جرگه زدن : بدان اندکی برکشیدند نخ سپاهی به کردار مور وملخ . فردوسی . || خرگاه لشکر. (فرهنگ اسدی ). || آهنی باشد که برزیگران بدان زمین شیار کنند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). و آن را گاوآهن نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). افزار شیاربرزیگران . گاوآهن . (فرهنگ خطی ). || بمعنی اندک و کم و قلیل هم آمده است ، چه هرگاه گویند نخ نخ یعنی کم کم و اندک اندک . (برهان قاطع). کم . اندک . (ناظم الاطباء). بند، تار، رشته، ريسمان thread, cotton, string, fiber, ribbon, fibre خيط، سن اللولب، ثياب رثة، السلك الناظم، ديدان، شق طريقه بحذر، نظم الخيط، نظم الخرز، سنن الولب، مرر، وضع الفيلم، لولب iplik fil faden hilo filo رشته، رزوه، ریسمان، رگه، تار، پنبه، پارچه نخی، سیم، سلسله، زه، فیبر، لیف، بافت، روبان، نوار، تسمه، تراشه، نوار ماشین تحریر
خيط|سن اللولب , ثياب رثة , السلك الناظم , ديدان , شق طريقه بحذر , نظم الخيط , نظم الخرز , سنن الولب , مرر , وضع الفيلم , لولب
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)
کلمه "نخ" در زبان فارسی کاربردهای مختلفی دارد و بسته به زمینه استفاده، ممکن است نکات نگارشی و قواعد ویژهای داشته باشد. در زیر به برخی از این نکات اشاره میشود:
معنی کلمه: "نخ" به معنای رشتهای بلند و نازک از الیاف است که برای دوخت و بافت استفاده میشود. همچنین میتواند به معنی نوعی سیم یا کابل نیز باشد.
نوشتار صحیح: این کلمه بهصورت "نخ" نوشته میشود و هیچ گونه تغییر شکلی در آن وجود ندارد.
جنس کلمه: "نخ" یک اسم است و معمولاً بدون هیچ نوع تغییر هجایی به کار میرود.
جمع بستن: جمع "نخ" بهصورت "نخها" یا "نخها" نوشته میشود.
استفاده در جملات: هنگام استفاده در جملات، باید دقت شود تا کلمه در جایگاه مناسب خود قرار گیرد و بتواند معنا و مفهوم درست را منتقل کند. برای مثال:
"من نیاز به نخ برای دوخت دارم."
"این نخ خیلی محکم است."
نکات نگارشی:
در جملات رسمی، به رعایت فاصله مناسب بین نصلهای مختلف و علامتهای نگارشی توجه شود.
اگر کلمه "نخ" بههمراه دیگر کلمات مورد استفاده قرار گیرد، باید از قواعد انشایی مانند استفاده از ویرگول، نقطه و ... تبعیت کند.
با رعایت این نکات، میتوانید بهخوبی از کلمه "نخ" در نوشتار خود استفاده کنید.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
مادر برای بافتن شال جدیدش از نخی نرم و رنگی استفاده کرد.
خیریه محلی برای تامین نیازهای جامعه، اقدام به جمعآوری نخ و لوازم خیاطی کرد.
در کارگاه هنری، بچهها با نخهای مختلف یک کاردستی زیبا درست کردند.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر