جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: نگین . [ ن ِ ] (اِ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. (ناظم الاطباء). فص ّ. نگینه . (یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه ٔ انگشتری کار بگذارند : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مشتری . بوشکور. وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید به چشم کهین . بوشکور. بخندید بهرام و کرد آفرین رخش گشت همچون بدخشی نگین . فردوسی . برآید رخ کوه رخشان کند جهان چون نگین بدخشان کند. فردوسی . ابا او یک انگشتری بود و بس که ارز نگینش ندانست کس . فردوسی . آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینی است باریک میان تو چو از کتان تاری است . فرخی . قُمریَک طوقدار گوئی سر درزده ست در شبه گون خاتمی حلقه ٔاو بی نگین . منوچهری . گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین . منوچهری . دیناری ... با ده پیروزه ٔ نگین سخت بزرگ به دست خواجه داد. (تاریخ بیهقی ). زو یافت جهان قدر و قیمت ایراک او شهره نگین است و دهر خاتم . ناصرخسرو. تنگ دهان تو خاتمی است چنانک کز دو عقیق یمن نگین دارد. سوزنی . بند گشا آن نگین و زیر نگین سی ودو تا لؤلؤ ثمین دارد. سوزنی . یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین یا احسن الصور زده ناهید در نوا. خاقانی . جان چو سزای تو نیست باد به دست جهان مهر چو مقبول نیست خاک به فرق نگین . خاقانی . دشمن تو چون نگین گر تا به گردن در زر است کین تو بر وی جهان چون حلقه ٔ خاتم کند. رضی نیشابوری . نزد خِرَد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند بر انگشتری . نظامی . مردان چو نگین مانده در حلقه ٔ معنی وز حلقه به در مانده چون حلقه ٔ در من . عطار. ور بود در حلقه ای صد غم زده حلقه را باشد نگین ماتم زده . عطار. شد جهان همچو حلقه ای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد. عطار. قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین . سعدی . || گوهر قیمتی . پاره های لعل و یاقوت و زمرد و فیروزه . سنگ های قیمتی که در ترصیع به کار برند : زاسبان تازی پلنگینه زین به زین و ستامش نشانده نگین . فردوسی . ز چیزی که باشد طرایف به چین ز زرینه و تیغ و اسپ و نگین . فردوسی . بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر مگر خود نه شعری بدخشان نگینی . ناصرخسرو. || انگشتری و مهر پادشاهان . (ناظم الاطباء). انگشتری به حکم اطلاق جزء بر کل . خاتم شاهی . خاتم سلطنت . انگشتری سلطنت . علامت پادشاهی و فرمان روائی : ز ترکان یکی نام او ساوه شاه بیامد که جوید نگین و کلاه . فردوسی . بر او آفرین کو کند آفرین بر آن بخت بیدار و تاج و نگین . فردوسی . به ایران پرستنده و تختگاه هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه . فردوسی . زو قدر و جاه و عزّ وشرف یافته ست تاج و کلاه و تیغ و نگین هر چهار. فرخی . شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند. خاقانی . هست تو را ملک و دین تخت و نگین و قلم هست تو را یمن و یسر جفت یمین و یسار. خاقانی . جهان خرم شد از نقش نگینش فروخواند آفرینش آفرینش . نظامی . سلیمان را نگین بود و تو را دین سکندر داشت آئینه تو آئین . نظامی . ای مهر نگین تاجداران خاتون سرای کامکاران . نظامی . || در ادبیات فارسی گاه منظور از نگین مهر و خاتم پیامبری به ویژه خاتم سلیمان پیغامبر است : محمد رسول خدای است زی ما همین بوده نقش نگین محمد. ناصرخسرو. خوردی دریغ من که اسیرم به دست چرخ آری به دست دیو دریغ نگین خوری . خاقانی . ملکت گرفته هرزمان برده نگین اهریمنان دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته . خاقانی . تو شاد باش و مخور غم که حق رها نکند چنان عزیز نگینی به دست اهرمنی . حافظ. گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی . حافظ. - زیر نگین ؛ به فرمان . در فرمان . در اختیار. مطیع. در ید قدرت . زیر سلطه و اقتدار. مطیع فرمان و رای . با افعال آمدن ، آوردن ، بودن ، داشتن ، کردن ، شدن ، گرفتن ، گردیدن ، مستعمل است : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین . فردوسی . بردی فراوان رنج دل بردی فراوان رنج تن وز رنج دل وز رنج تن کردی جهان زیر نگین . فرخی . موفقی که دل خلق را به دست آورد مؤیدی که جهان جمله کرد زیر نگین . فرخی . دشمنت زیر زمین و اخترت زیر مراد عالمت زیر نگین و دولتت زیر عنان . فرخی . با چنین نام و چنین دل که تو داری نه عجب گر جهان گردد یک رویه تو را زیر نگین . فرخی . شادیانه بزی ای میر که گردنده فلک این جهان زیر نگین خلفای تو کند. منوچهری . زیر نگین خاتم تو کرد مملکت بفزود هر زمانْت یکی جاه و منزلت . منوچهری . او را ز هفت کوکب تابان هفت چرخ از ملک هفت کشور زیر نگین شده ست . مسعودسعد. این یکی را زمانه زیر رکاب وآن یکی را سپهر زیر نگین . مسعودسعد. آسمان زیر نگین توست و بر اعدای تو تنگ پهنای زمین چون حلقه ٔ انگشتری . سوزنی . در زیر نگین جودت آورده فلک هرچ آمده زیر خاتم فیروزه . خاقانی . گر به اندازه ٔ همت طلبم فلکم زیر نگین بایستی . خاقانی . مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک فراغت زیر نگین رزق ما معلوم . (گلستان ). کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری . سعدی . - نگین بدخشان (بدخشانی ) ؛ نگین که از بدخشان آرند. رجوع به بدخشان شود. - نگین پیاده ؛ نگین بر انگشتری نانشانیده . مقابل نگین سوار. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). نگین که از نگین دان جدا کرده باشند. - نگین دادن ؛ فرمان روائی دادن . مسلط کردن . تاج و تخت بخشیدن : امر تو خورشید را بسته کمر حزم تو جمشید را داده نگین . خاقانی . - نگین دولای (دولائی ) ؛ نگین عاشق و معشوق . (آنندراج ) : شوند پرده در عیب هم به روز جدائی مصاحبان تنک ظرف چون نگین دولائی . طاهر وحید (از آنندراج ). - نگین سوار ؛ نگینه ای را گویند که در انگشتری یا زیور دیگر نشانیده باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل نگین پیاده . (آنندراج ). نگین نصب شده . نگین کارگذاشته شده : صراحی ز یاقوت زار آمده به رنگ نگین سوار آمده . مخلص کاشی (از آنندراج ). - نگین عاشق و معشوق ؛ دو نگین که در یک خانه باشند.(آنندراج ). دو نگین مختلف اللون که در یک خانه نشانیده باشند. (غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). دو سنگ قیمتی هریک به رنگی ، که در نگین دان انگشتری نصب شده باشد: با وجود اتحاد از یکدگر بیگانه ایم چون نگین عاشق و معشوق در یک خانه ایم . ابوالحسن شیرازی (از آنندراج ). - نگین نهادن ؛ مهر کردن . نقش خاتم بر نامه گذاشتن : نهادند بر نامه ها بر نگین فرستادگان خواست با آفرین . فردوسی . چو بر نامه بنهاد خسرو نگین ستد گیو و بر شاه کرد آفرین . فردوسی . نویسنده پردخته شد ز آفرین نهاد از بر نامه خسرو نگین . فردوسی . ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین . فرخی . 1- خاتم، مهر
2- انگشتري jewel جوهرة، حلية، ياقوت، حجر كريم، الدرة شئ ثمين، رصع بالجواهر mücevher bijou juwel joya gioiello
کلمه "نگین" در زبان فارسی به معنای جواهر، سنگ قیمتی یا شیء زیبا و باارزش است. برای استفاده صحیح از این کلمه و رعایت قواعد فارسی و نگارشی، توجه به موارد زیر کمککننده است:
نحو و صرف: "نگین" یک اسم است و میتواند به عنوان فاعل، مفعول یا دیگر نقشهای جمله استفاده شود.
مثال: نگین زیبا در دست خانم بود. (فاعل)
مثال: او نگین را به یادگاری به من داد. (مفعول)
جمع: جمع "نگین" به صورت "نگینها" است.
مثال: نگینهای قیمتی در بازار یافت میشود.
قید و صفت: میتوان از صفات و قیود برای توصیف "نگین" استفاده کرد.
مثال: نگین درخشان، نگین بزرگ، نگین رنگارنگ.
موقعیت در جمله: "نگین" میتواند در موقعیتهای مختلفی در جمله قرار بگیرد. معمولاً در جملات توصیفی به عنوان مفعول یا فاعل مورد استفاده قرار میگیرد.
نکات نگارشی:
استفاده از نگین در جملات گوناگون میتواند به تصویرسازی و توصیف کمک کند.
توجه به نوشتن صحیح کلمه و استفاده از واژههای هممعنا در متنهای ادبی میتواند به غنای زبان کمک کند.
با رعایت این قواعد میتوان کلمه "نگین" را به درستی در متنهای مختلف به کار برد.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
نگین این انگشتر از جواهریست که در خانوادهام نسل به نسل منتقل شده است.
او همیشه به دنبال نگینهای خاص و متفاوت برای.collection جواهراتش میباشد.
زیبایی نگین این گردنبند به قدری خیرهکنندهاست که توجه هر کسی را جلب میکند.
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر