جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

navard
roll  |

نورد

معنی: نورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع). مناسب . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیبا. (فرهنگ فارسی معین ) :
نورد بودم تا ورد من مورّد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی .
نانوردیم و خوار وین نه شگفت
که بن خار نیست ورد نورد .
کسایی .
جهان خواری نورد است ای خردمند
نگه کن تا پدید آیَدْت برهان
جهان چون من دژم کردم بر او روی
سوی من کرد روی خویش خندان .
ناصرخسرو.
|| (اِ) تا. لا . تو :
چوپرّان شود نامه ها سوی مرد
من آن نامه را برگشایم نورد.
نظامی .
از حال به حال اگر بگردم
هم بر ورق اولین نوردم .
نظامی .
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف ها بینی آلوده به خون جگرم .
سعدی .
|| پیچ و تاب . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پیچ . (جهانگیری ). پیچ و شکن . (رشیدی ). پیچی که در چیزی افتد. (برهان قاطع). پیچ و تابی که از نوردیدن یعنی پیچیدن در چیزی افتد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چین . تاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). چین . شکن . انجوخ . آژنگ . چوروک . ماز. (یادداشت مؤلف ): موج ؛ نورد آب . (مهذب الاسماء). طرق ؛ نورد مشک و نورد شکم . غر؛ شکن جامه و نورد پوست . عکنة؛ نوردشکم از فربهی . (منتهی الارب ).
- بانورد ؛ چین خورده . متشنج . (یادداشت مؤلف ).
|| حلقه . پیچ : مطاوی ؛ نوردهای مار. نوردهای امعاء و شکم و جامه . (منتهی الارب ). مطاوی الحیة؛ نوردهای مار. اطواء الناقة؛ نوردهای پیه کوهان ناقه . کراض ؛ چنبرها و نوردهای زهدان . (منتهی الارب ). || نورد پیراهن ؛ دامن پیراهن که آن را واشکنند و بدوزند. (از برهان قاطع). دامن پیراهن که بپیچند. (آنندراج ) (انجمن آرا). دامن پیراهن که بپیچند وواشکنند. (رشیدی ). دامن پیراهن که درپیچند و بدوزند. (فرهنگ خطی ). کفة القمیص . (از منتهی الارب ). دامن جامه واشکسته و دوخته شده . (ناظم الاطباء). سجاف سرخود.برگشتگی لب چیزی ، چون آستین و دلو و مانند آن : نوردپیراهن ؛ آنچه از پیراهن بر گرد آن برگردانیده و بدوزند. (یادداشت مؤلف ). || در این ابیات به معنی طاقه ٔ پارچه و جامه آمده است :
میزبان از نوردهای گزین
کسوت رومی و طرایف چین .
نظامی .
دریغ آیدم کاین نگارین نورد
بود در سفینه گرفتار گرد.
نظامی .
نقشی که طراز آن نورد است
زَاندازه ٔ آستین مرد است .
نظامی .
بسی چینی نورد نابریده
به جز مشک از هوا گردی ندیده .
نظامی .
در انبار آگنده خوردی نماند
همان در خزینه نوردی نماند .
؟ (از فرهنگ رشیدی ).
|| ضمن . طی . مطوی . (یادداشت مؤلف ) :
جستم از نامه های نغزنورد
آنچه را دل گشاده تاند کرد.
نظامی .
|| تو. ضمیر. نهفت :
بسیار غرض که در نورد است
پوشیدن آن صلاح مرد است .
نظامی .
آن می که چنانکه حال مرد است
ظاهر کند آنچه در نورد است .
نظامی .
که فردا چنین باشد از گرم و سرد
چنین نقش دارد زمین در نورد.
نظامی .
- در نورد نهادن ؛ کنایه از پنهان کردن و بی نام و نشان ساختن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
|| در این ابیات معنی بسته ، درج ، خریطه می دهد :
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوه ٔ کیمیاگر نخورد.
نظامی .
چونکه مُهر از نورد بازگشاد
کیسه ای زآن میان به زیر افتاد
همچنان آن نورد را در بست
چونکه در بسته شد گرفت به دست .
نظامی .
شه آن نامه ها را همه جمع کرد
بپیچید و بنهاد در یک نورد.
نظامی .
|| بساط. (غیاث اللغات ) :
که سالار خوان ، خوان خورد آورد
خورش های خوش در نورد آورد.
نظامی .
|| فرش . (غیاث اللغات ) :
به یک هفته ننشست بر جامه گرد
که از نقره بود آن زمین را نورد.
نظامی .
|| شبه . هم قد و هم پهنا و هم وزن . (از برهان قاطع). برابر.مانند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). شبیه . (آنندراج ) (انجمن آرا).
- از یک نورد بودن ؛ همانند بودن . برابر بودن . مساوی بودن با یکدیگر در اوصاف :
هر چار ز یک نورد بودند
ریحان یک آبخورد بودند.
نظامی .
- بر یک نورد ؛ بر یک منوال . بر یک روش . (یادداشت مؤلف ).
- هم نورد ؛ برابر. شبیه . (رشیدی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
دژی دید با آسمان هم نورد
نبُرده کسی نام او در نبرد .
نظامی .
|| چوبی است که چون جولاهان جامه بافند بر آن می پیچند. (صحاح الفرس ص 84). نام افزاری است جولاهگان را، و آن چوبی است مدور و طولانی یعنی استوانی که هر قدر که بافته شود بر آن چوب پیچند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ). منوال . (المرقاة ص 43) (دهار). لفة. (المرقاة ص 43). نول . (منتهی الارب ) :
والا به نورد از او دلیلی می جست
ماسوره از آن میانه برجست که من .
نظام قاری .
|| میله یا چوب استوانه ای شکل در ماشین های مختلف که دور خود چرخد. || چوبی استوانه ای که به وسیله ٔ آن خمیر آرد گندم را پهن و نازک کنند تا از آن نان سازند. || لوله ای لاستیکی یا ژلاتینی است که مرکب چاپ را به وسیله ٔ آن حل کرده به روی حروف می مالند. (فرهنگ فارسی معین ). || غلطک . (یادداشت مو
ٔلف ). || سنگ چین دهانه ٔ چاه : حامیة؛ سنگ ها که بدان نورد چاه کنند. عقاب ؛ آبراهه به سوی حوض و سنگ در نورد چاه که بر آن آبکش ایستد. جماش ؛ آنچه میان نورد و دیوار سر چاه باشد. زبون ؛ چاه که در نورد یا در میانه ٔ آن که آب در آن گرد آید واپس رفتگی باشد: مبلعة، چاهی که از تک تا به لب بانورد باشد. (منتهی الارب ). || نورده . رده ای از دیوار: یک نورد از دیوار؛ یک رشته از آن . یک رده از آن . (یادداشت مؤلف ). || اندوخته . جمعآمده . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (از رشیدی ). || کنج . گوشه . (غیاث اللغات ) (از مؤیداللغات ). || سوراخ . سوراخ روباه ، چرا که پیچ درپیچ می باشد. (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه ). || طومار و هر چیز پیچیده شده و تاخورده . (ناظم الاطباء) :
ز کاغذ گرفته نوردی به چنگ
برِ شاه شد رفته از روی رنگ .
نظامی .
|| پول نقد و حاضر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || بهیمه . (ناظم الاطباء). || بخشش . دهش . انعام . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || جنگ . خصومت . ناورد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (رشیدی ). نبرد. رجوع به نورد کردن شود :
بسا رعنا زنا کآن شیرمرد است
بسا روبه که شیرش در نورد است .
نظامی .
|| جولان . رجوع به نورد دادن شود. || (اِمص ) زوال . طی :
مباد این درج دولت رانوردی
میفتاد اندر این نوشاب گردی .
نظامی .
|| نوردیدن :
گردنده فلک شتاب گرد است
هر دم ورقیش در نورد است .
نظامی .
|| (نف مرخم )نوردنده . (انجمن آرا). پیما. پیمای . به صورت مزید مؤخر با اسم ترکیب شود و نعت فاعلی مرکب سازد: صحرانورد. بیابان نورد. ره نورد :
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آنجای یک ماهه کرد آبخورد.
نظامی .
دو پرّه چو پرکار مرکزنورد
یکی دیرجنبش یکی زودگرد.
نظامی .
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصدبه دیدار مرد.
سعدی .
|| فاعل نوردیدن باشد که پیچنده است ، همچو: ره نورد. (برهان قاطع). رجوع به نوردیدن شود. || شکننده . (آنندراج ) (انجمن آرا).رجوع به نوردیدن شود.
... ادامه
490 | 0
مترادف: 1- تاب، چين 2- پيچنده، لاپيچ 3- اندوخته، ذخيره 4- جنگ، رزم، كلنجار، ناورد، نبرد
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (اسم)
مختصات: ( ~.) (ص فا.)
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: navard
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 260
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
roll | roller , carriage , rolling
ترکی
yuvarlamak
فرانسوی
roulant
آلمانی
rollt
اسپانیایی
laminación
ایتالیایی
rotolamento
عربی
لفة | قائمة , دحرجة , تدفق , تمايل , مخطوطة , قرص خبز , صوت الرعد , موج صاخب , ترنح , تموج , قائمة الشرف , قرع الطبول , لفافة , تدحرج , تكور , دفع , تلوى , دخل , ملس , قرع الطبل , جول , طاف , مهد , جرى , انبسط , سافر كثيرا , دوى , تمرق , تتكسر الأمواج , طرق الحديد , إندفع للأمام
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه «نورد» در زبان فارسی معمولاً به معنی «فردی که در زمینه‌های مختلف از قبیل ورزش، علم یا هنر فعالیت می‌کند» استفاده می‌شود. این کلمه مفعولی است و در جمله‌ها و عبارات مختلف کاربرد دارد. برای استفاده صحیح از این کلمه و نگارش آن در متون فارسی، توجه به چند نکته زیر ضروری است:

  1. نقش دستوری: کلمه «نورد» معمولاً به عنوان اسم و گاهی به عنوان صفت مورد استفاده قرار می‌گیرد. باید دقت کنید که در چه زمینه‌ای از آن استفاده می‌کنید و به دقت به جایگاه آن در جمله توجه کنید.

  2. جمع و مفرد: در حالت جمع، کلمه «نورد» به «نوردها» تغییر می‌کند. مثلاً: «این نوردها توانستند مدال‌های زیادی کسب کنند».

  3. ترکیب‌ها: کلمه «نورد» در ترکیب‌های خاص نیز به کار می‌رود. به عنوان مثال، «نورد علم» یا «نورد ورزش».

  4. نکات نگارشی: در جملات باید دقت کنید که کلمه «نورد» به درستی به کار رود و با دیگر اجزای جمله هماهنگی داشته باشد.

  5. استفاده از علائم نگارشی: در نوشتن جملات با کلمه «نورد»، به کاربرد صحیح علائم نگارشی توجه کنید تا معنی جمله واضح و روشن باشد.

با رعایت این نکات می‌توانید از کلمه «نورد» به درستی و به‌طور مؤثر در نوشته‌ها و مکالمات خود استفاده کنید.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. نور خورشید در صبحگاه به آرامی بر روی دشت‌ها نورد می‌زند و زیبایی طبیعی را به نمایش می‌گذارد.
  2. هنگامی که سرما به اوج می‌رسد، ما باید برای گرم شدن آتش روشن کنیم و در کنار آن نورد کنیم.
  3. در بین درختان جنگل، پرتوهای نور از میان شاخ و برگ‌ها نورد کرده و فضایی دلنشین ایجاد می‌کند.

واژگان مرتبط: گردش، فهرست، لوله، چرخش، غلتک، غلطک، استوانه، منگنه، غلتانک، کالسکه

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری