جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند پشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی . هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت جو دو جریب و دو خم سیکی چون خون . ابوالعباس (از فرهنگ اسدی ). به صد کاروان اشتر سرخ موی همه هیزم آورد پرخاشجوی . فردوسی . بیامد دوان پهلوان شادکام برآورد هیزم فراوان به بام . فردوسی . بی وفا هست دوخته به دو نخ بدگهر هست هیزم دوزخ . عنصری . عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند همچنین آخ تنم . صفار. وانکس که بود بی هنر چو هیزم جز درخور نار سقر نباشد. ناصرخسرو. دو عاشق را بهم خوشتر بود روز دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز. سعدی . بعضی به کسر زاء ضبط کرده اند به استناد این بیت نظامی : همه سختی از بستگی لازم است چو در بشکنی خانه پرهیزم است . نظامی . و این بیت از مولوی : آدمی راآدمیت لازم است عود را گر بو نباشد هیزم است . مولوی . و این خطا است زیرا که اختلاف توجیه جائز داشته اند فکیف که روی متحرک گردیده باشد. (آنندراج ). - هیزم دان ؛ جای هیزم . محطب . هیزم خانه . - هیزم سوختن : یکی هولناک آتش افروختند نشستند و هیزم همی سوختند. ؟ - هیزم شکاف ؛ هیزم شکن : هیزم شکاف پیری فرزانه گاه نزع میگفت با قرینش و میمرد ناگزیر. ؟ - هیزم شکستن : ترا تیشه دادم که هیزم شکن ندادم که دیوار مسجد بکن . سعدی . - هیزم شکن ؛ آنکه هیمه های بزرگ را برای سوختن به قطعات کوچک و خرد شکند : هست چو انگشت کژب و بر سر آن کژب غرچه ٔ هیزم شکن تبر زده یک بار. سوزنی . - هیزم شکنی ؛ شغل و عمل هیزم شکن . - هیزم فروش ؛ حطاب . (دهار) : گل از بوستان باده نوشان برند خس و خارهیزم فروشان برند. سعدی . - هیزم کش ؛ کسی که هیمه جمع میکند و برای سوخت فراهم می آورد. آنکه چوبهای ریزه را در آتش اندازد تا درگیرد. (آنندراج ) : میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است . سعدی . - هیزم کشی ؛ شغل و عمل هیزم کش : پیشه ٔ ایشان شبانی و هیزم کشی و مزدوری بودی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). - امثال : چوب صندل بو ندارد هیزم است . دو هیزم را بهم بهتر بود سوز . سعدی . هیزم تر به کسی فروختن . هیزم تر دود برآرد نه نور . چوب خشك، حطب، هيمه firewood, wood حطب، خشب الوقود، الحطب yakacak odun bois de chauffage brennholz leña legna da ardere چوب، چوبی، جنگل، بیشه، درختستان
کلمه "هیزم" در زبان فارسی به معنای چوبهای کوچک و خشک است که معمولاً برای آتش روشن کردن استفاده میشود. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و دستوری مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نوشتار صحیح: "هیزم" باید به همین شکل نوشته شود و هرگونه تغییر در شکل آن باید بر اساس قاعده خاصی باشد.
تلفظ: تلفظ این کلمه به صورت "هیْزم" (با "ای" کوتاه) است. در نوشتار غلط تلفظ و یا اشتباه در حروف میتواند معنی را تغییر دهد.
جنس کلمه: "هیزم" یک کلمه مذکر است و در جملات به عنوان اسم مردانه استفاده میشود.
جمع: جمع کلمه "هیزم" به شکل "هیزمها" (هیزمهای) ساخته میشود.
کاربرد: این کلمه معمولاً در زمینههایی مانند آشپزی، طبیعت، و آتشسوزی به کار میرود.
استفاده در جملات:
"برای روشن کردن آتش، به هیزم نیاز داریم."
"هیزمها را در گوشه باغ جمع کردهایم."
همچنین، در هنگام نوشتار، به نکات زیر توجه داشته باشید:
از نگارش صحیح و درست حروف در کلمه "هیزم" اطمینان حاصل کنید.
در متنهای رسمی و علمی، دقت در انتخاب واژهها و جملات بسیار مهم است.
اگر سوال خاصی دربارهی استفاده یا رشتههای مرتبط با کلمه "هیزم" دارید، هنر این است که به آن پرداخته شود!
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
هیزمهای خشک را جمع کردم تا برای شب آتش روشن کنیم.
در زمستان، هیزم یکی از مهمترین منابع گرما در خانههای روستایی است.
او با هنرنمایی هیزم را به تکههای کوچکتر برید تا بهتر در آتش بسوزد.