واسطه
licenseمعنی کلمه واسطه
معنی واژه واسطه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- خواهشگر، شفيع، ميانجي 2- دلال، رابط 3- محرك، مسبب 4- سبب، علت | ||
انگلیسی | medium, middleman, inductor, go-between, intermediate, psychic | ||
عربی | متوسط، وسط، بيئة، محيط، صاروخ متوسط المدى، شىء متوسط، على موجة متوسطة، عن طريق الصحافة، قياس من الورق، واسطة | ||
ترکی | aracı | ||
فرانسوی | intermédiaire | ||
آلمانی | vermittler | ||
اسپانیایی | intermediario | ||
ایتالیایی | procacciatore d'affari | ||
مرتبط | رسانه، محیط کشت، وسیله، دلال، نفر وسط صف، ادم میانه رو، واسطه القاء، رابط، میانجی، دلال محبت، متوسط، در میان اینده، در میان واقع شونده، روانی، ذهنی، روحی، معنوی | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "واسطه" در زبان فارسی به معنای میانجی یا چیزی که دو چیز را به هم مربوط میکند، استفاده میشود. در نگارش و استفاده از این کلمه، توجه به نکات زیر ضروری است:
در نهایت، برای تسلط بیشتر بر استفاده از این کلمه، مطالعه متون مختلف و مشاهده کاربردهای آن در جملات مختلف میتواند مفید باشد. | ||
واژه | واسطه | ||
معادل ابجد | 81 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | vāsete | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم، صفت) [عربی: واسطَة] | ||
مختصات | (س طِ) [ ع . واسطة ] | ||
آواشناسی | vAsete | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی واسطه | ||
پخش صوت |
واسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . در 56 هزارگزی مغرب راور و یک هزارگزی راه فرعی راور به کرمان واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). کلمه "واسطه" در زبان فارسی به معنای میانجی یا چیزی که دو چیز را به هم مربوط میکند، استفاده میشود. در نگارش و استفاده از این کلمه، توجه به نکات زیر ضروری است: املا و تلفظ: نقش دستوری: استفاده در جملات: نکات نگارشی: در نهایت، برای تسلط بیشتر بر استفاده از این کلمه، مطالعه متون مختلف و مشاهده کاربردهای آن در جملات مختلف میتواند مفید باشد.
1- خواهشگر، شفيع، ميانجي
2- دلال، رابط
3- محرك، مسبب
4- سبب، علت
medium, middleman, inductor, go-between, intermediate, psychic
متوسط، وسط، بيئة، محيط، صاروخ متوسط المدى، شىء متوسط، على موجة متوسطة، عن طريق الصحافة، قياس من الورق، واسطة
aracı
intermédiaire
vermittler
intermediario
procacciatore d'affari
رسانه، محیط کشت، وسیله، دلال، نفر وسط صف، ادم میانه رو، واسطه القاء، رابط، میانجی، دلال محبت، متوسط، در میان اینده، در میان واقع شونده، روانی، ذهنی، روحی، معنوی