جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

vālā
sublime  |

والا

معنی: والا. (ص ) بلند. (لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از بهار عجم ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). مرتفع. (حاشیه ٔ برهان قاطع). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ).رفیع. (ناظم الاطباء). افراشته . بارفعت :
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال .
رودکی (از لغت فرس اسدی ).
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو تا که نپیرائی والا نشود.
منوچهری (دیوان ص 34).
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
سروبن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد.
سنائی .
رفته ز ورای عرش والا
هفتاد هزار پرده بالا.
نظامی .
ز هر پایگاهی که والا بود
هنرمند را پایه بالا بود.
نظامی .
نک ذره به آفتاب والا نرسد.
عطار.
لطف طبعش بدیدند و حسن تدبیرش بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به ترتیبی والاتر از آن ممکن شد. (گلستان ).
به خدائی که برافراخت سپهر اطلس
به رسولی که برون تاخت ز چرخ والا.
(از فرهنگ خطی ).
|| بامرتبت . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ). بزرگ قدر. (صحاح الفرس ) (غیاث اللغات ). بزرگ به قدر و بلند به همت . (اوبهی ). بلند به قدر و همت و نهمت . (فرهنگ خطی ). بلند به حسب قدر و مرتبه . (جهانگیری ). بلند به حسب مرتبه . (آنندراج ). باقدر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بزرگ به قدر و بلندی . (لغت فرس چ اقبال ص 4 از حاشیه ٔ برهان قاطع). سرافراز در بلندی مرتبه و درجه و قدر و نیز در عقل و فراست و شعور و در حسب و نسب . بزرگوار. باشوکت . باشکوه . (ناظم الاطباء). سرافراز. بلندمرتبت . عالی مقام . عالی رتبه . بلندمرتبه :
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی .
بوشکور.
نه داناتر آن کس که والاتر است
که بالاتر است آن که داناتر است .
بوشکور.
سبکسارمردم نه والا بود
اگر چه گوی سروبالا بود.
فردوسی .
درفشی چو سیمرغ والا سفید
کشیده سرش سوی تابنده شید.
فردوسی .
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل .
منوچهری .
کهتر اندر خدمتت والاتر از مهتر شود.
شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود.
منوچهری .
خجسته خواجه ٔ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبلها و یازان زیر عرعرها.
منوچهری .
هنر هرچه در مرد والا بود
به چهرش بر از دور پیدا بود.
اسدی .
برادرش والا براهیم راد
گزین جهان گرد مهتر نژاد.
اسدی .
این چرا بنده ٔ ضعیف و چاکر بی قدر و جاه
و آن چرا شاه قوی و مهتر والاستی .
ناصرخسرو.
محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من
نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی .
ناصرخسرو.
خوی مهان بگیر و تواضع کن
آن را که او به دانش والا شد.
ناصرخسرو.
این جور مکن که از تو نپسندد
سلطان زمانه خسرو والا.
مسعودسعد.
مرا گویند بطلمیوس ثانی
مرا دانند فیلیفوس والا.
خاقانی .
درّ دری را از قلم در رشته ٔ جان کرده ضم
پس باز بگشاده ز هم برشاه والا ریخته .
خاقانی .
به عون لطف یزدانی و فر دولت برنا
به دارالملک بازآمد همایون صاحب والا.
هندوشاه نخجوانی .
|| با گهر. (لغت فرس اسدی ). شریف . مقابل دون و پست . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). عالی . (ناظم الاطباء). ارجمند. گهری . ارزنده . بلند:
چو شه ایران والا به نسب
با شه ایران همتا به گهر.
فرخی .
از این سه هر آنکو شریف است و والا
مر آن دیگران را سر آرد به چنبر.
ناصرخسرو.
تن خانه ٔ این گوهر والای شریف است
تو مادر این خانه و این گوهر والا.
ناصرخسرو.
تو چنان بر گمان که من دونم
سخن من نگر که چون والاست .
مسعودسعد.
شگفت نیست اگر شعر من نمی دانند
که طبع ایشان پست است و شعر من والاست .
مسعودسعد.
مکن درجسم و جان منزل که این دون است وآن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجاباش نه آنجا.
سنائی .
الف را بر اعداد مرقوم بینی
که اعداد فرعند و او اصل والا.
خاقانی .
چون دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل
در دبستان طریقت شد دل والای من .
خاقانی .
گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم
ور بچربم بر جهان زیبد که والا گوهرم .
خاقانی .
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید
بد گوهراز گوهر والا چه خواستی .
خاقانی .
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو.
حافظ.
|| عزیز. گرامی . ارزنده . ارجمند :
غریب از ماه والا تر نباشد
که روز و شب همی برد منازل .
منوچهری .
زنده تر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکوخوتر از آنید.
منوچهری .
ور فکنده ست او مرا در ذل غربت گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.
منوچهری .
یگانه گهر گرچه والا بود
نکوتر چو جفتیش همتا بود.
اسدی .
سخن خوب ز حجت شنو ار والائی
که هنرهاش سوی مردم والا والاست .
ناصرخسرو.
از طاعت میر است یوز وحشی
ایدون بسوی خاص و عام والا.
ناصرخسرو.
دیده ٔ عالم از توروشن شد
نامه ٔ دوست از تو شد والا.
مسعودسعد.
|| خوب . مقبول . شایسته . پسندیده . ستوده . سزاوار :
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگر چند کردار والا کند.
فردوسی .
نه والا بود خیره خون ریختن
نه از شاه با بنده آویختن .
فردوسی .

چنین یال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن به ناز.
فردوسی .
آن است بی زوال سرای ما
والا و خوب و پر نعم و آلا.
ناصرخسرو.
|| بلند. مشهور.
- نام والا ؛ نام نیک و مشهور. نام بلند :
ببالید و چون سرو بالا گرفت
هنرمندی و نام والا گرفت .
اسدی .
|| بزرگ . (فرهنگ خطی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سرور :
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا.
مولوی .
|| اعلا. (از انجمن آرای ناصری ). فایق . برتر :
چو ناامید شود کز کسیش ناید هیچ
خداش قدرت والای خویش بنماید.
(از نفثة المصدور).
|| قویم . استوار:
حجت تراست رهبر زی او پوی
تا علم دینت نیک شود والا.
ناصرخسرو.
|| (اِ) قد. قامت . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). بالا.(برهان قاطع). || مرتبه . (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). قدر. (آنندراج ) (انجمن آرا). || رفعت . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). بلندی . (برهان قاطع). || توانائی . قدرت . (برهان قاطع). || دارائی . (آنندراج ). || دوستی . (ناظم الاطباء) || یار.دوست . (ناظم الاطباء). || مخفف والاد است به معنی دیوار یا سقف . (فرهنگ نظام ). رده از دیوار که آن را والاد نیز گویند و به معنی سقف و پوشه ٔ خانه نیز آمده . (از آنندراج ) (انجمن آرا). || نوعی از بافته ٔ ابریشمی که بیشتر زنان پوشند. (برهان قاطع). نوعی از بافته ٔ ابریشمی که واله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ لطیف ابریشمی بود و اکنون هم در هند نام پارچه لطیفی است . (فرهنگ نظام ). نوعی از جامه ٔ ابریشمی باریک . (غیاث اللغات ). نوعی از بافته ٔ ابریشم . (جهانگیری ). حریر بسیار نازک ،بهترین آن گلناری و چرخی و نازک و پر مگسی است . (فرهنگ دیوان البسه ٔ نظام قاری ، از حاشیه ٔ برهان قاطع).جامه ای است معروف در هندوستان . (آنندراج ) :
نباشد چرا همچو گل شوخ و شنگ
که دارد لباسی ز والای رنگ .
ملاطغرا (از آنندراج ).
و دعا را نبشته در والای زرد گیرند. (از بیاضی خطی ).
گل است و لاله چو والای سرخ و اطلس آل
لباس شاهد باغ و شکوفه اش چادر.
نظام قاری .
نقش والای لطیف قلغی گر بیند
قالبک زن سزد ار نقش نخواند در کار.
نظام قاری .
تابود والای گلگون شفق
شقه ٔ چتر سپهر زرنگار.
نظام قاری .
نخوت شرب به والا که ز پرّ مگس است
چیست در باغ چو طاوس مگس هست بکار.
نظام قاری .
نوع والا که ورا باد صبا می خوانند
بادت آن آتش والای به رنگ گلنار.
نظام قاری .
|| مجازاً، بیرق که بر سر نیزه بندند. (آنندراج ) :
ز والای گلگون سنان بهره مند
شفق از زمین نیزه دار بلند.
ملاقاسم فوقی (از آنندراج ).
ز والاسنان رشک گلزارها
برآورده گلهای سر از خارها.
ملاقاسم فوقی (ازآنندراج ).
شده نیزه ها شمع بزم جدال
سر شمع را شعله والای آل .
هاتفی (از آنندراج ).
... ادامه
499 | 0
مترادف: 1- ، بلند، رفيع، ، شامخ، ، عالي، متعالي، مرتفع، ، منيع، ، ورنه، 2- ، بلندپايه، بلندمرتبه، بلندمقام، عالي قدر، 3- ، جليل، ، گرامي، 4- ، شايسته، شريف، ، نجيب، 5- ، ، رئيس، سرور، ، صدر 6- برتر، ، فايق
متضاد: فرومايه
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (صفت)
مختصات: (ص .)
الگوی تکیه: WWS
نقش دستوری: قید
آواشناسی: va'ellA
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 38
شمارگان هجا: 3
دیگر زبان ها
انگلیسی
sublime | grand , haughty , prominent , otherwise , well
ترکی
harika
فرانسوی
super
آلمانی
großartig
اسپانیایی
excelente
ایتالیایی
grande
عربی
رفيع | سام , مهيب , متسامي , جليل , ضخم , عظيم , باذخ , سامى , تسامى , شرف , تصعد , سامي
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "والا" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد، اما به طور کلی به عنوان یک صفت و به معنای بزرگ، بلندمرتبه یا با احترام و ارزش به کار می‌رود. در ادامه به بررسی قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه می‌پردازیم:

  1. قواعد نگارشی:

    • کلمه "والا" معمولاً به عنوان صفت قبل از اسم قرار می‌گیرد و به توصیف آن اسم می‌پردازد: مثلاً «والا مقام» یا «والا جایگاه».
    • در جملات توصیفی، "والا" می‌تواند در وسط یا انتهای جمله به کار برود، به ویژه زمانی که به ارزش یا شخصیت کسی اشاره دارد: مثلاً «او فردی والا است.»
  2. استفاده در جملات:

    • کلمه "والا" می‌تواند به صورت مثبت و در تمجید از شخصیت یا ویژگی افراد به کار رود: «او از نظر اخلاقی فردی والا است.»
    • همچنین می‌تواند در متون ادبی و شعر به عنوان یک واژه ارزشمند و زیبا مورد استفاده قرار گیرد.
  3. نکات مهم:

    • در نوشتار رسمی، مانند مقالات یا نوشته‌های ادبی، دقت کنید که "والا" با تعابیر و زمینه مناسب به کار رود.
    • این کلمه می‌تواند به عنوان یک صفت قابل تطبیق با اسم‌های جمع و مفرد باشد، اما در متون ادبی غالباً به شکل مفرد به کار می‌رود.
  4. فارسی معیار:
    • به یاد داشته باشید که "والا" در فارسی معیار به درستی باید تلفظ شود و در نوشتار باید به صورت صحیح و بدون اشتباهات املایی نوشته شود.

با توجه به این نکات، "والا" می‌تواند نقش مهمی در نگارش و بیان عواطف و ویژگی‌های مثبت ایفا کند.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
  1. والا، اگر همچنان به تلاش و کوشش ادامه دهی، به موفقیت‌های بزرگتری دست خواهی یافت.
  2. من والا به نظرم نمی‌آید که این تصمیم، بهترین گزینه باشد.
  3. او والا در کارش مهارت دارد و همیشه بهترین نتیجه را به دست می‌آورد.

واژگان مرتبط: عالی، رفیع، برین، عرشی، بلند پایه، بزرگ، عظیم، مجلل، جدی، مغرور، متکبر، پر افاده، باددرسر، غراب، برجسته، وگرنه، در غیراینصورت، طور دیگر، بطریق دیگر، بطور متفاوت

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


وب سایت لام تا کام جهت نمایش استاندارد و کاربردی در تمامی نمایشگر ها بهینه شده است.

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری