وقار
licenseمعنی کلمه وقار
معنی واژه وقار
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | ابهت، ثبات، رزانت، سكينه، سنگيني، طمانينه، متانت، مكث، مهابت، وقر، هنگ، هيبت، هيمنه | ||
متضاد | سبكي | ||
انگلیسی | dignity,poise,solemnity,elegance,gravity,serenity,solemnization | ||
عربی | كرامة، جلال، منزلة، ماء الوجه، مهابة، صنف، لقب رفيع، صاحب لقب، وقار | ||
ترکی | itibar | ||
فرانسوی | dignité | ||
آلمانی | würde | ||
اسپانیایی | dignidad | ||
ایتالیایی | dignità | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "وقار" در زبان فارسی به معنای سنگینی، وقار، آرامش و متانت است و میتوان آن را در جملات مختلف به کار برد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم:
بهطور کلی، "وقار" کلمهای است که در نوشتار رسمی به خوبی میتواند احساساتی نظیر احترام و متانت را منتقل کند. | ||
واژه | وقار | ||
معادل ابجد | 307 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | va(e)qār | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم مصدر) [عربی: وَقار] | ||
مختصات | (وَ) [ ع . ] (اِمص .) | ||
آواشناسی | vaqAr | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | لغتنامه دهخدا | ||
نمایش تصویر | معنی وقار | ||
پخش صوت |
وقار. [ وَ ] (ع مص ) وقارة. آهسته و بردبار گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به آرام شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) آهستگی و بردباری . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آرامیدگی و آهستگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : کلمه "وقار" در زبان فارسی به معنای سنگینی، وقار، آرامش و متانت است و میتوان آن را در جملات مختلف به کار برد. در ادامه به برخی از قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میکنم: استفاده صحیح در جملات: نحوه ترکیب با دیگر کلمات: قید و صفت: نکات نگارشی: بهطور کلی، "وقار" کلمهای است که در نوشتار رسمی به خوبی میتواند احساساتی نظیر احترام و متانت را منتقل کند.
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
منوچهری .
آن رسول مجتبی وقت نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار.
مولوی .
تو را خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .
سعدی .
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.
سعدی .
|| بزرگواری . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || حلم و تمکین و گرانباری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) رجل وقار؛ مرد آهسته و بردبار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ابهت، ثبات، رزانت، سكينه، سنگيني، طمانينه، متانت، مكث، مهابت، وقر، هنگ، هيبت، هيمنه
سبكي
dignity,poise,solemnity,elegance,gravity,serenity,solemnization
كرامة، جلال، منزلة، ماء الوجه، مهابة، صنف، لقب رفيع، صاحب لقب، وقار
itibar
dignité
würde
dignidad
dignità