جستجو در بخش : سوال جواب منابع اسلامی لغت نامه ها قوانین و مصوبات نقل قل ها
×

فرم ورود

ورود با گوگل ورود با گوگل ورود با تلگرام ورود با تلگرام
رمز عبور را فراموش کرده ام عضو نیستم، می خواهم عضو شوم
×

×

آدرس بخش انتخاب شده


جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
در حال بارگذاری
×

رویداد ها - امتیازات

برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.

×
×

'abā
abba  |

ابا

معنی: ابا. [ اَ ] (حرف اضافه ) (مخفف اباک ) با. وا. فا. مع. وَ. همراه ِ. بمعیت ِ :
چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است
اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
برِ زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است .
خسروی .
دُم ّ سگ بینی ابا بتفوز سگ
خشک گشته کش نجنبد ایچ رگ .
رودکی .
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.
رودکی .
ابابرق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد در کوهسار.
رودکی .
سوی شاه هیطال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان .
فردوسی .
هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود.
فردوسی .
نیای من آهنگر کاوه بود
که با فرّ و برز و ابا یاره بود.
فردوسی .
ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه .
فردوسی .
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی
ابا زال سام نریمان بهم
بزرگان کابل همه بیش و کم .
فردوسی .
جهاندار بنشست و کاوس کی
دو شاه سرافراز و دو نیک پی
ابا رستم گرد و دستان بهم
همی گفت کاوس هر بیش و کم .
فردوسی .
بیامد کنون چون هزبر ژیان
بکین پدر تنگ بسته میان
ابا نامداران لشکر بهم
چو سام نریمان و گرشاسب جم .
فردوسی .
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کز ایشان بدی راه سود و زیان .
فردوسی .
برِ دختر آمد همی گژدهم
ابا نامداران و گردان بهم .
فردوسی .
یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر، جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران بهم
همی رای زد شاه بر بیش و کم .
فردوسی .
کمر بر میان بسته رستم چو باد
بیامد گرازان ابا کیقباد.
فردوسی .
سوی زادفرخ شدند آن سه مرد
ابا گوهر و زرّ و با کارکرد.
فردوسی .
بدانم که بهرام بسته میان
ابا او یکی گشته ایرانیان .
فردوسی .
ابا جوشن و خودبسته میان
همه تازی اسبان ببرگستوان .
فردوسی .
همی ماند خسرو بشاهنشهی
ابا گنج و دیهیم و تاج مهی .
فردوسی .
هزار وصد و شصت استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود
ابا هر یکی مرد شاگرد سی
ز رومی ّ و بغدادی و پارسی .
فردوسی .
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران
همی پیش بودند تا باد بوی
چو آید ز هرسو رساند، بدوی .
فردوسی .
همی راند [ خسروپرویز ]با تاج و با گوشوار
بزر بافته جامه ٔ شهریار
ابا یاره و طوق و زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی .
چنین گفت پس شاه را خانگی
که چون تو که باشد بفرزانگی
... ابا هدیه و باژ روم آمدیم
بدین نامبردار بوم آمدیم .
فردوسی .
ابا هرکه پیمان کنم بشکنم
پی و بیخ رادی بخاک افکنم .
فردوسی .
زمستان بدی جای او طیسفون
ابا لشکر و موبد رهنمون .
فردوسی .
ابا کودکی چند و چوگان و گوی
به میدان شاه آمد آن نامجوی .
فردوسی .
ابا زاری و ناله و درد و غم
رسیده بزرگان و رستم بهم .
فردوسی .
بگرد جهان چارسالار من
که هستند بر جان نگهدار من
ابا هر یکی زآن ده و دوهزار
از ایرانیانند جنگی سوار.
فردوسی .
جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.
فردوسی .
سپهبد بیامد بمیدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه .
فردوسی .
روَم خیمه بر طرف هامون زنم
ابادشمنان دست در خون زنم .
فردوسی .
ابا نیزه و تیر و گرز و کمان
برفتند گردان همه شادمان .
فردوسی .
به یک هفته بیمار بود و بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد.
فردوسی .
به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رای زن سرو شاه یمن .
فردوسی .
ابا رای او بنده را پای نیست
جز او جان ده و چهره آرای نیست .
فردوسی .
بایوان افراسیاب اندرا
ابا ماهروئی ببالین سرا.
فردوسی .
ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی .
فردوسی .
ابا هدیه و سیم و با تخت زر
ز دیبای رومی ّ و رومی گهر.
فردوسی .
بمردار و خونش همی پرورید
ابا بچگانش همی آرمید.
فردوسی .
ز پیش پدر رفت اسفندیار
سوی راه توران ابا گرگسار.
فردوسی .
فرستاده آمد بنزدیک زال
ابا بخت فیروز و فرخنده فال .
فردوسی .
ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس .
فردوسی .
بشادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند.
فردوسی .
ز پیش سپهبد برون شد براه
ابا چند تن مر ورا نیکخواه .
فردوسی .
کمر بر میان بست رستم چو باد
بیامد گرازان ابا کیقباد.
فردوسی .
بیاراست یک روز پس شهریار
شد از شهر بیرون ز بهر شکار
ابا او از ایرانیان لشکری
هر آنکس که کِه بود اگر مهتری .
فردوسی .
فرستاده بازآمد از پیش سام
ابا شادمانی ّ و فرخ پیام .
فردوسی .

ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ .
عنصری .
بزرگان ابا اسرت سرفراز
درفش و سپه پیش بردند باز.
اسدی .
|| برابرِ. مقابل ِ. علی :
ابا لشکر نوذر افراسیاب
چو دریای جوشان بد و رود آب .
فردوسی .
ببستم میان یلی بنده وار
ابا جاودان ساختم کارزار.
فردوسی .
که او رسم های پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان تند گشت .
فردوسی .
کنون نیست ما را ابا وی درنگ
که کوشیم با وی هم از راه جنگ .

فردوسی .
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم .
فردوسی .
|| ب (به ) :
مرا پویه ٔ پور گم بوده خاست
بدلسوزگی جان همی رفت خواست
ابا داور پاک گفتم براز
که ای چاره ٔ خلق و خود بی نیاز.
فردوسی .
ابا کردیه گفت کز آرزوی
چه خواهی بگو ای زن نیکخوی .
فردوسی .
ابا دیگران مر مرا کار نیست
جز این مر مرا راه گفتار نیست .
فردوسی .
همی گفت آن دیو بدروزگار
بخشم و ستیزه ابا شهریار.
فردوسی .
ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز.
فردوسی .
|| دَر :
کنون این گرامی دو گونه گهر
برآمیخت باید ابا یکدگر.
فردوسی .
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن [ گفتار ضحاک ] .
فردوسی .
|| در حال ِ :
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی .
فردوسی .
فرستاده بازآمد از پیش سام
ابا شادمانی ّ و فرخ پیام .
فردوسی .
|| باضافه ٔ. علاوه بر :
ابانغزی ّ و با خوبی ّ رنگش
درآمد سی ّوشش مثقال سنگش .
(ویس و رامین ).
|| صاحب ِ. دارای :
کنارنگ مرد است ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هرگونه چیز.
فردوسی .
شمس قیس رازی صاحب المعجم گوید: «الف اَبَر و ابا و گوئیا و پنداریا و گفتا همه زیادات ِ بی معنی است و شعراء پاکیزه سخن باید از آن احتراز کنند». لکن الف ابا در پهلوی جزو کلمه بوده است چه اصل آن اباک است و فردوسی تا حافظ کلمه ٔ ابا و اَبَر و گوئیا و گفتا و پنداریا رابسیار بکار برده اند و اگر این شعراء پاکیزه سخن نباشند شاعر پاکیزه سخن در پارسی نیست .
... ادامه
481 | 0
مترادف: 1- امتناع، انكار، حاشا 2- احتراز، خودداري 3- سرپيچي، سركشي، نافرماني 4- تكبر، نخوت
نمایش تصویر
اطلاعات بیشتر واژه
ترکیب: (حرف اضافه) [پهلوی: apāk] [قدیمی]
مختصات: ( اِ) [ ع . ]
الگوی تکیه: WS
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: 'ebA
منبع: لغت‌نامه دهخدا
معادل ابجد: 4
شمارگان هجا: 2
دیگر زبان ها
انگلیسی
abba | aba
ترکی
abba
فرانسوی
abba
آلمانی
abba
اسپانیایی
abba
ایتالیایی
abba
عربی
أبا
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)

کلمه "ابا" در زبان فارسی به معنای "پدر" یا "والد" است و در برخی از متون به معنی "مادر" نیز به کار می‌رود. این کلمه به صورت‌های مختلف در جملات استفاده می‌شود و قواعد خاصی برای نگارش و استفاده از آن وجود دارد. در اینجا به برخی نکات نگارشی و دستوری مرتبط با کلمه "ابا" اشاره می‌کنم:

  1. معنی و کاربرد:

    • "ابا" به‌طور معمول به‌ عنوان پیشوندی در واژه‌ های مرکب و معانی خاصی استفاده می‌شود. به عنوان مثال، در ترکیب هایی مانند "ابا" به صورت تك‌واژه‌ای یا وابسته به نام‌ ها به‌کار می‌رود.
  2. استفاده صحیح:

    • این کلمه باید با توجه به زمینه و بافت جملات به کار رود. مثلاً در جملاتی با مضامین خانوادگی، مذهبی یا ادبی به کار می‌رود.
  3. نوشتار:

    • در نگارش رسمی، باید دقت شود که املای کلمه "ابا" به شکل صحیح ذکر شود؛ به‌ویژه در متون ادبی، دینی و تاریخی.
  4. نقطه‌گذاری:

    • اگر "ابا" در وسط جمله باشد، باید به نقطه‌گذاری مناسب دقت شود تا معنا و مفهوم جمله به‌درستی منتقل شود.
  5. جایگاه در جمله:
    • معمولاً "ابا" در جملات به عنوان اسم خاص یا عام استفاده می‌شود و می‌تواند به عنوان مبتدای جمله یا مفعول به کار رود.

با رعایت این نکات می‌توان از کلمه "ابا" به‌درستی در نوشتار فارسی استفاده کرد.

مثال برای واژه (هوش مصنوعی)

در اینجا چند مثال برای کلمه "ابا" در جملات مختلف آورده شده است:

  1. پدرش ابا از اینکه به او بگوید در مورد آینده‌اش نگران است.
  2. برای پیشرفت در زندگی، ابا از تلاش کردن و سخت‌کوشی نباید کرد.
  3. او ابا از انتقادهای بی‌مورد دیگران ندارد و به مسیر خود ادامه می‌دهد.
  4. ابا از این که دیگران چه می‌گویند، به شادی خود ادامه داد.
  5. معلم ابا از توضیح دادن مفاهیم دشوار به دانش‌آموزان خود ندارد.

این جملات به خوبی استفاده از کلمه "ابا" را در متن نشان می‌دهند.


واژگان مرتبط: پدر

500 کاراکتر باقی مانده

جعبه لام تا کام


لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید.
لیست کلید های میانبر

تبلیغات توضیحی


عرشیان از کجا شروع کنم ؟
تغییر و تحول با استاد سید محمد عرشیانفر

تبلیغات تصویری