جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهار همانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور. پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ابر اندرا چادرکی دیدم رنگین بر او رنگ بسی گونه بر آن چادرا. رودکی . عاجز شود از اشک و غریو من هر ابر بهارگاه با بخنو. رودکی . از باد روی خوید چو آبست موج موج وز بوسه پشت ابرچو جزع است رنگ رنگ . خسروانی . فخن باغ بین ز ابر و ز نم گشته چون عارض بتان خرم . دقیقی . که هر کس که دید آن دوال و رکیب نپیچد دل اندر فراز و نشیب نترسد از انبوه مردم کشان گر از ابر باشد بر او سرفشان . فردوسی . سرشک سر ابر چون ژاله گشت همه کوه و هامون پر از لاله گشت . فردوسی . ز ابر اندر آمد بهنگام نم جهان شد بکردار باغ ارم . فردوسی . ز فرش جهان شد چو باغ بهار هوا پر ز ابر و زمین پر نگار. فردوسی . به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابری کو توتَکیش بارانست . عماره . ز جوی خورابه چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیکباره اوی بیابان از آن آب ، دریا شود که ابر از بخارش ببالا شود. عنصری . برخشش بکردار تابان درخشی که پیچان پدید آید از ابر آذر. اسدی (از فرهنگ ). پر مائده و نعمت چون ابر بنوروز کز کوه فرودآید چون مشک مقطر. ناصرخسرو. گهی درّ بارد گهی عذر خواهد همان ابر بدخوی کافوربارش . ناصرخسرو. ای خداوند حسام دشمن اوبار از جهان جز زبان حجت تو ابر گوهربار نیست . ناصرخسرو. از آن ابر عاصی چنان ریزم آب که نارد دگر دست بر آفتاب . نظامی . تا نگرید ابر کی خندد چمن تا نگرید طفل کی نوشد لبن ؟ مولوی . ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید برنخوری . سعدی . ابر میخواست که باران برد از بحر محیط گفتمش آب خود ای ابر مبر پیش لئام با وجود کفش از ابر عطا می طلبی گر کسی ملتمسی می طلبد هم ز کرام . سلمان ساوجی . - آواز (نعره ) از ابر بگذاشتن ؛ قوی آواز یا نعره برکشیدن : همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی . فردوسی . - ابر بلا ؛ سخت جنگجو : که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دَم آهنج و در کینه ابر بلاست . فردوسی . - به ابر اندر آمدن گفتگوی ؛ قوی برخاستن و بلند شدن و بالا گرفتن صوت و آوای گفتاری : از آن نامداران پرخاش جوی به ابر اندر آمد همی گفتگوی . فردوسی . - به ابر اندر آوردن سر کسی را ؛ او را عظیم مفتخر و سرافراز کردن : ورا کرد سالار بر لشکرش به ابر اندر آورد جنگی سرش . فردوسی . - بی ابر باران کردن ؛ بی محرک و باعثی ورزیدن کاری . نزده رقصیدن . - خروش به ابر برآمدن ؛ بسی بلند شدن آوای خروش : چو خورشید بنمود تابان درفش معصفر شد آن پرنیانی بنفش تبیره برآمد ز درگاه شاه به ابر اندر آمد خروش سپاه . فردوسی . - سر به ابر کشیده داشتن ؛ بسیار بلند و رفیع بودن : هزاران قبه ٔ عالی کشیده سربه ابر اندر که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا. عمعق . - سنان (نیزه ) به ابر اندر افراشتن ؛ ستیخ و راست کردن و به برسوی بردن آن : سراسر سپه نعره برداشتند سنانها به ابر اندر افراشتند. فردوسی . - کلاه به ابر برآوردن ؛ سخت بالیدن بر : چو نامه بیامد بنزدیک شاه به ابراندر آورد فرخ کلاه . فردوسی . - مثل ابر بهار ؛ هول ِ غران : بغرّید بر سان ابر بهار زمین کرد پر آتش کارزار. فردوسی . - مثل ابر بهار گریستن ؛ سخت فروباریدن اشک . - مثل ابر سیاه ؛ حائل و حاجزی صعب . - مثل ابرْ گریان . - امثال : ابر را بانگ سگ زیان نکند ؛ نظیر سگ لاید و کاروان گذرد. ابر کن و مبار ؛ کودکان و فرودستان را بیم کن و همیشه مزن ، چه زدن و شکنجه چون پیاپی باشد عظمش بشود. همه ابری باران ندارد ؛هر تهدید و توعیدی متعاقب ایذاء نباشد. در زبان عرب برای انواع ابر نامهای خاص است : ابر باباران یاابر بارنده ؛ خال . صیب . ابر تُنک ؛ هِف ّ. وقع. طحاف . ابر بادرخش ؛ بارقه . مبرقه . ابر بارعد؛ راعده . ابر تگرگ بار؛ بَرِد. ابر بزرگ قطره ؛ روی . ابر بزرگ قطره یا ابرپاره های کوچک ؛ رمی . ابر برهم افتاده ؛ رکام . مرتکم . ابر تنک بی باران ؛ جُلب . عماء. صراد. ابر تنک با اندک سرخی ؛ زبرج . ابر بی باران ؛ اعزل . جهام . جفل . ابر باران آورنده ؛ سجوم . ابر بسیارباران ؛ ثَرّ. لجی . (دهار). ابر که آسمان را بپوشد؛ غیم . غین . ابر که از سوی قبله آید؛ عین . ابر که آفاق بپوشد؛ غمام . سُدّ. ابر که اول پدید آید؛ نُشاء. ابرسایه افکن ؛ عارض . ابر بلند؛ سماء. ابر گرانبار؛ مستحیره . ابر دور از زمین ؛ نشاص . طخاء. طهاء. ابرنزدیک بزمین ؛ هیدب . ابرکه چون کوه پدید آید قبل از پراکنده شدن ؛ حبی . ابر با پاره های کوچک ؛ طخرور. قزع . ابر سفید؛صبیر. مزن . ابرپاره ٔ کوچک در قطعه ٔ دیگر آویخته ؛ رباب . ابر نزدیک بباریدن ؛ معصر. ابر پلنگ رنگ ؛ نَمر. ابری که امید باران در آن باشد؛ مخیله . پاره های بزرگ میغ؛قلع. کسف . میغهای بامدادین ؛ غوادی . بواکر. ابری که شبانگاه آید؛ روائح . سواری . ابری که با رعد و برق باشد؛ عراص . عزاف . ابر ریزان ؛ مدرار. (دهار). ابر سپید؛ مُزن . (دهار). مُزنه . ابر ستبر؛ عارض . ابر سیاه ؛ ثر. ابر سیاه کثیف ؛ اَلمی . ابر سیار یا ابر بسیارآب ؛ حمل . ابر ستبر توبرتو؛ طریم . میغ نرم یا ابر تنک همچون دخانی یا غباری ؛ ضباب . ابر تنک ؛ زعبج . ابر بارعد؛ مجلجل . ابر بارنده ؛ سجام . ابر پراکنده ؛ خروج . ابرها که باران دارند؛ معصرات . ابرهای آب ریز؛ بجس . ابرهای بزرگ یا ابرهای باباران ؛ اسقیه . ابرهای بزرگ ؛ ارمیه . ابرهای پرآب ؛ حاملات . ابرهای سپید؛ یعالیل . حناتم . اصباره . ابرهای کشیده ؛سحایب . ابری که بهم جمع آید؛ شرنبث . ابری که بشب آید؛ ساریه . (دهار). ابری که نیک بارد؛ مدرار. || اسفنج . اسفنجه . سفنج . سفنجه . ابر مرده . رغوةالحجامین . نشکرد گازران . ابر کهن . || در بعض فرهنگها مستند بشعری از نظامی که معنی آنرا درک نکرده اند باین کلمه معنی مرد داده اند، و نیز به معنی آلت مردی آورده اند و هر دو مجعول بنظر می آید، و شاید مصحف کلمه ٔ دیگریست . 1- ابل، رباب، سحاب، غمامه، ميغ
2- اسفنج cloud, nebula, brume, super- سحابة، غيمة، تغيم، بقعة داكنة، غمامة، حشد، عرق داكن، حزن، عدد وافر، أصبح موضع شبهة، تسربل بالعار، حجب بسحابة، غشى، عتم، سربله بالعار، لطخة، سحاب bulut nuage wolke nube nuvola توده انبوه، سحاب، توده ابرومه، لکه، مه، بخار، شبنم، فوق، مافوق، مربوط ببالا، ارجح، بالایی
کلمه «ابر» در زبان فارسی به معنی تودهای از بخار آب در جوّ است که بخشی از فرآیندهای جوی را تشکیل میدهد. در اینجا به برخی از قواعد نگارشی و زبانی مرتبط با این کلمه اشاره میکنم:
نوشتار صحیح: کلمه «ابر» به صورت «ابر» نوشته میشود و از حروف «الف» و «ب» و «ر» تشکیل شده است.
جمعسازی:
جمع کلمه «ابر» به صورت «ابرها» یا «ابرها» (ابرهای) است.
معنی و کاربرد:
«ابر» به مفهوم تودهای از بخار آب در جوّ است و میتواند در اشعار و نثرهای ادبی نیز به کار رود.
مثال: «ابرهای سفید در آسمان به آرامی در حال حرکت بودند.»
اوزان و صنایع ادبی:
کلمه «ابر» میتواند به عنوان یکی از عناصر طبیعت در شعر و نثر ادبی به کار برود و نمایانگر مفاهیمی چون امید، تغییر یا گذر زمان باشد.
مثال: «ابرها در افق، نشانهای از بارش باران هستند.»
استفاده از ترکیبها:
ترکیبهایی مانند «ابرهای طوفانی»، «ابرهای بارانزا» و ... میتوانند معانی خاصتری به کلمه بدهند.
نکات نگارشی:
در جملات فارسی، رعایت دستور زبان و نشانهگذاری (مانند ویرگول، نقطه و ...) اهمیت زیادی دارد. به عنوان مثال، در جمله «ابرها در آسمان هستند؛ باران خواهد بارید.» علائم نگارشی به درستی به کار رفتهاند.
اوزان فعل:
اگر از «ابر» به عنوان فعل استفاده شود (مانند «ابر باریدن»)، باید ساخت صحیح جمله را در نظر داشت.
این قواعد میتوانند در نوشتار و گفتار صحیح و زیبا به شما کمک کنند.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در اینجا چند مثال از جملههایی که کلمه "ابر" در آنها استفاده شده است آورده شده است:
امروز در آسمان ابرهای سفید و پفکی دیده میشود.
باران شدید باعث شده بود که ابرها تمام آسمان را بپوشانند.
بچهها با شادی زیر ابرها به بازی پرداختند.
در هنگام غروب، ابرها به رنگهای زیبای نارنجی و صورتی درآمدند.
ابرها به تدریج در حال کنار رفتن هستند و آفتاب دوباره نمایان میشود.
اگر نیاز به مثالهای بیشتری دارید یا موضوع خاصی مد نظر دارید، لطفاً بفرمائید!
لام تا کام نسخه صفحه کلید نیز راه اندازی شده است. شما با استفاده از کلیدهای موجود بر روی صفحه کلید دستگاهتان می توانید با وب سایت ارتباط برقرار کنید. لیست کلید های میانبر