جهت کپی کردن میتوانید از دکمه های Ctrl + C استفاده کنید
رویداد ها - امتیازات
×
رویداد ها - امتیازات
برای بررسی عملکرد فعالیت و امتیازات خود باید در وب سایت وارد باشید. در صورت عضویت از بخش بالای صفحه وارد شوید، در غیر این صورت از دکمه پایین، مستقیم به صفحه ثبت نام وارد شوید.
معنی: آبگینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جسمی جامد غیر حاجب ماوراء که از ذوب سنگ آتش زنه (چخماق ) با قلیا (ملح القلی ) سازند. شیشه . زجاج . زُجاجه . اَسر : بازرگانان مصر آنجا [ سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهمسنگ زر فروشند. (حدودالعالم ). اندر اقبال آبگینه خنور بستاند عدو ز تو ببلور. عنصری . گهر به دست کسی کو نه اهل آن باشد چو آبگینه بود بی بها و پست بها. عنصری . یکی با من چو جان با غم بکینه یکی مانند سنگ و آبگینه . (ویس و رامین ). نپیوندند با هم مهر و کینه چو کین آهن بود مهر آبگینه . (ویس ورامین ). بهم چون بود مهر و کین گاه جنگ ابا آبگینه کجا ساخت سنگ ؟ اسدی . آبگینه ز سنگ میزاید لیک سنگ آبگینه میشکند. خاقانی . مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه . عطار. آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست لعل دشوار به دست آید از آن است عزیز. سعدی . بدر میکنند آبگینه ز سنگ کجا ماند آیینه در زیر زنگ ؟ سعدی . ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار. عرفی . صبوری من و بیرحمی تو آتش و آب دل من و غم عشق تو آبگینه و سنگ . ولی دشت بیاضی . || آینه ٔ زجاجی . || آینه ٔ حلبی . آینه ٔ رومی . آینه ٔ فلزین . سجنجل : دو خانه دگر زآبگینه بساخت زبرجد بهر جای اندر نشاخت . فردوسی . که از آبگینه همی خانه کرد وز آن خانه گیتی پرافسانه کرد. فردوسی . گفتم آن سفر کدام است ، گفت گوگرد پارسی خواهم بچین بردن ... و آبگینه ٔحلبی بیمن . (گلستان ). - سنگ آبگینه ؛ قسمی از ریگ سنگ چخماقی باشد که آن را با مواد دیگر مخلوط و ذوب کنند شیشه ساختن را. مینا. (زمخشری ) : و از نصیبین سنگ آبگینه خیزد نیکو. (حدودالعالم ). || بمجاز، به معنی ظرف از شیشه ، خاصه ظرف شراب : زآن شرابی خورد باید خرّم و یاقوت فام کز فروغش سیمبر ساغر شود یاقوت سان زآبگینه عکس آن چون نوربر دست افکند دست بیرون کرد پنداری کلیم از بادبان . سوزنی . || برخی از چیزهای شفاف یادرخشنده را مانند الماس و بلور و تیغ و آسمان نیز مجازاً آبگینه گفته اند. - امثال : آبگینه بحلب بردن ؛ مرادف زیره بکرمان بردن . آبگینه و سنگ ؛ دو چیز ضد و مخالف . 1- آبگين، آينه، آيينه، زجاج، مرآت
2- شيشه
3- بلور
4- تيغ
5- الماس crystal, glass مائي sulu aqueux wässrig acuoso acquoso کریستال، ابگینه، شیشه، لیوان، گیلاس، استکان، جام
کلمه "آبگینه" در زبان فارسی به معنای ظرفی شفاف و بلورین است که معمولاً برای نگهداری مایعات استفاده میشود. این کلمه به صورت ترکیبی از دو بخش "آب" و "گینه" (به معنای شیء یا ظرف) تشکیل شده است. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
تایپ صحیح: همواره کلمه "آبگینه" را با "گ" به صورت "گ" و نه "ک" تایپ کنید، زیرا نوشتن آن به شکل "آبکینه" نادرست است.
نحوه استفاده در جمله: این کلمه را میتوان بهراحتی در جملات مختلف به کار برد؛ مثلاً: "من یک آبگینه زیبا دارم."
زبان ادبی: استفاده از «آبگینه» در زبان ادبی و شعر فارسی رایج است و میتوان به استحکام واژه و بار معنایی آن توجه کرد.
تفاوت با اصطلاحات دیگر: این کلمه را از کلمات مشابه مانند "شیشه" متمایز کنید؛ "شیشه" معمولاً به ظرف شفاف از جنس شیشه اشاره دارد در حالی که "آبگینه" بار معنایی خاصی دارد که به زیبایی و ظرافت اشیاء اشاره میکند.
جمع بستن: برای جمع بستن این کلمه، میتوان از «آبگینهها» استفاده کرد.
در نهایت، این کلمه یکی از نشانههای غنای زبان فارسی و ارزشهای فرهنگی و هنری آن است.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)
البته! در زیر چند مثال برای کلمه "آبگینه" در جمله آورده شده است:
زیبایی آبگینههای این نمایشگاه هر بینندهای را مجذوب خود میکند.
او یک آبگینهی شفاف و درخشان را به عنوان هدیه تولد دریافت کرد.
آبگینههای ساخته شده با دست هنرمندان ایرانی، نشاندهندهٔ هنر و صنعت غنی این مرز و بوم هستند.
در حراجی، قیمت برخی آبگینهها به میلیونها تومان رسید.
وی دیگر نمیتواند از جذابیت و زیبایی آبگینههایی که جمعآوری کرده است، چشمپوشی کند.