factor
licenseمعنی کلمه factor
معنی واژه factor
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | factor | ||
تعداد حروف | 6 | ||
نوع | v | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈfæktər/ | ||
تلفظ انگلیسی | /ˈfæktə/ | ||
مترادفات | factor in, factor out | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی factor | ||
پخش صوت |
(Noun) (ریاضی) عامل، فاکتور، سازه
(Noun) عامل - political and economic factors - عوامل سیاسی و اقتصادی - malnutrition is one of the major factors in the development of diseases - بدخوراکی (سو تغذیه) یکی از سازههای عمدهی پیدایش بیماریها است - the second factor is even more important than the first one - عامل دوم از اولی هم مهمتر است
(Noun) نماینده، حق العملکار، عمل فروش، دلال
(Noun) نرخ، میزان، درجه
[کامپیوتر]: عامل؛ ضریب
[الکترونیک]: ضریب نسبت مقدار تغییر بسیار کوچکی در ولتاژ ام یک لامپ الکترونی n پایه به مقدار تغییر بسیار کوچکی در ولتاژالکترود l ام در صورتی که جریان الکترود m ثابت بماند . [الکترونیک]: ضریب ، فاکتور
[عمران و معماری]: ضریب [عمران و معماری]: عامل [عمران و معماری]: فاکتور [عمران و معماری]: سازه