feed
licenseمعنی کلمه feed
معنی واژه feed
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | feed | ||
تعداد حروف | 4 | ||
نوع | n | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈfiːd/ | ||
تلفظ انگلیسی | /fiːd/ | ||
مترادفات | provender | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی feed | ||
پخش صوت |
(Noun) تغذیه، غذا دادن - feed somebody/something on something, feed something to somebody/something - (غذا و غیره) به کسی/چیزی دادن
(Noun) (وعدهی) غذا، خوراک، خورد و خوراک - be off one's feed - (عامیانه) بی اشتها بودن، بیمیل بودن، میل نداشتن، پَکَر بودن، بیدل و دماغ بودن، دل و دماغ نداشتن، مریض بودن، حال نداشتن، حال (کسی) خوب نبودن - have a good feed - شکمی از غذا درآوردن
(Noun) (وب، کامپیوتر) فید، خوراک، خبرمایه
(Noun) چَرا، چریدن
(Noun) علوفه، علیق، علف، کاه و جو
(Noun) (فنی) لولهی تغزیه، مجرای تغدیه، خط تغذیه
(Noun) (فنی) مواد، مایه، سوخت
(Noun) (محاوره، تئاتر) سر نخ، زمینهچینی
(Verb - transitive) غذا دادن به، تغذیه کردن - feed something back - (اطلاعات، نتایج) پسخوراندن، بازخورداندن
(Verb - transitive) (دستگاه، کوره و غیره) تغذیه کردن، (دریاچه، مخزن) آب ... را تامین کردن، (آتش) روشن نگه داشتن - feed the flames (of) - آتش را شعلهور کردن، (مجازی) آتش ... را دامن زدن - feed something in - وارد دستگاه کردن، به سیستم دادن - feed something info somebody/something - خوراندن به/وارد کردن به، دادن به، (سکه) انداختن در - feed off/on something - قویتر شدن با، شدت پیدا کردن با، تقویت شدن با - feed somebody/something with something