pissed
license
98
1667
100
معنی کلمه pissed
معنی واژه pissed
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | pissed | ||
تعداد حروف | 6 | ||
نوع | s | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈpɪst/ | ||
تلفظ انگلیسی | /pɪst/ | ||
مترادفات | besotted, blind drunk, blotto, crocked, cockeyed, fuddled, loaded, pie eyed, pixilated, plastered, potty, slopped, sloshed, smashed, soaked, soused, sozzled, squiffy, stiff, tiddly, tiddley, tight, tipsy, wet | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی pissed | ||
پخش صوت |
(Adjective) (خودمانی - زننده) دلخور، رنجیده، ناخشنود، خشمگین، برزخ - he was late and the teacher became quite pissed - او دیر آمد و معلم خیلی برزخ شد
(Adjective) (خودمانی - زننده) (انگلیس) مست و خراب، سیاه مست، پاتیل - pissed as a newt (or pissed out of one's head) - (انگلیس - زننده) مست لایعقل، سیاه مست