compass
licenseمعنی کلمه compass
معنی واژه compass
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
واژه | compass | ||
تعداد حروف | 7 | ||
نوع | (Noun), (Verb - transitive) | ||
تلفظ آمریکایی | /ˈkəmpəs/ | ||
تلفظ انگلیسی | /ˈkʌmpəs/ | ||
مترادفات | scope, range, reach, orbit, ambit | ||
منبع | دیکشنری انگلیسی به فارسی | ||
نمایش تصویر | معنی compass | ||
پخش صوت |
قطب نما، پرگار، حدود و ثغور، حوزه، دایره، حیطه
تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، دور زدن، مدار چیزی را کامل نمودن، با قطب نما تعیین، جهت کردن، محصور کردن، محدود کردن، فهمیدن، درک کردن، گرد، مدور
[عمران و معماری]: قطبنما [عمران و معماری]: جهتیاب مغناطیسی