شاخه
licenseمعنی کلمه شاخه
معنی واژه شاخه
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1- ازگ، غصن 2- ، شجن، شعبه، فرع 3- گروه 4- شاخابه 5- شاخ | ||
انگلیسی | branch, wing, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, branch line, sprout, horn, grain, embranchment | ||
عربی | فرع، شعبة، غصن، شعب، فرع شجرة، طريق فرعي، فرع شعبة، نهير، تفرع، تشعب، طرز على شكل أغصان، رافد | ||
ترکی | dal | ||
فرانسوی | bifurquer | ||
آلمانی | zweig | ||
اسپانیایی | rama | ||
ایتالیایی | ramo | ||
مرتبط | انشعاب، رشته، بخش، بال، جناح، پره، بال مانند، بازو، دست، سلاح، اسلحه، خراج گذار، خراجگزار، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه، تنه درخت، ترکه، شانه حیوان، خط فرعی، جوانه، فرزند، بوق، شیپور، نوک، کرنا، دانه، غله، حبوبات، ذره، جو | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "شاخه" در فارسی معانی و استفادههای مختلفی دارد و قواعد نگارشی مربوط به آن به صورت زیر است:
توجه به این نکات به بهبود نگارش و استفاده صحیح از کلمه "شاخه" کمک میکند. | ||
واژه | شاخه | ||
معادل ابجد | 906 | ||
تعداد حروف | 4 | ||
تلفظ | šāxe | ||
معادل انگلیسی | branch | ||
مرتبط با | رایانه و فنّاوری اطلاعات | ||
نقش دستوری | اسم | ||
ترکیب | (اسم) | ||
مختصات | (خَ یا خِ) (اِ.) | ||
آواشناسی | SAxe | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی شاخه | ||
پخش صوت |
هریک از مجموعهدستورهای پیاپی اجرایی در یک برنامه که با توجه به وضعیت یک یا چند متغیر، هدایت فعالیت رایانه را بر عهده میگیرد کلمه "شاخه" در فارسی معانی و استفادههای مختلفی دارد و قواعد نگارشی مربوط به آن به صورت زیر است: معنی: "شاخه" به معنای قسمتهایی که از یک درخت، بوته یا گیاه منشعب میشود، استفاده میشود. همچنین میتواند به معنای یک بخش یا قسمتی از یک سیستم یا ساختار نیز باشد. قواعد نگارشی: توجه به این نکات به بهبود نگارش و استفاده صحیح از کلمه "شاخه" کمک میکند.
1- ازگ، غصن
2- ، شجن، شعبه، فرع
3- گروه
4- شاخابه
5- شاخ
branch, wing, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, branch line, sprout, horn, grain, embranchment
فرع، شعبة، غصن، شعب، فرع شجرة، طريق فرعي، فرع شعبة، نهير، تفرع، تشعب، طرز على شكل أغصان، رافد
dal
bifurquer
zweig
rama
ramo
انشعاب، رشته، بخش، بال، جناح، پره، بال مانند، بازو، دست، سلاح، اسلحه، خراج گذار، خراجگزار، عضو، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه، تنه درخت، ترکه، شانه حیوان، خط فرعی، جوانه، فرزند، بوق، شیپور، نوک، کرنا، دانه، غله، حبوبات، ذره، جو