شناختی
licenseمعنی کلمه شناختی
معنی واژه شناختی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | know, recognize, identify, knew, notice, cognitive | ||
عربی | علم، عرف، فهم، درى، ميز، عانى، عرف جيدا، عرف شخص | ||
ترکی | bilişsel | ||
فرانسوی | cognitif | ||
آلمانی | kognitiv | ||
اسپانیایی | cognitivo | ||
ایتالیایی | cognitivo | ||
مرتبط | دانستن، شناختن، خبر داشتن، اگاه بودن، برسمیت شناختن، تشخیص دادن، باز شناختن، تصدیق کردن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، تمیز کردن، تمیز دادن، ملاحظه کردن، ملتفت شدن، دیدن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "شناختی" به عنوان صفت در زبان فارسی استفاده میشود و به مفهوم مرتبط با شناخت یا فرآیند درک و شناخت اشاره دارد. در استفاده و نگارش این کلمه، به نکات زیر توجه کنید:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "شناختی" به درستی و به طور مؤثر در متون خود استفاده کنید. | ||
واژه | شناختی | ||
معادل ابجد | 1361 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
معادل انگلیسی | cognitive | ||
مرتبط با | روان شناسی | ||
نقش دستوری | صفت | ||
آواشناسی | SenAxti | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی شناختی | ||
پخش صوت |
مربوط به شناخت کلمه "شناختی" به عنوان صفت در زبان فارسی استفاده میشود و به مفهوم مرتبط با شناخت یا فرآیند درک و شناخت اشاره دارد. در استفاده و نگارش این کلمه، به نکات زیر توجه کنید: نحوه نوشتن: کلمه "شناختی" به صورت صحیح و بدون خطای تایپی نوشته میشود. تراکیب: این کلمه معمولاً به عنوان صفت قبل از نامها به کار میرود، مانند "روانشناختی"، "مسائل شناختی"، "فرآیند شناختی" و غیره. جنس و تعداد: "شناختی" بدون تغییر ریشهای برای مذکر و مؤنث و همچنین برای مفرد و جمع به کار میرود. سرچشمه معنایی: این کلمه برگرفته از ریشه "شناخت" است و در زمینههای مختلفی نظیر روانشناسی، فلسفه و علوم اجتماعی کاربرد دارد. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "شناختی" به درستی و به طور مؤثر در متون خود استفاده کنید.
know, recognize, identify, knew, notice, cognitive
علم، عرف، فهم، درى، ميز، عانى، عرف جيدا، عرف شخص
bilişsel
cognitif
kognitiv
cognitivo
cognitivo
دانستن، شناختن، خبر داشتن، اگاه بودن، برسمیت شناختن، تشخیص دادن، باز شناختن، تصدیق کردن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، تمیز کردن، تمیز دادن، ملاحظه کردن، ملتفت شدن، دیدن