license
98
1667
100
معنی کلمه صورت معنی واژه صورت
معنی:
شکل ظاهریِ گفتاری یا نوشتاری یک واحد زبانیمترادف 1- چهره، رخ، رخسار، روي، ريخت، سيما، قيافه، وجه، هيئت
2- فرم، لفظ
3- سياهه، ليست
4- پرتره، تصوير، تمثال، شكل، نقشمتضاد معني انگلیسی face, form, shape, figure, invoice, file, phase, schedule, aspect, facies, roll, roster, muzzle, physiognomy, effigy, hue, sign, visage, list, picture, the faceعربی وجه، سطح، ملامح، مظهر، سحنة، مخادع، شخصية بارزة، هيئة، مظهر خارجي، نهاية نفق المنجم، وقاحة، كسا، تقنع، غطى، قابل، طلب إلى، اتجه، واجه، أدار وجههترکی yüzفرانسوی la faceآلمانی das gesichtاسپانیایی la caraایتالیایی la facciaمرتبط رو، قیافه، قبال، شکل، فورم، گونه، برگه، سبک، اندام، ریخت، قواره، رقم، عدد، پیکر، شخص، فاکتور، سیاهه، صورت حساب، پرونده، سوهان، ضبط، صف، خط، فاز، مرحله، لحاظ، منظر، وجهه، برنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، نمود، سیما، وضع، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه، نورد، گردش، لوله، چرخش، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها، پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، دهنه، فراست، قیافه شناسی، پیکرک، رنگ، فریاد، چرده، نما، نشانه، علامت، امضاء، نشان، تابلو، شیار، ریز، تصویر، عکس، تصور، منظره، سینما، صور
مترادف:
1- چهره، رخ، رخسار، روي، ريخت، سيما، قيافه، وجه، هيئت
2- فرم، لفظ
3- سياهه، ليست
4- پرتره، تصوير، تمثال، شكل، نقش
متضاد:
معني
ترکیب:
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر]
مختصات:
(رَ) [ ع . صورة ] (اِ.)
الگوی تکیه:
WS
نقش دستوری:
اسم
آواشناسی:
surat
منبع:
واژههای مصوّب فرهنگستان
معادل ابجد:
696
شمارگان هجا:
2
دیگر زبان ها
انگلیسی
face | form , shape , figure , invoice , file , phase , schedule , aspect , facies , roll , roster , muzzle , physiognomy , effigy , hue , sign , visage , list , picture , the face
عربی
وجه | سطح , ملامح , مظهر , سحنة , مخادع , شخصية بارزة , هيئة , مظهر خارجي , نهاية نفق المنجم , وقاحة , كسا , تقنع , غطى , قابل , طلب إلى , اتجه , واجه , أدار وجهه
تشریح نگارش (هوش مصنوعی)کلمه "صورت" در زبان فارسی میتواند معانی و کاربردهای مختلفی داشته باشد. در اینجا به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میکنیم:
معانی مختلف :
"صورت" میتواند به معنای چهره یا ظاهر انسان باشد.
همچنین به معنای شکل یا قالب یک چیز نیز به کار میرود.
در ادبیات، "صورت" میتواند به معناهای استعاری نیز به کار رود.
ضبط صحیح :
کلمه "صورت" با حرف "س" و "ت" نوشته میشود و باید دقت شود که از حروف مشابه مانند "ص" استفاده نشود.
جنس کلمه :
"صورت" یک اسم است و در زبان فارسی جنس آن مؤنث است، بنابراین از صفتهای مؤنث برای توصیف آن استفاده میشود (مانند: صورت زیبا، صورت دلنشین).
ترکیبات :
این کلمه میتواند در ترکیبات مختلف به کار رود (مانند: صورت مسئله، صورت حساب، صورت بندی و...).
نکات نگارشی :
هنگام استفاده از کلمه "صورت" در جملات، باید توجه داشت که به تناسب با دیگر اجزای جمله، ساختار آن حفظ شود.
جملات نمونه :
صورت او بسیار زیبا است.
برای حل این مسئله، ابتدا باید صورت آن را بنویسید.
با رعایت این نکات، میتوان استفاده مناسبی از کلمه "صورت" در نوشتار و گفتار داشت.
مثال برای واژه (هوش مصنوعی)البته! در اینجا سه جمله با کلمه "صورت" آمده است:
او با یک صورت خندان به مهمانی آمد و همه را تحت تأثیر قرار داد.
صورت زمین در فصل زمستان پوشیده از برف سفید و زیبا است.
پزشک به من گفت که صورت من نیاز به مراقبت بیشتری دارد تا از چین و چروک جلوگیری شود.
واژههای مصوّب فرهنگستان واژگان مرتبط: رو، قیافه، قبال، شکل، فورم، گونه، برگه، سبک، اندام، ریخت، قواره، رقم، عدد، پیکر، شخص، فاکتور، سیاهه، صورت حساب، پرونده، سوهان، ضبط، صف، خط، فاز، مرحله، لحاظ، منظر، وجهه، برنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، نمود، سیما، وضع، رخساره، عبارت مشخص یک طبقه، نورد، گردش، لوله، چرخش، سیاهه وظایف، سیاهه نامه ها، پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، دهنه، فراست، قیافه شناسی، پیکرک، رنگ، فریاد، چرده، نما، نشانه، علامت، امضاء، نشان، تابلو، شیار، ریز، تصویر، عکس، تصور، منظره، سینما، صور