مانده
licenseمعنی کلمه مانده
معنی واژه مانده
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | 1-اسم 2- الباقي، باقي، باقيمانده، بقيه، تتمه 3- تفاوت 4- دنباله 5- بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، كوفته 6- مقيم 7- باقي 8- بيات | ||
انگلیسی | remained, remaining, stale, fatigued, fagged, tired, forworn, residuary, weary, worn-out, remains | ||
عربی | بقي | ||
ترکی | geriye kalan | ||
فرانسوی | restant | ||
آلمانی | übrig | ||
اسپانیایی | restante | ||
ایتالیایی | residuo | ||
مرتبط | باقی مانده، کهنه، بیات، مبتذل، پر زور وکهنه، بوی ناگرفته، سیر، بیزار، زده شده، باخستگی، وامانده، وارث طبقه دوم، موصی له، رسوبی، خسته کننده، کسل، فرومانده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، مندرس، ماندن | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "مانده" در زبان فارسی به چندین صورت و در شرایط مختلف به کار میرود. در زیر به قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود:
با توجه به کاربردهای این کلمه، استفاده صحیح از آن نیاز به دقت در فهم مفهوم زمینهای دارد. | ||
واژه | مانده | ||
معادل ابجد | 100 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | mānde | ||
معادل انگلیسی | residue | ||
مرتبط با | زیستشناسی-پروتگانشناسی، شیمی | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت) | ||
مختصات | (دِ) (ص مف .) | ||
آواشناسی | mAnde | ||
الگوی تکیه | WS | ||
شمارگان هجا | 2 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی مانده | ||
پخش صوت |
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] هریک از اجزای سازندۀ یک درشتمولکول [شیمی] تهماندهای که پس از تقطیر یک محلول ناخالص برجای میماند کلمه "مانده" در زبان فارسی به چندین صورت و در شرایط مختلف به کار میرود. در زیر به قواعد و نکات نگارشی مربوط به این کلمه اشاره میشود: معنی و کاربرد: نکتههای نگارشی: فارغ از قاعدهی عمومی: با توجه به کاربردهای این کلمه، استفاده صحیح از آن نیاز به دقت در فهم مفهوم زمینهای دارد.
1-اسم
2- الباقي، باقي، باقيمانده، بقيه، تتمه
3- تفاوت
4- دنباله
5- بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، كوفته
6- مقيم
7- باقي
8- بيات
remained, remaining, stale, fatigued, fagged, tired, forworn, residuary, weary, worn-out, remains
بقي
geriye kalan
restant
übrig
restante
residuo
باقی مانده، کهنه، بیات، مبتذل، پر زور وکهنه، بوی ناگرفته، سیر، بیزار، زده شده، باخستگی، وامانده، وارث طبقه دوم، موصی له، رسوبی، خسته کننده، کسل، فرومانده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، مندرس، ماندن