هماهنگ
licenseمعنی کلمه هماهنگ
معنی واژه هماهنگ
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
مترادف | سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا | ||
انگلیسی | consonant,coordinated,harmonic,concordant,homophonic,symphonic,symphonious,unisonant,unisonous | ||
عربی | متوافق، منسجم، منسجم مع، متناغم الأصوات، متماثل الأصوات، ملائم، الحرف أو الصوت الساكن، حرف ساكن | ||
ترکی | koordineli | ||
فرانسوی | coordonné | ||
آلمانی | koordiniert | ||
اسپانیایی | coordinado | ||
ایتالیایی | coordinato | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "هماهنگ" در زبان فارسی به معنای همسان، متناسب و یا هماهنگی در زمینههای مختلف به کار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود:
با در نظر گرفتن این نکات، میتوانید از کلمه "هماهنگ" به درستی و به شیوهای مناسب در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید. | ||
واژه | هماهنگ | ||
معادل ابجد | 121 | ||
تعداد حروف | 6 | ||
تلفظ | ham[']āhang | ||
معادل انگلیسی | harmonic, harmonique (fr.) | ||
مرتبط با | عمومی | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت، قید) | ||
آواشناسی | hamAhang | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی هماهنگ | ||
پخش صوت |
دارای هماهنگی کلمه "هماهنگ" در زبان فارسی به معنای همسان، متناسب و یا هماهنگی در زمینههای مختلف به کار میرود. در زیر به برخی از قواعد و نکات نگارشی مرتبط با این کلمه اشاره میشود: قید و صفت: "هماهنگ" میتواند به عنوان صفت برای توصیف نامها (مثل: یک گروه هماهنگ) و همچنین به عنوان قید در جملات مورد استفاده قرار گیرد (مثل: آنها با هم هماهنگ عمل کردند). نوشتار صحیح: این کلمه همیشه به صورت "هماهنگ" نوشته میشود و از نوشتن آن به صورتهای دیگر (مانند "هماهنگ کردن") باید پرهیز شود، مگر در ساختارهای خاص فعل. ساختار فعل: "هماهنگ کردن" به معنی ایجاد هماهنگی است و در جملات میتوان از آن به شکلهای مختلف استفاده کرد (مثال: این دو گروه نیاز به هماهنگ کردن برنامههای خود دارند). معادل انگلیسی: ترجمه این کلمه به انگلیسی "harmonious" یا "coordinate" است. با در نظر گرفتن این نکات، میتوانید از کلمه "هماهنگ" به درستی و به شیوهای مناسب در نوشتار و گفتار خود استفاده کنید.
سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، هم صدا
consonant,coordinated,harmonic,concordant,homophonic,symphonic,symphonious,unisonant,unisonous
متوافق، منسجم، منسجم مع، متناغم الأصوات، متماثل الأصوات، ملائم، الحرف أو الصوت الساكن، حرف ساكن
koordineli
coordonné
koordiniert
coordinado
coordinato