برونی
licenseمعنی کلمه برونی
معنی واژه برونی
اطلاعات بیشتر واژه | |||
---|---|---|---|
انگلیسی | exogenous, outside, objective, outlet | ||
عربی | خارجي | ||
ترکی | bruni | ||
فرانسوی | bruni | ||
آلمانی | bruni | ||
اسپانیایی | bruñido | ||
ایتالیایی | bruni | ||
مرتبط | برون زاد، برون روینده، دولپه، پیدازا، خارجی، ظاهری، ظاهر، عینی، بی طرف، مفعولی، قابل مشاهده، حالت مفعولی، برون | ||
تشریح نگارشی | تشریح نگارش (هوش مصنوعی) کلمه "برونی" در زبان فارسی به معنای "خارجی" یا "از بیرون" است و به طور عمومی در محیطهای علمی، ادبی و روزمره استفاده میشود. برای نگارش صحیح و استفاده مناسب از این کلمه، قواعد زیر را در نظر داشته باشید:
با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "برونی" به صورت درست و منطقی در نوشتار و گفتار استفاده کنید. | ||
واژه | برونی | ||
معادل ابجد | 268 | ||
تعداد حروف | 5 | ||
تلفظ | boruni | ||
معادل انگلیسی | extrusive, effusive | ||
مرتبط با | زمین شناسی | ||
نقش دستوری | صفت | ||
ترکیب | (صفت نسبی، منسوب به برون) | ||
آواشناسی | buruni | ||
الگوی تکیه | WWS | ||
شمارگان هجا | 3 | ||
منبع | واژههای مصوّب فرهنگستان | ||
نمایش تصویر | معنی برونی | ||
پخش صوت |
1. مرتبط با فرایند برون ریزی گدازه 2.ویژگی سنگهای حاصل از برون ریزی کلمه "برونی" در زبان فارسی به معنای "خارجی" یا "از بیرون" است و به طور عمومی در محیطهای علمی، ادبی و روزمره استفاده میشود. برای نگارش صحیح و استفاده مناسب از این کلمه، قواعد زیر را در نظر داشته باشید: نوشتار صحیح: کلمه "برونی" باید به صورت صحیح و با املای درست نوشته شود. جدا کردن از سایر کلمات: باید توجه کنید که اگر کلمه "برونی" درون یک جمله استفاده میشود، آن را به درستی از کلمات دیگر جدا کنید و علامتگذاریهای نگارشی را رعایت کنید. استفاده در جایگاه مناسب: این کلمه معمولاً در توصیف مکانها، اشیاء، یا شخصیتها به کار میرود. بررسی کنید که در جمله یا متن شما مناسب است یا خیر. ترکیبها: کلمه "برونی" میتواند با کلمات دیگر ترکیب شود. به عنوان مثال: "برونی بودن"، "معنای برونی" و غیره. با رعایت این نکات، میتوانید از کلمه "برونی" به صورت درست و منطقی در نوشتار و گفتار استفاده کنید.
exogenous, outside, objective, outlet
خارجي
bruni
bruni
bruni
bruñido
bruni
برون زاد، برون روینده، دولپه، پیدازا، خارجی، ظاهری، ظاهر، عینی، بی طرف، مفعولی، قابل مشاهده، حالت مفعولی، برون